ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
زندگی را سپاس
برای موهبتهای بسیارش
برای چشمانی که به من داد
تا سپید را از سیاه بازشناسم
تا دنیا را بشناسم
و عمقی به روشنی ستاره را در آسمان بیانتها دریابم
و در انبوهِ بیپایان آدمیان خود را بیابم
زندگی را سپاس
به من گوشهایی داد تا جهان را بشنوم
به آواز جیرجیرکها گوش دهم و شرشر باران را دریابم
و صدای موتورها و طنینِ ضربه چکشها و عوعوی سگها را بشنوم
و بشنوم صدای لطیف آن آشنای قدیمی را
زندگی را سپاس میگزارم
به من صدایی داد و به صدایم بلندایی
و اینگونه توانستم صدا کنم عزیزان و آشنایان را
مادرم ، دوستم و برادرم را و آنان را بیابم
و بروم به یافتن محبوبترینهایم
زندگی را سپاس
به من پاهایی داد که به یاری آن بروم
و اینگونه تا مرز خستگی گذر کردم
از میان شهرها و آب چالهها
از روی کوهها ، دشتها ، از میان بیابانهایی سوزان
تا خیابان تو
تا خانه تو
تا یافتن تو
زندگی را سپاس
مرا به هدیه دلی تپنده داد
دلی که قفس سینهام را متلاشی میکند
آنگاه که به ثمرات روح انسان مینگرم
آنگاه که میبینم خیر از شر چه فاصلهیی دارد
و آنگاه که به عمق چشمان روشنِ تو خیره میمانم
چشمانی که رهایی از آن ممکن نیست
زندگی را سپاس
مرا لبخند بخشید و اشک
و فرصت داد بفهمام فرق بین رنج و شادمانی را
رنج و خوشی
ترانهام که از دل این دو جوشید
ترانهای که برای تو زمزمه کردم
زندگی را سپاس
ویولتا پارا شاعر شیلیایی
زندگی را سپاس
آن گاه که به عمق چشمان تو
خیره می شوم
چشمانی که رهایی از آن
ممکن نیست
ویولتا پارا