بدرود دلبرم

موهامان را بالای سر جمع کردند
و ما را به عقد یکدیگر در آوردند
ما بیست و پانزده سال داشتیم
از آن روز تا به امشب
عشق ما را هیچ اندوهی نبود
امشب آن لذت قدیم را در هم می یابیم
گرچه شادمانی ما به زودی به پایان می آید

من به راه طولانی ای می اندیشم که در پیش دارم
بیرون می روم و به ستاره ها می نگرم
تا شب را در جامه تازه اش ببینم
قلب العقرب و ید الجوزاء
هر دو غروب کرده اند

اکنون وقت آن است که خانه را ترک کنم
به مقصد جبهه های جنگ در دور دست
نمی دانم آیا هرگز دوباره هم را خواهیم دید ؟
همدیگر را تنگ در آغوش می فشاریم و بغض می کنیم
چهره مان جویباری از اشک

بدرود دلبرم
گلهای بهاریِ زیبایی ات را محافظت کن
به روزهایی بیندیش که با هم شاد بودیم
اگر زنده ماندم برمی گردم
اگر مردم
هرگز از یاد مبر

سو‌ وو شاعر چینی
ترجمه : علیرضا آبیز