نگاه مردد

من
معنای این نگاه مردد را
نمی فهمم
لطفا
یک بار دیگر
در لحظه ای که نمی دانم
با بوسه ای
مرا غافلگیر کن

نیلوفر لاری پور

این پاییز فقط من و تو را کم داشت

این پاییز
فقط من و تو را کم داشت
زیر یک باران
که من تو را نفس بکشم
و تو مرا درجیب هایت پنهان کنى
قبل از دیدار اتفاقى تو
قبل از سلام بى قرار من
تمام قرارها اتفاقى بود
و حالا
تک تک برگ هاى زرد
پاییز را ورق مى زنند
تا شاید آن لحظه هاى بى هوا
دوباره به یادش بیاورد
که چقدر
من و تو را کم داشت

نیلوفر لارى پور

گمشده در خاطرات

تو را در کدام خاطره جا گذاشتم
در کدام کنج دلم پنهانت کردم
که پیدایت نمی کنم
حتی در این شب
که بی تابم
گیسوانت را نفس بکشم
بیا دوباره به همان خانه برگردیم
که چراغش را روشن گذاشتیم
و پنجره اش باز بود
رو به بهارنارنج همان اتاق
که تو را در آن شناختم
تا خودم را فراموش کنم
آن روزها
چقدر برای پرواز آسمان داشتیم
آن قدر ترا نفس می کشم
تا پیدایت کنم
دست های تو هنوز
بوی لیموی تازه می دهد

نیلوفر لاری پور

تو تمام منی

تو تمام منی
من تمام اندوه سالخورده زنان سرزمینم
که از سر ناچاری
ردپای عشقشان را در فال‌ها دنبال می‌کنند
شاید روزی برگردد
شاید دوباره مرا بخواهد
شاید مرغ عشق‌ها
و قهوه‌ها
و تاروت‌ها
یک بار راست بگویند

ولی هیچ مردی
هیچ وقت به آغاز قصه برنگشت
به لبخندم اعتماد نکن
زخمی با من است
که با هیچ دروغی درمان نمی‌شود
تا روزی که هنوز
زنان غمگینی هستند
که با صدای زنگ تلفن
بغض می‌کنند

نیلوفر لاری پور

چشم‌هایت را می بوسم

چشم‌هایت را می بوسم
می دانم
هیچ کس
هیچ گاه
در هیچ لحظه ای از آفرینش
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم
نخواهد دید

چشم هایت را می بوسم
و زیر بارانی از واژه های تکراری
تازه می شوم
بعدها
کسی دفتر شعرم را پاره می کند
نام تو
همه جغرافیای رنج مرا طی می کند
و تو جاودانه می شوی
بیهوده در انتظار منشین
هرگز برای رفتنت
مرثیه نخواهم گفت

نیلوفر لارى پور

هنوز بوی عطرت را دوست دارم

مثل بوسه یِ پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر ساده ام
که هنوز فکر می کنم
روزهای آخر پاییز
تمام طلسم ها باطل می شود
و تو مرا فتح خواهی کرد

هنوز بوی عطرت را دوست دارم
هوای مرددِ لبخندت را
و این همه سال را
که در هر نگاه گذرا
رازی را کشف کردیم
که جز من و تو همه از آن بی خبرند

شاید برای پرسه زدن باتو
زمستان فصل بهتری باشد
اگر فراموش نکنی
من
ادامه یِ خواهشی گم شده ام
که یک روز به آغوشت
باز خواهم گشت

نیلوفر لاری پور

آن که از راه می رسد

آن که از راه می رسد
همیشه کسی نیست که منتظرش بودی
شاید یک شب
تنها از خوابت عبور کرده
یا چند ماه پیش
سر مکث یک چهارراه
از کنارت گذشته

شاید فقط کسی را می شناخته
که عطر ترا می زده
یا بی حواس و گیج
در کوچه های یک ترانه قدیمی
که تو بی هوا زمزمه اش کردی
قدم می زده

آن که از راه می رسد
شاید منم
که نشانی خانه ام را
فراموش کرده ام
و اولین در
مرا به یاد کسی می اندازد
که عادت نداشت
قبل از آمدن
در بزند

اگر از عشق می ترسی
درِ خانه ات را قفل کن
و هرگز ترانه های فراموش شده را
در تنهایی ات زمزمه نکن

نیلوفر لاری پور

تقاص سبزی چشمان ترا

بروی یا نروی
بمانی یا نمانی
آخرش منم که مقصرم
منم که با چشم های بسته
راهروهای زندان را طی می کنم
انگشت می زنم
زیر اعترافات تو
گناه تمام بوسه های ناغافلت را
به گردن می گیرم
و تو حتی به ملاقاتم هم نمیایی

انفرادی ناجوانمرد است
نه به اندازه ی تو
ولی تحملش از بی تو بودن
سخت تر نیست
می نشینم
و برای چشم های بهاری تو
مرثیه های پاییزی می سرایم

دو چشم نگران
دو تیله ی سبز
سبزِ سبز
و من که حتی رویان سبز به مچم نبسته نبودم
تقاص سبزی چشمان تُرا پس می دهم

نیلوفر لاری پور

هزار سال هم بگذرد

هزار سال هم بگذرد
نگاهت
غافلگیرم می کند
تو در هر لحظه
هزار اتفاقی
مگر می شود
تو را دید
و به معجزه ایمان نداشت ؟
 
نیلوفر لاری پور

آن قدر هم ساده نیست

آن قدر هم ساده نیست
بیایی
عاشقانه در زندگی ام نفس بکشی
بعد بگویی که رفتنت
تقدیر است
و من لبخند بزنم

انتهای این سرنوشت
ویرانی من است
ویرانی توست
و ویرانی آن چه ترا
ناگزیر از این تقدیر می کند

شب خوش عزیزکم
اگر صبح بیدار شدی
سلام مرا
به جاده هایی که تقدیرشان دیدن تو نیست
برسان
اشتباه از تو بود
تو عاشق کسی شدی
که تقاص بوسه های گم شده اش را
از تو می گیرد
و به تنهایی ویران نمی شود

نیلوفر لاری پور