ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چه روزهای دشواری
گرمام نمیکند هیچ آتشی
لبخند نمیزند آفتابی به من
همه چیز تهیست
سرد و ستمگرست
و ستارگانِ روشنِ دوستداشتنی هم
نگاه میکنند غمگنانه به من
از وقتیکه دریافتهام در قلب
عشق را هم پایانیست
هرمان هسه
مترجم : مصطفی صمدی
آنزمان که من
از احتیاج جوانی و شرم
به سوی تو آمدم با تمنا
تو خندیدی
و از عشق من یک بازی ساختی
حالا خستهای
و دیگر بازی نمیکنی
با چشمهای تاریک
به سوی من مینگری
از روی احتیاج
و میخواهی عشقی را داشته باشی
که من داده بودم به تو
دریغا
که آن عشق از بین رفته است
و من نمیتوانم بازگردم
روزگاری آن عشق مال تو بود
حالا دیگر هیچ نامی را نمیشناسد
و میخواهد تنها باشد
هرمان هسه
ترجمه : مصطفی صمدی
وجود عشق برای آن نیست
تا ما را خوشحال کند
من اعتقاد دارم
عشق وجود دارد
تا به ما نشان دهد
چقدر می توانیم تحمل کنیم
هرمان هسه
من دریافته ام
که دوست داشته شدن هیچ نیست
و اما دوست داشتن همه چیز است
آن کس خوشبخت است
که بتواند عشق بورزد
هرمان هسه
بى تو
اکنون درد را با تمام شوق
مى نوشم
و زهر را با هر شراب
هرگز نمى دانستم اینسان تلخ است
تنها بودن
تنها بى تو
هرمان هسه
غریب است سرگردانی در مه
آنجا که تنهاست هرسنگ و بوته ای
و هیچ درختی درخت دیگر را نمی بیند
همه تنهایند
پر از دوست بود دنیا برایم
آنوقت که زندگی ام نور بود
اینک که مه فرو می افتد
دیگر کسی قبل رویت نیست
راستی که هیچکس عاقل نمی شود
مگر اینکه تاریکی را بشناسد
که خاموش و گریز ناپذیر
از همه جدا می کند او را
غریب است در مه سرگردان شدن
زندگی تنها بودن است
هیچ کس چیز دیگری نمی شناسد
همه تنهایند
هرمان هسه
ترجمه : فرشته وزیری نسب
دوستت دارم که
چنین
دیوانهوار و نجوا کنان
شباهنگام به سوی تو آمدم
که دوستت دارم
و تا فراموشم نتوانی کرد
روانت را با خود بردم
با من است
روان تو
هم اکنون
برای من است
به تمامی
در خوشیها
و ناخوشیها
و هیچ فرشتهای
نخواهد توانست
تو را از
عشق سرکش و سوزان من
رهایی بخشد
هرمان هسه