اگر ترکم کنی

 اگر در این روز تابستانی بروی
آفتاب را نیز با خود خواهی برد
زمانی این پرندگان در آسمان تابستان پر می گشودند
آن گاه که عشق آغاز شد و دل هایمان شاد بود
روزها پرشور بود و شب ها ناتمام
و مهتاب به آواز پرندگان گوش می سپرد
اگر بروی ، اگر بروی ، اگر بروی
اگر بمانی اما ، برایت روزی را می سازم
که هیچ روزی مانند آن نبوده و نخواهد بود
تا خورشید بادبان خواهیم کشید ، بر باران سوار خواهیم شد
با درختان سخن خواهیم گفت و باد را خواهیم ستود
اگر آهنگ رفتن داری ، درک خواهم کرد
کمی عشق در مشتم بگذار


ادامه مطلب ...

ترک ام نکن

ترک‌ام نکن
ترک‌ام نکن
باید فراموش کرد
هرآنچه را که می‌توان
به فراموشی سپرد
هرآنچه را که گریخته‌است دیگر از دست
باید فراموش کرد روز و روزگاری را
که به کژفهمی گذشت
باید فراموش کرد
زمان‌های از دست‌رفته را
و لحظه لحظه‌هایی را
که هر‌ازگاه
با کوبش سوال‌ها
قلب شادمانی را
آماج تیرها می‌کنند

ترک‌ام نکن
ترک‌ام نکن
ترک‌ام نکن
ترک‌ام نکن

من برایت
مرواریدهای باران
به ارمغان می‌آورم
از سرزمین‌هایی دور
که هیچگاه بارانی در آن نمی‌بارد
زمین را می‌کاوم
حتی پس از مرگ‌ام
تا اندام‌ات را بپوشانم
با ردایی از طلا و نور
من برایت
عالمی به پا خواهم کرد
که پادشاه‌اش عشق باشد
قانون‌اش عشق باشد

شاهبانویش تو باشی


ادامه مطلب ...

آرزو کردن

برایت رویاهایی آرزو می‏کنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود
برایت آرزو می‏کنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی
برایت شوق آرزو می‏کنم . آرامش آرزو می‏کنم
برایت آرزو می‏کنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با خنده‏ ی کودکان
برایت آرزو می‏کنم دوام بیاوری
در رکود ، بی ‏تفاوتی و ناپاکی روزگار
بخصوص برایت آرزو می‏کنم که خودت باشی

ژاک برل