غنای زندگی

روزها را به خاطر نمی‌آوریم
لحظات است که به یاد می‌مانند
غِنای زندگی
در خاطرات خفته است

خاطرات را فراموش کرده‌ایم
فراموش کرده‌ای
فراموش کرده‌ام

چزاره پاوزه
مترجم : بابک زمانی

مرگ خواهد آمد

مرگ خواهد آمد
و با چشمان تو خواهد نگریست
مرگی که از صبح تا شب با ماست
بی‌خواب و گنگ مانند افسوسی قدیمی
یا رذیلتی‌ جاهلانه
چشمانت واژه‌ای تهی خواهد بود
فریادی فرونشانده و سکوتی
بدین‌‌سان هر روز صبح می‌بینی‌اش
وقتی تنها خم می‌شوی رو به آینه
آی امید گرامی
ما نیز آن روز خواهیم دانست
که زندگی و هیچی تویی
مرگ هر کس را به چشمی می‌نگرد

مرگ خواهد آمد
و با چشمان تو خواهد نگریست
مانند پایان یافتن رذیلتی خواهد بود
و دیدار چهره‌ای مرده
که از آینه پدیدار می‌شود
مانند گوش سپردن به لب‌های بسته‌ای که سخن می‌گویند
و ما در سکوت فرو خواهیم رفت

چزاره پاوزه شاعر ایتالیایی
ترجمه : محمد مختاری

گل زودمیرای شعر


تو برایم چو وجودی غمینی
گل زودمیرای شعر
که همان دم که با آن خوشم
و بر آنم تا سرمست شوم از وجودش
حس می‌کنم که باید بگریزم به دورها
بسیار دور
به‌سبب شوربختی جان خویش
شوربختی اندوهناک من
آن‌گاه که دیوانه‌وار به سینه‌ات می‌فشارم
و لبانت را به دهان می‌کشم
طولانی و بی‌وقفه
غمگینم ، عزیز من
زان رو که قلبم بسیار خسته است
از عشقی چنین عاجزانه به تو
تو لبانت را بر لب من می‌نهی
و خود را وامی‌داریم تا سرخوش باشیم
از عشقمان ، که هرگز شاد نخواهد بود
زیرا که جانمان بسی خسته است
از رؤیاهایی که پیش از این دیده‌ایم
اما آن ترسان منم
و تو بسیار سرآمدی
آن‌گاه که به تو می‌اندیشم
جز خواهش گداختن در عشق
چیزی اندرونم نیست
به‌خاطر آن شادی کوچکی که به من هبه می‌کنی
که نمی‌دانم از روی ترحم است یا هوس
زیبایی تو ، زیبایی محزونیست
که هرگز در رؤیا نیز شهامت دیدنش نداشتم
اما زان گونه که گفتی ، تنها رؤیاست
آن‌گاه که برایت از چیزهای خوشایندتر سخن می‌گویم
و تو را به سینه می‌فشارم
و تو به من نمی‌اندیشی
حق با توست عزیزکم
من غمگین غمگینم و بسی ترسان

ادامه مطلب ...

شب نیز مانند توست

شب نیز مانند توست
شب طولانى که خاموش مى‌گرید
در ژرفاى دل
و ستارگان که خسته گذر می‌کنند
گونه بر گونه‌اى مى‌ساید

از لرزش سرما
یکى
تنها و گم‌گشته در تو
به خود مى‌پیچد
لابه‌کنان
در تب تو

قلب بیچاره لرزان
شب درد مى‌کشد و چشم به‌راه سحر است
با چهره مغموم ، اندوه نهانى
و تبى که ستارگان را اندوهگین مى‌سازد
یکى چون تو ، چشم‌انتظار سحر است
خیره شده به چهره‌ات در سکوت

دراز کشیده‌اى به زیر شب
چون افق محصور و مرده‌اى
اى قلب بیچاره لرزان
در روزگارى دور ، تو سپیده‌دم بودى

چزاره پاوزه
مترجم : ماریا عباسیان

غنای زندگی

روزها را به خاطر نمی آوریم
لحظات است که به یاد می مانند
غنای زندگی
در خاطرات، خفته است
خاطرات را فراموش کرده ایم
فراموش کرده ای
فراموش کرده ام

چزاره پاوزه
ترجمه : بابک زمانی