دنیا آمدن

شاید برای دوست داشتنت
به دنیا نیامده باشم
اما از وقتی که
دوستت دارم
به دنیا آمدم

نسترن وثوقی

تنها برای تو می میرم

هر کسی را که صدا می‌زنم
دهانم به شکلِ نام تو در می‌آید
هر کسی را که می‌بوسم
داغِ بوسه‌هایِ تو را
بر گونه‌هایش می‌گذارم
برایِ هر کسی
که زنده باشم
تنها برایِ تو می‌میرم

نسترن وثوقی

اصرار می کنی


اصرار می‌کنی
قلب داری
و من چگونه به تو بفهمانم
که قلب هیچ‌کس
را نمی‌توانی تویِ قفسه‌ی سینه‌اش پیدا کنی
باید ته چشم‌هایش را بگردی
یا دست‌هایش را لمس کنی

بعضی‌ها
قلب‌شان تویِ دست‌هایِ‌شان می‌تپد
بعضی‌ها
تویِ چشم‌هایِ‌شان
و عده‌ای
انگار
قلبِ‌شان را به لب‌هایِ‌شان دوخته‌اند
که در هر بوسه‌ای
می‌توانی ضربانِ زندگی را
حس کنی

ولی قلبِ تو
در هیچ‌کدامِ این‌ها نبود
نه در دست‌هایت
نه در چشم‌هایت
نه در لب‌هایت

اصرار می‌کنی
قلب داری
و من چگونه به تو بفهمانم
آن‌چیزی که دکترها
از آن عکس می‌گیرند
قلب نیست
و درست به همین دلیل است
هیچ ناراحتی قلبی
با عمل جراحی خوب نمی‌شود

اصرار می‌کنی
قلب داری
و نمی‌دانی
هنوز آن قدر دیوانه هستم
که همین‌گونه دوستت داشته باشم

نسترن وثوقی

عشق آدم را غرق می کند

عشق همیشه آدم را 
در خودش غرق می کند
حالا تو هر چقدر هم که بگویی
شناگر ماهری هستی
عشق آدم را غرق می کند
غرق در دلتنگی
غرق در تنهایی
و تو بهترین ناجی دنیا هم که باشی
نمی توانی خودت را نجات دهی
عشق همیشه
آدم را در خودش غرق می کند

نسترن وثوقی

قلب تو

اصرار می‌کنی
قلب داری
و من چگونه به تو بفهمانم
که قلب هیچ‌کس
را نمی‌توانی تویِ قفسه‌ی سینه‌اش پیدا کنی
باید ته چشم‌هایش را بگردی
یا دست‌هایش را لمس کنی
بعضی‌ها
قلب‌شان تویِ دست‌هایِ‌شان می‌تپد
بعضی‌ها
تویِ چشم‌هایِ‌شان
و عده‌ای
انگار
قلبِ‌شان را به لب‌هایِ‌شان دوخته‌اند
که در هر بوسه‌ای
می‌توانی ضربانِ زندگی را
حس کنی
ولی قلبِ تو
در هیچ‌کدامِ این‌ها نبود
نه در دست‌هایت
نه در چشم‌هایت
نه در لب‌هایت

نسترن وثوقی

تنهایی با من است

حالا دیگر
تنهایی ام آن قدر بزرگ که شده است
که می تواند دستم را بگیرد
و از تمام خیابان های شلوغ عبور دهد
حالا دیگر
تنهایی ام آن قدر عمیق شده است
که می تواند
مرا در خود غرق کند
حالا دیگر تنها نیستم
تنهایی با من است

نسترن وثوقی

زن دیوانه ی عاشق

زنِ  دیوانه ی عاشق
نه دل به دریا می زند
نه سر به کوه و بیابان می گذارد
و نه راهِ صحرا را پیش می گیرد
زنِ دیوانه ی عاشق
ناگهان
دست تو را در دستِ  زندگی می گذارد
و به غار تنهایی اش بر می گردد

نسترن وثوقی

بعد از تو

بعد از تو ، من
سوژه های زیادی برای شعر گفتن دارم
تو بعد از من
چه داری ؟

نسترن وثوقی

دوباره دیدمت

دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم

نسترن وثوقی

زخم تازه

تو زخم تازه ای به من نزدی
فقط خنجری را
از پشتم بیرون کشیدی
و در قلبم فرو کردی

نسترن وثوقی

من مدیونِ تو هستم

من مدیونِ تو هستم
مدیونِ تمامِ زخم هایِ بی امانی که به من می زنی
و مجال می دهی
قلبم بزرگ شود
و رویِ پایِ خودش بایستد
بزرگ شود
و تمامِ غمِ عالم را در خود جا دهد
بی آن که حتا برایت تنگ شود
من مدیون تو هستم

نسترن وثوقی

نبودن ات را

هر صبح
چشم که باز می کنم
قبل از هر چیزی
قبل از هر کسی
واقعیت را می بینم
نبودن ات را

نسترن وثوقی