بیزارم از عشق

بیزارم از عشق
و آدم های دروغین
آنان که ادعای عشق کردند
ولی پای عشق نماندند
رفتن را به ماندن ترجیح دادند
و اسم فرار را کوچ اجباری گذاشتند
من با تمام زنانگی ام
مردانه پای عشق ماندم
و تمام بودن ها را خواستم
افسوس که پشتم خالی شد
و دستانم خالی تر

عاطفه آقاخانی

دلتنگی

دلتنگی
آدمی را به خیال می کشاند
دلتنگم
و کسی نمی فهمد
این سکوت
از گریه کردن غم انگیزتر است
دلتنگم
تو را می خواهم
مرا به خاطر بیاور
نیمه شبی که ندارمت را به خاطر بیاور
روزهای تنهایی بی رحم اند
مثل زن های بی عشق
مثل روزهای تنهایی من
گاهی نامت را به خاطر ندارم
ولی هنوز هم "دوستت دارم"
مرا به خاطر بیاور
نیمه شبی که ندارمت را به خاطر بیاور
سیگارهایت را کنار بگذار
مرا در آغوش بگیر
موهایم را نوازش کن
و مرا فراموش کن
و به خاطر نیاور زنی را
که آتش عشقش
در کنجی به سردی گرایید

عاطفه آقاخانی

بودن تو

مدتهاست کافه را فراموش کرده ام
قهوه را ترک کرده ام
دیگر دلچسب نیست
نه آن کافه بی تو
نه آن قهوه ی تلخ
تمام قهوه ها بی مزه بودند
بودن تو بود که طعم قهوه را
عوض می کرد

عاطفه آقاخانی

آرام آرام به راه می افتم

آرام آرام به راه می افتم
سر همان ساعت همیشگی
همان کوچه همیشگی
همان کافه همیشگی
می نشینم مثل همیشه تا بیایی
مثل همیشه قهوه ها را من سفارش می دهم
با خودم حرف میزنم
خاطراتت را مرور میکنم
و بی صدا مثل همیشه می روم
این بار هم مثل همیشه نیامدی

عاطفه آقاخانی

به جرم عشق

به جرم عشق
محکومم به تنهایی
به جرم دوست داشتن
محکومم به تحقیر شدن
به هر جرمی هر حکمی دلت خواست بده
من به دوست داشتنت ادامه خواهم داد
روزی دلت تنگ میشود
برای کسی که تمام تو بود
آنروز تمام دنیا را بگردی
ردی از من نخواهی یافت
اندکی با من مدارا کن

عاطفه آقاخانی