این عاشقانه برای توست

این عاشقانه برای توست
آری برای تمام جانم‌ گفتن‌های بی‌انتهایت
برای تمام دوستت‌‌دارم هایی که به دلم نشست
این عاشقانه را برای تو می‌نویسم
در گوشه‌ای دنج بنشین
و به صدای قلب من گوش کن
می‌شنوی اش ؟
هر تپش برای توست
می‌گفتی برای من بنویس
و من حالا برای تو می‌نویسم
دوستت دارم

شیما سبحانی

برایم حرف بزن

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می‌دهد

از جهانی که آغاز کرده‌ای بگو
آیا آنجا کسی هست
تا با او از تنهایی بگویی
و او بی‌اختیار نوازشت کند ؟

تو ابعاد غم را تصویر کنی
و او لایه‌هایش را بشکافد
تا با هم به روشنایی برسید ؟

راستش را بگو
آیا آنجایی که تو ایستاده‌ای
هنوز از دوستی رگه‌هایی مانده
یا آنجا هم مردم اعتقادشان را
به همه چیز از دست داده‌اند ؟

به گمانم آنجایی که تو ایستاده‌ای را خوب می‌شناسم
گاه و بیگاه سرک می‌کشم
به خیال اینکه بی‌هوا چیزی بگویی
و من کمی با صدایت زندگی کنم

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می‌دهد

شیما سبحانی

اگر توان ماندنت نیست

شیما سبحانی @shima.sobhani profile on Instagram stories highlights, photos  and videos - Pictame 2

اگر توان ماندنت نیست
کسی را در آغوش نگیر
که سکوت می کند
تا صدای نفس هایت را بشنود
کسی را در آغوش نگیر
که زود در تو محو می شود
که زود عادت می کند
کسی را در آغوش نگیر
که از عشق رنجیده
و پناه می خواهد
هرگز شبی بارانی
پرنده را پناه نده
که در تو حبس می شود
که آسمان را فراموش می کند

شیما سبحانی

جاذبه وصل تو

چنان تمام راه‌ها
به چشمان تو ختم می‌شوند
که گویی
کوه و دریا و دشت در تو اتفاق می‌افتد
این من نیستم که
برای دیدنت دنیا را بهم می‌ریزد
این من نیستم که
بی‌درنگ دل به مسیر می‌سپارد
این جاذبه‌‌ی وصل توست
که اینگونه مرا در خود می‌کشد

شیما سبحانی

من چهره‌ی افسرده‌ی رنجم

من چهره‌ی افسرده‌ی رنجم
خاکستریِ خاکستری
مرا در صدف تنت بپیچ
من از اشک ونوس لرزان‌ترم
از آهِ سیاره‌ی عشق گیراترم
به قلب من که آمدی
عزیز جهانم کردی
و اکنون شعله‌ای عریانم
به تمنای تن تو

شیما سبحانی

محبوب من

محبوب من
حالا که خورشیدِ صبح‌های من
از مشرق چشم‌های تو طلوع می‌کند
و تو مرا نفس می‌کشی
حواس‌مان باشد
عشق را مانند بذری آغشته به جان مراقب باشیم
که دلش نگیرد که خشک نشود
تا رشد کند و در ما ریشه دهد
آن‌وقت ما با هم سبز می‌شویم
بالا می‌رویم و بی‌هراس از پایان استوار می‌مانیم

شیما سبحانی

من عاشقت شده ام

اگر تو امتداد بهار نیستی
پس این شکوفه‌های قلبم را از چه دارم
ببین چگونه عطر تنت باران می‌شود
و من با بوی تو خلوت می‌کنم
اگر تو امتداد بهار نیستی
این پرنده چه می‌گوید
دارد دور قلبم می‌چرخد
زمین می‌خورد
بال‌ می‌زند
قلبم تند می‌کوبد
و من می‌ترسم بگویم
دوستت دارم
می‌ترسم زیاد به تو فکر کنم
می‌ترسم نامت را روی کاغذ بنویسم
آه ، این‌ها‌ یعنی
من عاشقت شده ام

شیما سبحانی

برایم حرف بزن

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می دهد

از جهانی که آغاز کرده ای بگو
آیا آنجا کسی هست
تا با او از تنهایی بگویی
و او بی اختیار نوازشت کند ؟

تو ابعاد غم را تصویر کنی
و او لایه هایش را بشکافد
تا با هم به روشنایی برسید ؟

راستش را بگو
آیا آنجایی که تو ایستاده ای
هنوز از دوستی رگه هایی مانده
یا آنجا هم مردم به همه چیز اعتقادشان را از دست داده اند ؟

به گمانم آنجایی که تو ایستاده ای را خوب می شناسم
گاه و بیگاه سرک می کشم
به خیال اینکه بی هوا چیزی بگویی
و من کمی با صدایت تنفس کنم

برایم حرف بزن
سکوتت را دوست ندارم
سکوتت بوی بغض می دهد

شیما سبحانی

به دنیا آمدم

به دنیا آمدم
 که عاشق شوم
به دنیا آمدی
 تا که عاشق کنی
و این آفرینش به نفع تو شد

شیما سبحانی

حواست به حالِ بهار هست ؟

حواست به حالِ بهار هست ؟
نه باران می‌خواهد
نه موسیقی و شعر
ذاتش انگیزه‌ی دل‌دادن است
حواست به ساعتِ روی دیوار هست ؟
این روزها برای حرف‌های عاشقانه
 زود هم که بجنبی
باز دیر می‌شود

شیما سبحانی

عاشقانه برگرد

تو را به آرامشی پس از طوفان می برم
تو را به آغوش بهاری پس از زمستان می برم
من تو را به شروعی تا بی نهایت
به خلوتی بی اضطراب
به آرامشی پس از انتظار
و به همیشگی ماندنی بی دلهره می برم
تو اما
عاشقانه برگرد

شیما سبحانی

تو را دوست دارم

یقین دارم
تو را دوست دارم
من تو را صادقانه دوست دارم
تو را به دور از غرور
به دور از ریا
مثل کودکی به دور از دروغ
تو را مثل نیمه ی جان
مثل لحظه ی اولین دیدار
اولین بوسه
اولین آغوش
من تو را عاقلانه دوست دارم

شیما سبحانی