زمستان بود

زمستان بود
بوسه آتش زدیم و
گرم شدیم

غلامرضا بروسان

انصراف از عشق

تا امروز از تو نوشتم
امشب از عشقت انصراف میدهم
سخت است
دوست داشتن تو
خسته ام

می خواهم
کمی استراحت کنم
شاید فردا
دوباره عاشقت شدم

غلامرضا بروسان

تو را در کوهستان به خاطر می آورم

تو را در کوهستان به خاطر می آورم
به هنگام در به دریِ باد
وقتی پلی را از جا می کند
در اتاقی کوچک ، به اندازه ی کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است
تو را به هنگام باریدن باران
حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند
تو را در مه
وقتی که به رود نزدیک می شود
چون پیغامی خونین به خاطر می آورم
و سنگ‌ها
سعی می کنند خونت را پنهان کنند

غلامرضا بروسان