باران مرا خیس می کند

باران مرا خیس می کند
توفان می ترساند
و پاییز افسرده می سازد
تو اما
چیزی از من باقی نمی گذاری

مژگان عباسلو

روز و شب

روز
لبخند توست
که طلوع مى کند

شب
آغوش توست
که در بر مى گیرد

من
در یکى
زندگى مى کنم
در دیگرى
مى میرم

مژگان عباسلو

عاشقانه مردن

درخت آخرین حرفهایش را با باد زد
ما در سکوت قدم زدیم
هر دو می دانستیم
سرنوشت انگشتانمان به هم گره خورده است
هر دو می دانستیم این عشق
زودتر از پاییز
ما را از پای درخواهد آورد

مژگان عباسلو

درد عشق

در عشق
باید درد دوری کشید
غمِ یار خُورد
ترسِ رقیب داشت
و زیرِ بار این‌ همه لِه شد
خوشه‌ی دست نخورده‌ی انگور زیباست
اما مست نمی‌کند

مژگان عباسلو