بین خودمون می ماند

بین خودمون می ماند
دوستت دارد اندازه من ؟
آنقدر که بغضش بگیرد وقتی نگاهت می کند
و آرزویش فقط تو باشی و تو ؟
آنقدر که غم دنیا آوار شود روی سرش
وقتی غم توی صدایت حس کرد ؟

بین خودمان می ماند
دوستش داری ؟
آنقدر که دستهایش را
حتی برای یک ثانیه هم ول نکنی
آنقدر که دیدنِ اشک هایش را طاقت نیاوری ؟

بین خودمان بماند
تو انگار حالت خوب است
تو انگار خوشبختی
انگار خوشحالی شکر خدا
ولی من
هنوز نبودنت را بلد نشدم
هنوز عادت نکردم به دیدن این جای خالی
و بدتر از همه حالم خوب نشده که نشده

فاطمه جوادی

ماندن آنقدر ها هم سخت نیست

ماندن آنقدر ها هم سخت نیست
کافیست باور کنیم
یک آدم هایی
یک حس هایی
یک عطر هایی
یک خاطره هایی
فقط یکبار تکرار میشود
ماندن سخت نیست به شرطی که بفهمیم
جایِ دیگر کسی همینقدر عاشقانه منتظرمان نیست

فاطمه جوادی

می شود بغلم کنی ؟

می شود بغلم کنی ؟
محکم
از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت و
حتی هوا هم بینمان نباشد
می شود بغلم کنی ؟
دلم تنگ است
برای بوی تنت
برای دستانت که دورم گره شود
و برای حس امنیتی که آغوشت دارد
میشود بغلم کنی ؟
هیچ نگویی
فقط بگذاری گریه کنم
و آرام در گوشم بگویی
مگر من نباشم که اینجور گریه کنی
می شود بغلم کنی ؟
تمام شهر می دانند
از تو هم پنهان نیست
همین روزهاست که دلتنگی کاری دستم دهد
و در حسرت لمس دوباره ی آغوشت
برای همیشه بمانم
می شود بغلم کنی ؟

فاطمه جوادی

اشتباه کردم

اشتباه کردم
درست همان لحظه
که آن واژه لعنتی را به زبان آوردم
باید به جای دوستت دارم
دستهایت را محکم میگرفتم
و فقط یک بوسه
میکاشتم روی گونه ات
بعد توی دلم تا ابد دوستت میداشتم
و تا ابد کنارت میماندم

دوستت دارم گفتم
فکر میکردم نزدیک میشویم
آنقدر که ضربان قلبمان یکی شود
ولی دور شدیم
آنقدر که هیچ چیز
جز عطر تنت برایم نماند

فاطمه جوادی