ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
صنما ، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بیهوش و ز گفتن تو مستم
دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه
تو در آن ، گمان که : من خود ز کمند عشق جستم
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم ، نگارا
بپذیر تحفهی من ، که عظیم تنگ دستم
خجلم که بر گذشتی تو و من نشسته ، یارب
چو تو ایستاده بودی ، به چه روی مینشستم ؟
به مذن محلت خبری فرست امشب
که به مسجدم نخواند ، چو ترا همی پرستم
چه سلامها نبشتم بتو از نیازمندی
مگرت نمیرسانند چنانکه میفرستم ؟
اگرت رمیده گفتم ، نشدم خجل ، که بودی
و گرم ربوده گفتی ، نشدی غلط که هستم
به دو دیده خاک پای تو اگر کسی بروید
به نیاز من نباشد ، که برت چو خاک پستم
تو به دیگران کنی میل ، چو من چگونه باشی ؟
که ز دیگران بدیدم دل خویش و در تو بستم
دلم از شکست خویشت خبری چو داد ، گفتی ؟
دل اوحدی چه باشد ؟ که هزار ازین شکستم
اوحدی مراغه ای