ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پارهی کوچکِ تنام
ای تنیده در اعماقِ وجودم
که چنین از سرما بیزاری
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
کبک در میان شبدرها به خواب میرود
گوشبهزنگِ سگانی که پارس میکنند
اما صدای تنفسِ من ، آرامش تو را برهم نمیزند
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
ساقهی کوچکِ لرزانِ گیاه
که از زندگی هراسانی
آغوشِ مرا رها مکن
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
من که همهچیز را از دست دادهام
از اندیشهی خواب ، بر خود میلرزم
از میان بازوانام دور مشو
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
گابریلا میسترال
مترجم : نیاز یعقوبشاهی
آوازی که دوست داشتی را می خوانم ، عمر من
اگر بیایی و گوش کنی ، عمر من
اگر بیاد آری دنیایی را که در آن زندگی می کردی
بشنو آوازم را ، روح من
سکوت را نمی خواهم ، عمر من
چطور بدون فریاد وفاداریم اثبات می شود ؟
کدام نشان مرا می شناساند ، عمر من ؟
همان گونه ام که از آنِ تو بودم ، عمر من
نه آرام ، نه از یاد رفته ، نه سرگشته
با تاریکی بیا ، عمر من
اگر به یاد می آری این آواز را ، عمر من
اگر باز می شناسی آوازی را که بلد بودی
اگر هنوز هم به یاد می آوری نامم را
در فراسوی زمان و بی زمانی می مانم
نترس از شب ، مه یا باران
به دنبال ردی برو یا که هیچ ردی
از همانجایی که هستی مرا بخوان ، روح من
و صاف به سمتم بیا ، رفیق
گابریلا میسترال
مترجم : کامیار محسنین
بوسه هایی که به دیگری می دهی
به گوش من خواهد رسید
پرستوها پچ پچ کنان و نسیم درزمزمه خواهند گفت
آنگاه ابرها رنگ حواهند زد
خیال او را که بدو عشق می ورزی
ای طرار ، می باید تا نهان کنی
بوسیدن اورا در رودهای خاک
وآنگاه که صورت او را بالا می گیری
صورت مراخواهی دید خیس اشک
خدا روا نمی دارد آفتاب را برای حیات تو
اگرکه با من گام برنداری
خدا شادی طراوت را برای تو نمی خواهد
اگرکه من نلرزم در آب های تو
او فقط می خواهد که تو بخوابی
در جوار گیسوان گردآمده ی من
اگر تو بروی ازکنار من
و برفنا شوی در یک دیار دور
گودی دستانت
پذیرای اشک های من خواهد شد
از پی ده سال دراعماق خاک
احساس خواهی کرد
که چه سان گوشت بی نوای من
می لرزد برای تو
تا آنکه استخوان های من بپاشد ازهم و
افشان شود غبارش به روی صورت تو
گابریل میسترال
پاره ی کوچکِ تنم
ای تنیده در اعماقِ وجودم
که چنین از سرما بیزاری
تنگ تر ، تنگ تر در آغوشم بخواب
کبک در میان شبدرها به خواب می رود
گوش به زنگِ سگانی که پارس می کنند
اما صدای تنفسِ من ، آرامش تو را بر هم نمی زند
تنگ تر ، تنگ تر در آغوشم بخواب
ساقه ی کوچکِ لرزانِ گیاه
که از زندگی هراسانی
آغوشِ مرا رها مکن
تنگ تر ، تنگ تر در آغوشم بخواب
من که همه چیز را از دست داده ام
از اندیشه ی خواب ، بر خود می لرزم
از میان بازوانم دور مشو
تنگ تر ، تنگ تر در آغوشم بخواب
گابریِلا میسترال
ترجمه : نیاز یعقوبشاهی
نگاهم که می کنی زیبا می شوم
مثل علف زیر شبنم
و نیزارهای بلند
چهره ی حیرت زده ی مرا نخواهند شناخت
آنگاه که از رودخانه می گذرم
از دهان غمگینم شرم دارم
از صدای شکسته و زانوان سر سختم
از وقتی که آمدی و نگاهم کردی
خود را در مانده و عریان احساس می کنم
سنگ سر راه نیست
آن کس که محروم تر از روشنای سپیده دمش یافتی
این زن رو به سوی روشنایی دارد
و تو برای شنیدن آوازش
سرت را بالا گرفتی
سکوت می کنم
تا آن ها که از دشت عبور می کنند
از درخشش پیشانی زبرم
و لرزش دست هایم
خوشبختی ام را در نیابند
شب است
شبنم از روی علف می غلتد
به من نگاه کن
با من به مهربانی سخن بگو
فردا
هنگام عبور از رودخانه
آن کس را که دیده بودی
با بوسه ی تو زیبا خواهد شد
گابریل میسترال
دستت را به من بده ، با من برقص
دستت را به من بده ، دوستم داشته باش
چون گلی تنها خواهیم بود ما
چون گلی تنها ، و دیگر هیچ
یک ترانه را با هم می خوانیم
با یک آهنگ با هم می رقصیم
چون سبزه ها باد می لرزاند ما را
چون سبزه ها و دیگر هیچ
نام تو رزا ، نام من امید
تنها نامت فراموش می شود
چون ما رقصی خواهیم بود
به روی تپه و دیگر هیچ
گابریلا میسترال
مترجم : کامیار محسنین