در بهار سبز عاشق شدم

در بهار سبز عاشق شدم
تا  برگ ریز پاییز
ولی اکنون
که برگها می پژمرند
چگونه می توان هنوز عاشق ماند ؟
قلب آدمی کوچک است
کوچکتر از آن که عشق و سر ما  وگرسنگی
با هم در آن جا بگیرد

در روزهای آفتابی عاشق شدم
تا آخرین روزهای تابستان
ولی اکنون که بر فکها می درخشند
چگونه می توان هنوز عاشق بود ؟
نه
راه عشق و رنج از هم جداست

افسوس
دوستش دارم
وهر گز باورم نمی شود
که این نیز ، مثل هر چیز دیگر
خواهد گذشت
واز شیرینی عشق
تنها رایحه ای تلخ
در جان من باقی خواهد ماند

کریستینا روزتی

مرا به یاد آور

مرا به یاد آور
آن‌گاه که خواهم رفت
آن‌گاه که به سرزمین سکوت خواهم رفت
آن‌گاه که دستان تو دیگر
جایی برای آرمیدن من نخواهد بود
نه
دیگر هیچ‌گاه بر نخواهم گشت
برای بودن ، در کنار تو


مرا به یاد آور

آن‌گاه که روزها از پس روزها نمی‌آیند


مرا به یاد آور

آن‌گاه که در باره‌ی نقشه‌هایی می‌گویی
که برای آینده‌مان کشیده‌ای
می‌دانی که اکنون دیر است
برای گفت‌وگو کردن
برای دعا خواندن
غمگین نباش
اگر باید اندک زمانی فراموشم کنی
که باز به یادم خواهی آورد
برای رهایی از تاریکی و فساد
این‌که به خاطرم آوری و غمگین باشی
این‌که رد پای من بر گذرگاه افکارت حک شود
بهتر است
از همه چیز را فراموش کردن
و لبخند زدن

کریستینا روزتی

تلافی

همچون رودخانه ها به جستجوی دریا
حتی ژرف تر از آنها
جان من به جستجوی توست

در آن دورها
آنجا که رودها
بر بستر تنهایی خویش میگریند
من نیز ناله میکنم
 
همچون گلسرخی زیبا
که هستی خود را
بر قدرت شیرین خورشید می گشاید
من نیز تمام قلبم را
برای تو باز میکنم

همچون شبنم صبحدم
که خالص و رها
سوی خورشید میرود
روح من نیز
رو به سوی تو دارد
همچون شبنم که بر چهره ی خورشید ردی نمیگذارد
من نیز در وجود تو بی ردم

رودها راه خود را می شناسند
و قطرات شبنم خورشید را
گل سرخ به دست خورشید خواهد شکفت
اما اندوه من آیا خواهد گذشت ؟
پایان این راه طولانی کجاست ؟
آیا به تو خواهد رسید ؟
این راه  طولانی و اندوه
آیا روزی به پایان خواهد رسید ؟

کریستینا روزتی

محبوبم سوی من آمده است

قلب من چون پرنده نغمه خوانی است
که آشیان در نیلوفر آبی دارد

قلب من چون درخت سیبی است
که در زیر بار میوه های پر آب ، شاخسار خم کرده است

قلب من چون صدف رنگین کمانی است
که بر دریای آرام پیش می راند

قلب من شادتر از تمام این هاست
چون محبوبم سوی من آمده است

سریری از ابریشم و پرنیان بر پا کنید
آن را به ساتن های زیبا و ارغوانی بیارائید
در بطن کبوترها و انارستان
و در کنار طاووس های صد چشم جایش دهید
در میان دانه های انگور طلایی و نقره ای
و در برگ ها و زنبق های سیم گون تندیس او بیافرینید

آری
روز تولد حیات من فرا رسیده است
محبوبم سوی من آمده است


کریستینا روزتی