دلتنگی نام دیگر عشق است

دلتنگی
نمی آید تا آبادت کند
می آید تا ویران تر کند
نمی آید تا آتش عشقت را خاموش کند
می آید تا آتشت را شعله ور تر کند
نمی آید تا آزادت کند
می آید تا محبوس تر کند

دلتنگی
رویایی شیرین نیست
کابوسی ست بی پایان
بغضی ست بی انتها
دستی ست که
می فشارد گلوی خاطرارت را

گاهی دلتنگی
شعری میشود گریان
گاهی بغضی می شود
گاهی آهی می شود
گاهی چوبه ی دارت می شود
گاهی اشکی می شود سوزان
گاهی عطش می شود و سراب
و گاهی می شود دست های لرزان
نیازی هم نیست تا
نباشی و جایت را
دلتنگی پر کند ، نه اینطور نیست
 
نازنینم
دلتنگی هر چه میخواهد بگذار باشد
مهم اینست که
دلتنگی چیزی نیست جز خود عشق
آری دلتنگی
نام دیگر عشق است

وحید خانمحمدی

کاش در عصر پیامبران عاشقت میشدم

کاش در عصر پیامبران
عاشقت میشدم

یا موسی بود
تا با عصایش راهی
به دلت باز میکردم

یا عیسی بود
تا با دم مسیحایی
تو را به عشق زنده میکرد

یا محمد بود
تا کتاب عشقی نازل کند و
ایمان بیاوری به عشق

ولی حیف در این عصر آهن
نه من پیامبرم و معجزه ای دارم
نه دل تو نرم میشود به سخنان عاشقانه ام

وحید خانمحمدی (یاور)

تاثیر عشق

نمیدانم کدامین معشوق
بهار را به عشقش
پاییزی کرد
اما خوب میدانم
پاییز مرا
عشقت همچنان بهاری می کند

وحید خانمحمدی ( یاور )

رقص جنون

در آغوشم میگیری
اوج میگیرم
رقص می کنم ، رقص عشق
رقص جنون
باران اشک می بارد
گل میکند احساسم
بر تنم بوسه میزنی
جوان میشوم
شوق می کنم
شوق ادامه
شوق زندگی
طوفانی می شوم
می نوردم لبانت را
عشقم لمس می کنی
دیوانه میشوم
داغ می کنم
داغ خیال
داغ رویا
نفس به نفس میشویم
دیگر تمام میشوم
می سوزم
خاکستر میشوم
آتش به جانم میزنی
آتشی که حلال میکند
جهنم را برایم

لحظه ای مکث نکن
بسوزانم
که محتاج آن جهنم آغوش توام

وحید خانمحمدی( یاور)

بانوی من

بانوی من
سازت که کوک نباشد
مخالف هم بزند
من خواهم رقصید
من با باد ها رقصیده ام
با چهچه گنجشککان مست
با تلاطم امواج
حتی با صدای بوف کور
به ساز نا کوک تو رقصیدن که کاری ندارد
تو سازت بزن ، رقصیدنش با من

وحید خانمحمدی

عشق آتشین

نازنینم
یادت باشد
عشقی که
آتشش تند باشد
خاکستر کردنش حتمی ست
ویرانیم
یادگار آتشی بود
که عاشقانه خاکسترم کرد

وحید خانمحمدی

بیا با هم تانگو برقصیم

بیا با هم تانگو برقصیم
میخواهم بپیچم چون پیچکی
بر اندام نیلوفرانه ات
از گرمای خانمانسوز اندامت
بیا در هم بپیچیم
شاید در احساس هم محو شدیم
شاید یکی شدیم

بیا با هم تانگو برقصیم
شاید شروعی تازه باشد
چنان در من بپیچ که
فارغ شویم از هرچه فردا
از هر چه جدایی
از هر چه دیگری

وحید خانمحمدی

عطر زنانگیت

وقتی عطر زنانگیت
شراب مستی می چشاند مرا
هزار شراب صد ساله
کم میاورد این خماری را
هزار افسانه ی اهورایی
قصه بچه گانه می شود
این جنگ بین عشق و هوس را

وقتی مرا می چشانی از
شهد روان در جوی بهشتیت
حوریان غبطه می خورند
بر معاشقه ی عاشقانه ی
تو و چون منی

اینک من بهشتی ترین
زندانی سرزمین تو ام
زنجیر شده با حلقه بازوانت
بچشانم ، که گوارایم باد این
عطر و شهد و زنجیر

وحید خانمحمدی

عاشقانه های زیبا

من با زبان تو غریبه ام ‍‍‍
چشمانت را ببند
نفست حبس کن
مرا در آغوشت
به غل و زنجیر بکش
خاموش باش
بگذار به زبان جهانی
با هم حرف بزنیم
با بوسه هایت
=========
تو نیستی اما
هنوزم که هنوز است
طعم بجا مانده از لبانت
بر لب فنجانم
شیرین میکند
قهوه تلخم را

وحید خانمحمدی

بانوی من

بانوی من
مگر نمیدانی
چشمانت غرق میکند
احساسم را
منی که
ساحل نشین غروب بارانی چشمان توام

رحم پیشه کن بانو
طوفان نگاهت
هوایی میکند
قایق این بینوای دلباخته را
یا دست احساسم را بگیر
یا چشمانت را از من

وحید خانمحمدی

آرامشم آغوش تو بود

حیف من که
آرامشم ، آغوش تو بود
دیوانگی هایم را
عطر تو فروکش میکرد
قرارمان را چه زود
به پای کلاغان بستی

پس کو ؟
تو شیرینم باشی
و من تیشه ها از یاد ببرم
تو لیلای من باشی و
من مجنون عطر تو و
آواره آغوش تو باشم
ولی تو چه کردی ؟

آغوشی دیگر هواییت کرد
راستش را بگو
وعده هایش رنگین تر
از آغوش من بود ؟

میدانی
آرامش تو در آغوش دیگری
کم از ریختن خون من نیست
خیانت ، خیانت است دیگر
چه آغوش دیگری باشد
چه خنجری که سالهاست
از پشت می خورم

وحید خانمحمدی

وای به حالش

حواست کجاست ؟
با توام
با تویی که هر چه داشتم
با رفتنت به یغما رفت
میشود بالهایم را پس بدهی ؟

می خواهم دوباره پرواز کنم
شنیده ام راهی کوه قافی
با که همسفری ؟
با همانی که تو را از من گرفت ؟
راستی به او گفته ای
آن دستانی که او را میلرزاند
روزی مرا میلرزاند
به او گفته ای
تنی که در آغوش میکشد
روزی آشیانه من بود
به او گفته ای
نفسی که امروز او را میسوزاند
روزی مرا خاکستر میکرد
به او گفته ای
عشقی که به او داده ای
روزی تمام دار و ندار من بود

ولی او این را نمی داند
سرانجامی چون من
به یغما رفته
بال و پر شکسته
تنگ قفس نفس بریده
در انتظارش نشسته
وای به حالش

وحید خانمحمدی