این عشق ماندنی


این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست

این لحظه های ناب
در لحظه های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ
از تو شنودنی ست

این سر
نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو می سایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنی ست

تنها تو را ستودم
آنسان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان ستودنی ست

من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگم آزمای
با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست

این تیره روزگار
در پرده غبار دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکر خنده های تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز می ربایم
اما چه ؟
بوسه
بوسه از آن لب ربودنی ست

تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود
غیر از تو ، هر که بود
هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد و عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این عشق ماندنی
این شور بودنی ست
این لحظه های پر شور
این لحظه های ناب
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست

حمید مصدق

من بسیار گریسته ام

 من بسیار گریسته ام
 هنگام که آسمان ابری است
 مرا نیت آن است
 که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیسته ام
اما اکنون مراد من است
 که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم

احمدرضا احمدی

دلی یا دلبری

دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم
همه هستی تویی فی الجمله این وآن نمی دانم

به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی بینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمی دانم

یکی دل داشتم پر خون ، شد آنهم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون ، در این دوران نمی دانم

دلم سرگشته می دارد سر زلف پریشا نت
چه می خواهد ازین مسکین سرگردان نمی دانم

اگر مقصود تو جان است رخ بنماو جان بستان
اگر مقصد دگر داری من این وآن نمی دانم

نمی یابم ترا در دل ، نه درعالم نه در گیتی
کجا جویم ترا آخر من حیران نمی دانم

فخرالدین عراقی

زیباترین

زیباترین
می خواستم ترا بسرایم
خود را سروده ام
باری حدیث عشق تو می بود در میان
اما دریغ و درد که پاداش من
خون بود
خون دلمه بسته به مژگان
منصور نیز بر اوج دار
بانگی کشید : اناالحق
سوخت
خاکستری به چشم جهان کرد
حتی مسیح هم در اوج جلجتا
یاد از تو کرد
زیباترین

نصرت رحمانی