دوست داشتن تو

کاش دوست داشتنت
به مانند حرفهایی که در دهان مردم
می پیچد و دست به دست
می رسد به تمام شهر
می پیچید در دهانشان
شهر پر می شد از تو
و من پیروز میدان می آمدم
میان جمعیت برایت دست تکان می دادم
و فریاد می زدم
دیدی ، گفته بودم دیوانه ام
گفته بودم تو را میخواهم
کاش دلهره هایم
رسوایم می کرد
رسوایی گاهی آنقدرها هم بد نیست
وقتی پای یک تو در میان باشد
و یک منِ آواره ی عاشق
رسوایی معنا ندارد
کاش می توانستم تمام قد
رو به روی چشمانت به ایستم
نگاهت کنم
چشمانم را ریز کنم
نزدیکتر بیایم
و آرام بگویم
من عاشقِ
تو هستم
می فهمی ؟

عادل دانتیسم

من تو را دوست دارم

من تو را دوست دارم
حرفِ ساده ای ست
هم گفتنش آسان است
هم شنیدنش
اما فهمش
ساده ترین دشوار دنیاست
پای دوست داشتن که میان می آید
حواست باشد
تا یادآور شوی هر روز
که " اویِ " زندگی ات را عاشقانه می خواهی
و بفهمانی که آغوشت
تنها برایِ او امن و آرامش است
حواست باشد به وقتِ بغض ِ گاه و بی‌گاهش
دستانش را بگیری
در چشم‌های مهربانش نگاه کنی
و آرام بگویی
من تو را با تمام
خستگی هایت ، بهانه گیری هایت
با تمام ِ کلافگی هایت
می خواهم
می فهمم

بیا جانم
بیا طوری برای لحظه هایتان باش
که اگر روزی دستِ روزگار تو را به خاک سپرد
بگویند
تنها برای یکی بود
تنها برایِ یکی ماند
تنها برایِ یکی مُرد

عادل دانتیسم

پاییز آمده

فصل باران و برگ هایِ رنگ به رنگ
فصلِ پچ پچ هایِ زیرِ گوش در یک خیابانِ خیس
فصلِ پالتو هایِ بلند و دست هایِ در هم پیچیده
فصلِ اعتراف هایِ عاشقانه
چای و نگاه از پشتِ بخار
پاییز آمده  می بینی ؟
حالا می توانی تا دلت می خواهد بغض هایت را اشک بریزی
و بگویی بارانِ پاییز است
می توانی قدمهایت را تا او بلند و تند برداری
و گوش بسپاری به سمفونیِ برگ ها
حالا می توانی عاشق شوی
عاشق بمانی
و تا زمستان از راه نرسیده
دستکش هایِ بی روح را بسپاری به فراموشی
و دست هایش را محکم بگیری
پاییز آمده
عشق راخبر کنید
و تا می توانید
عاشقی کنید

عادل دانتیسم

فدای یک خنده ات

اینکه من تو را
هربار که می بینم
دست بر دلم می گذارم
و آرام زیرِ لب می گویم
آرام بگیر رسوا می شوی آخر
اینکه تو هربار مرا می بینی
حتی به خیالت هم نمی رود
من چطور با هربار نگاهت
سست می شوم می افتم از پا
یعنی این حوالی
هنوز هم گاهی عاشقی سکوت است
اینکه من هیچگاه شاید
حتی در رویا که هیچ در خوابت هم نباشم
اما تو هرشب و هرروز
در خیال و خواب و بیداری
دست و دلم را می لرزانی
اینکه همه چیز بی دلیل است
حتی اشک هایِ من
بعد از هربار دیدنت
اینکه تو آنقدر خوبی
برایِ دلم
که من گاهی به تو حسودی ام می شود
که هوایت را در این همه بی هوایی دارد
این ها همه اش
فدایِ یک خنده ات
بیشتر بخند بیشتر

عادل دانتیسم

آدم ها می آیند

آدم ها می آیند
گاهی در زندگی ات می مانند
گاهی در خاطره ات
آن ها که در زندگی ات می مانند
همسفر می شوند
آن ها که در خاطرت می مانند
کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد
اما تو لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت حتی
بگذار همسفرِ زندگی ات بداند
هرچه بود ، هرچه گذشت
تو را محکم تر از همیشه و هر روز
برای کنارِ او قدم برداشتن ساخته است
آدمها می آیند
و این آمدن
باید رخ بدهد
تا تو بدانی
آمدن را همه بلدند
این ماندن است
که هنر می خواهد

عادل دانتیسم

بیا جانم

بیا جانم
بیا و دل به مهر کسی بده
که وقتی از تو دور است
هر روز صبح
عکس هایت را
مرور کند
و دلش برایت از دور ضعف رود

بیا مهر کسی را به جان بخر
که وقتی حواست به نگاهش نیست
چشمانش را ببندد
و در دل
آرام دعایت کند

بیا عاشق کسی باش
که هر روز عصر باز هم
عکس هایت را
مرور کند
آنقدر که اینبار طاقتش طاق شود
تلفن را بر دارد و
با شوق به صدایِ بوقِ ممتدی
گوش دهد که انتظار
صدایت را می کشد

بیا دلداده ی کسی شو
که وقتی به او فکر می کنی
دلت برایش هری بریزد
که وقتی بی هوا
تلاقی نگاهش با نگاهت
یکی می شود
انگار به یک باره کسی
نفس کشیدن را برایتان
ممنوع می کند

دوست داشتن هایی هست
که به یکباره اتفاق می افتد
می آید و در دلت جا باز می کند
بیا و باور کن که هنوز
دوست داشتن هایی هست
گم است اما
ناب
آرام است اما
خالص
و بوی ناب خدا می دهد
بیا و باور کن جانم

عادل دانتیسم

کنکاش در گذشته نکنید

کنکاش در گذشته نکنید
اگر تو کنارِ او آرامی
دیگر چه فرقی دارد
دیروز را بی تو چگونه گذراند
اگر قرار بر ماندن در دیروز بود
باور کن
تو امروزش نمی شدی
گاهی
گذشته را با بهایِ سنگینی می گذرانیم
و به احترامِ آینده
به دستِ فراموشی می سپاریم
اگر او
حالا کنارِ تو
تنها تو را می خواهد
تنها تو را می بیند
دیگر فدایِ سرِ لحظه هایتان
هرکه بود و نبود
دوستش داری ؟
مردانه پایِ دوست داشتنت بمان
غرورش تکیه گاهِ توست ؟
زنانه غرورش را ستایش کن
و شکر کن گذشته ات را
که حالا
که امروز
کنارِ کسی تو را قرار داد
که بی دق دقه می توانی
عاشقش باشی

عادل دانتیسم

کجای قصه نگفته ام دوستت دارم ؟

کجای قصه
 نگفته ام دوستت دارم ؟
بگذار فکر کنم
هیچ کجا انگار
تا یادم می آید
بهانه هایم هم
پُر بود از فریاد
فریاد اینکه
دیوانه ، من دیوانه توام
اما ببخش مرا
انگار همچون کودکی نوزاد بوده ام
که هرچه تقلا می کند
کسی نمی فهمد که شیر می خواهد
که گرمای تن مادر می خواهد
اما حالا که می نویسم
بارها بخوان
بلند بخوان
دیوانه
دوستت دارم

عادل دانتیسم

تو زیبا بمان

تو زیبا بمان
و بگذار با دیدنت
هر رهگذر نا امیدی
لبخند بزند
رو به آسمان نگاه کند
و زیر لب بگوید
هنوز هم
عشق
پیدا میشود

عادل دانتیسم

چه کیفی می دهد

چه کیفی دارد
کسی باشد
که وقتی نام کوچکت را
از ته دل صدا می زند
لبخندی رویِ لبانت نقش ببندد
و تو آرام بگویی جانم
به گمانم اینطور که باشد
تو حتی عاشق نامت می شوی
که از طرز صدا کردنش بفهمی
اسمت که هیچ
حتی وجودت
مالکیتش به اشتراک گذاشته شده
بینِ تو و اوی زندگی ات
چه لذتی دارد صدایی مدام
نامت را تکرار کند و
تا تو جانم بگویی
بگوید امان از حواس پرتی
یادم رفت چه می خواستم بگویم
دوباره نامت را تکرار کند
و تو بدانی اینبار هم به شوق
شنیدن جانم از زبانت صدایت کرده
همیشه ابراز علاقه
با گفتن جانم ، عزیزم ، عشقم
نیست
گاهی تمامی شیرینیِ یک حس
در گفتنِ نام
آن هم با میم مالکیت
خلاصه می شود
تو هیچ می دانی
با همین سادگی های کوچک
اما دوست داشتنی
می شود خوشبخت بود و زندگی کرد ؟

عادل دانتیسم

عشق و مرهم

باشد تا از خودمان
عشق و مرهم به جای بگذاریم
نه کینه و زخم
شاید که عشق و مرهم مان
بعد از خودمان
زخم های آیندگان را درمان کند
در اطراف هر کدام از ما
انسانهایی هستند که شاید اگر
کسی جایی
با عشقش بر آنها مرهم میشد
آنها این همه امروز
آزرده ی زمانه نبودند

عادل دانتیسم

زن ها کسی را می خواهند که درک شان کند

زن ها گـاهی تمامی دنیایشان را
میان چاردیـواری آغوش یک مرد جستجو می کنند
زنی که خنده ها و گریه هایش
نـاز و بهانه هایش
همه و همه
تنها آغوش خالص مردانه ات را می خواهد
که مبادا برای لحظه ای
دست از مردانگی ات برداری
زن ها گاهی دلتنگی هایشان را
بی صدا فریاد می زنند
که اگر دلتنگی هایشان
درمان نشود
زندگی هرچقدر هم روز های بهاری را
به رخِ روزهایشان بکشد
باز هم انگار همه چیز برایشان
بی روح و بی رنگ است
خوش نباشد اگر دلشان
خنده ها یشان هرچقدر هم
گوش فلک را کر کند
باز از دلشان تنها
صدایِ بغضِ جامانده ی بیخِ گلو می آید
زن ها
کسی را می خواهند
که درک شان کند
که فهمیده شوند
همـدِل و همدمی می خواهند
که برایش بگویند
تو 
مردانه پایِ مرادنگی ات
پایِ من زندگی ات بمان
من
همـه ی زنانگی ام را پایِ تو
پای
دنیایمان خواهم داد

عادل دانتیسم

تو می آیی

تو می آیی
و آنچنان مرا می فهمی
که گویی بعد از خدا
تو در من
خدایی دیگری
که می بینی مرا
می خوانی مرا
می خواهی مرا
تو می آیی
خستگی هایم را می فهمی
کلافگی هایم را
بغض هایم را
تو می آیی
و تا آمدنت
من پشتِ دیوارِ تنهاییم
بی سر و صدا
روزگار می گذرانم
تو می آیی
می دانم

عادل دانتیسم

عشق اتفاق نیست

عشق اتفاق نیست
که با آمدن و رفتن ها
از چشم بیافتد
عشق تویی
وجودت که عشق باشد
می بخشی تمامِ مهربانیت را
حالا اینکه بی حرمتی می کنند
با نامِ عشق
حالا اینکه تفاوتِ آغوش و بوسه هایِ عاشقانه
را نمی فهمند
حالا اینکه تو عاشق بوده ای و عاشقی کرده ای
و ندیدند
عشق باز هم همان عشق است
مثلِ خدا
که ما بی مهر می شویم
ما فراموشش می کنیم
ما نمی بینیم دستانِ نوازشگرش را
اما او باز هم خدایی می کند
باز هم دلش برایِ خنده هایِ ما
تنگ می شود

عادل دانتیسم

بیا منصف باشیم

بیا منصف باشیم
معامله ای عاشقانه
تو برای همیشه کنارم بمان
و من
تا به ابد به دور حضورت می گردم
تو برای همیشه بارانی بپوش
من تا همیشه باران می شوم می بارم
به لحظه هایت
تو بغض کن
من اشک می شوم
تو بخند
من شوق می شوم
تو ببین
من از نگاهت
مست می شوم
بیا منصف باشیم
تو برایم تب کن
من برایت می میرم

عادل دانتیسم

داشته هایت را شمارش کن

گاهی خوب است بنشینی
و داشته هایت را شمارش کنی
خوبی هایت را
مهربانی هایت را

خوب است بشماری
چند چشم شوقِ دیدارت را دارند
چند گوش به انتظارِ صدایت
پشتِ بوقِ ممتدِ تلفن نشسته اند

بشمار چند نفر از دیدنت
در کوچه و خیابان لبخند می زنند

بشمار وجودت آرامشِ ناآرامی هایِ
چند ناامید از روز و روزگار است

چشمانت را ببند و تصور کن
تمامِ روزهایی را که در پیشِ رو داری
تمامِ آدم هایی که هنوز ملاقات نکرده ای
و مطمئن باش
میانِ همین روزها
یک نفر
یک جا
آنقدر تو را می خواهد
که یادت می رود روزی جایی
کسی از سرِ ندیدن و کم دیدن
تو را نخواست
باید بدانی کسی که یک قلب را
که تمام و کمال برایِ او می تیپد
نخواهد
تا عمر دارد
قلبی این چنینی برایِ لحظه هایش
نخواهد بود

عادل دانتیسم

دلم برایت تنگ شده

می نویسم دوستت دارم
بخوان دلم برایت تنگ شده
می نویسم به یادت هستم
بخوان دلم برایت تنگ شده
می نویسم حال و روزت چطور است ؟
بخوان دلم برایت تنگ شده
تو اصلا هرچه می نویسم را بخوان
دلم برایت تنگ شده
من اینجا زود به زود
دلم برایت تنگ می شود
اصلا تا سرم را از رویت برمی گردانم
از آن نقطه ی خداحافظی
تا دمِ درِ خانه
قدم به قدم را می شمارم
و به تعدادِ تمامِ قدم ها
دلم برایت تنگ شده
من در جمع هایِ آشنا هم دلم برایِ تنها تو تنگ می شود
آخ ، می بینی ؟ همه اش شد
دلم برایت تنگ شده
آخر راستش را بخواهی
همین حالا هم
دلم برایت تنگ شده

عادل دانتیسم

بگذار بگویند مغرور است

بگذار بگویند مغرور است
بگذار بگویند چشم به نگاهِ هیچکس نمی دوزد
اصلا بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی خواهند دید
آن مغرور
تنها ناز و نیازش را
خرجِ هر غریبه ای نمی کرده
بگذار ببینند عاشقی می کند
می خندد
در آغوش می گیرد
چشم می دوزد
اما  تنها به نگاهِ تو
بگذار هرکه هرچه می خواهد بگوید
تو که بیایی
دنیا آن رویِ مرا خواهد دید
آن رویِ پنهانم را
آن رویِ
عاشقم را

عادل دانتیسم

عهد شکستن کارِ من نیست

عهد شکستن کارِ من نیست
از همان ابتدا گفته بودم
گفته بودم پایِ دل دادگی ام می ایستم
پایِ دیر آمدنت
از همان ابتدا خواسته بودم اینچنینی عاشقی را
گفته بودم آسان نمی خواهم تو را
می دانم ... می دانم ... می دانم
اما
تو بگو ؟
صبر بیش از این جایز است ؟
حالا دیگر وقتِ رسیدنِ آغوشت نیست ؟
تو که می دانی ، خدا هم
که من آغوشِ هیچکس را
برایِ خستگی هایم نخواسته ام
و حالا خواهانم
با صدایِ بلند هم می گویم
خواهانِ تو
دستانت
خواهانِ لبانت
که نامم را صدا می زند
و جانم گفتن هایِ پی در پیِ لبانِ من
که در تمامِ وجودم انعکاس می یابد
و من لبریز می شوم از
بوی خوش داشتنت

عادل دانتیسم

تاثیر عشق

نمی دانم
تو را به اندازه‌ی نفسم دوست دارم
یا نفسم را به اندازه‌ی تو ؟


نمی دانم

چون تو را دوست دارم نفس می کشم
یا نفس می کشم که تو را دوست بدارم ؟


نمی دانم

زندگی‌ام تکرار دوست داشتن توست
یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی ام


تنها می دانم

که دوست داشتنت
لحظه ، لحظه ، لحظه‌ی زندگی ام را می سازد
و عشقت
ذره ، ذره ، ذره ی وجودم را

عادل دانتیسم