روزهای خوبی را میگذرانی

روزهای خوبی را میگذرانی
میخندی
شادمانه به گردش میروی
خوشحالی
همه چیز داری
اما یک شب
بعد از روزهای خوبت
معشوقه أت دیگر دوستت نخواهد داشت
و تو چقدر
به یاد من که عاشقت بودم
اشک میریزی
چقدر حسرت میخوری
و چقدر دلت برای کسی که
دوستت داشته باشد تنگ میشود

یک چیز را میدانی ؟
تازه میفهمم معشوقه بودن
از عاشق بودن
خیلی بهتر است
و من
معشوقه ای هستم
که دیگر عاشقت نیست

نازنین عابدین پور

من عاشقم عاشق

میتوانستم تکه ای
از آسمان  باشم
و تو
مثل سیب های سرخ
مرا بچینی و
توی قلبت بگذاری

میتوانستم
باران باشم
و نامم را با عشق بیشتری صدا بزنی

میتوانستم بهار باشم
که شوق آمدنم
لذت نو شدن را روانه ی
کوچه ی دلت کند

اما من
نه آسمانم
نه بارانم
نه بهار
من صبحی سردم
غروبی دلگیرم
شبی تاریکم
من
عاشقم
عاشق

نازنین عابدین پور

دوستم داشته باش

باران نباش
که بر سرِ همه بباری
خورشید نباش که برای همه بتابی
دوستم داشته باش
و نشانم بده
برایت
با دیگران تفاوت دارم

نازنین عابدین پور

پاییز دارد تمام میشود

پاییز دارد تمام میشود
و رویاهای ناتمامِ مرا
هیچ تویی
به واقعیت نرسانده است
چرا نمی آیی
به انتظارهایی که پشت پنجره
جا گذاشته أم
پایان نمیدهی
و به دادِ این روزهایِ یک نفره
نمیرسی ؟
که باهم
خیابانِ انقلاب را تویِ خاطراتمان
ثبت کنیم
کتاب های عاشقانه بخریم
بجای تمام قلب های دنیا بِطپیم
و روزهایِ سردمان را گرم بگذرانیم
پاییز دارد تمام میشود
برگ ها زیرِ پای عابران میمیرَند
درختان
خوابِ شکوفه میبینند
و پرتقال ها جوری شیرین شده اند
که خودشان را
تویِ دلِ زمستان جا کنند
میبینی ؟
همه چیز
دارد به زمستان پیوند میخورد
و من هنوز
 آرزویِ آمدنت را
با خود
 به همه جای شهر میبرم
راستی
حالا که به پاییزو عاشقانه هایش نرسیدیم
با زمستان و برف و بارانش
میشود بیآیی ؟

نازنین عابدین پور

تو ریشه کرده ای در من

برای رها کردنت دیر است
تو ریشه کرده ای در من
مثل دانه ای
بر دلِ خاک
مثل کوهی بر بستر زمین
مثل ابری بر فراز آسمان
دیگر نمیتوانم رهایت کنم
حتی اگر
گوشه ای از قلبم
برای همیشه خالی بماند

نازنین عابدین پور

دوباره عاشقت خواهم شد

سال‌ها بعد
وقتی پیر شدیم
وقتی تمام از دست دادنی‌ها را
از دست دادیم
وقتی جوانی‌مان را
زیبایی‌مان را
امیدهایمان را
در سپیدی موها
و چروک صورتمان جا گذاشتیم
دوباره عاشقت خواهم شد

این بار
شاید دست‌هایت بلرزد
شاید مو نداشته باشی
دندان‌هایت مصنوعی باشد
صدایت بلرزد
اصلا شاید
نتوانی به خوبی راه بروی
اما عاشقت خواهم شد
واقعی تر ، عجیب تر ، عاشقانه تر
فقط به خاطر خودت
و چیزهایی که برای از دست دادن نداری

نازنین عابدین پور

پاییز دارد تمام میشود

پاییز دارد تمام میشود
و رویاهای ناتمامِ مرا
هیچ تویی
به واقعیت نرسانده است
چرا نمیای
به انتظارهای که پشت پنجره
جا گذاشته أم
پایان نمیدهی ؟
چرا نمایی
و به دادِ این روزهایِ یک نفره
 نمی رسی ؟
که باهم
خیابانِ انقلاب را توی خاطراتمان
ثبت کنیم
کتاب های عاشقانه بخریم
بجای تمام قلب های دنیا
بِتَپیم
 و روزهای
سردمان را گرم بگذرانیم
پاییز دارد تمام میشود
 برگ ها زیرِ پای عابران مٌرده اند
درختان دارند
خوابِ شکوفه میبینند
و پرتقال ها جوری شیرین شده اند
که خودشان را
توی دلِ زمستان جا کنند
می بینی
همه چیز
دارد به زمستان پیوند میخورد
و من هنوز
 آرزوی آمدنت را
با خود
 به همه جای شهر میبرم
راستی
حالا که به پاییزو عاشقانه هایش نرسیدیم
با زمستان و برف و بارانش
میشود بیایی ؟

نازنین عابدین پور

تحمل تنهایی

وقتی نباشی
تحمل تنهایی
کار ساده‌ای نیست
چون
تنهایی قبل از تو
با تنهایی بعد از تو
زمین تا آسمان فرق می‌کند

نازنین عابدین پور