اسیر تو بودن

اسیر تو بودن
آزادی ست
حتی زیر اقیانوس های عمیق
حتی با چشمان بسته
بدون هیچ تنفس عمیق

سهام الشعشاع
ترجمه : بابک شاکر

اشتیاقم به تو

برای زمانه ای دیگرمرا آفریده اند
که مثل گردنبند گلها نگارینم
بر دستانم نهضت زن بودن برپا شده
و در سرم هزاران دیوان شعر است
مردم سروده هایم را افکار دیوانگان می خوانند
و من
با آنچه در سینه ام مرا سنگدل کرده
دنیا را دیگرگون می کنم
من برای آنکس که دوستش دارم زنده ام
و تمام آنان را
که  فروختندم و به نامم خیانت کردند
ترک گفته ام
اشتیاقم به تو مرا بی نهایت می کند
و چون در اندیشه ام سایبان برمی افرازی
بدل به باران عشق می گردم
که اگر مرا تکثیر کنی
صبح هنگام شکوفه های باغ و بستان خواهم بود
و هرگاه دستانت آبی برخاک بیفشاند
قد می کشم.
زنی هستم من
که عشق، اعماقم را به اهتزاز وا می دارد
و مرا می گریاند و می خنداند
و چون بر سرم بباری
تا مرا بمیرانی و زنده کنی
من تمام زنان عالم میشوم
روح عشق حامی من است
و اگر خطاهایم به من خیانت کنند
صبح
در روزی دیگر مرا از نو می آفریند
با رنگی دیگر

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

هرگز نبوده‌ام جز به‌خاطر تو

جهان هستی
و هیچ جهانی چون تو نیست
آسمان هستی و باران و شمیم
تو آن صدای شب زنده‌داری
صدای چکیدن دانه‌های باران
زمستان و بهار هستی
شب‌های تابستان هستی
از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو بدل به خواب و رؤیا و بیداری من شدی
امان از اشتیاق‌ام برای تو

کاش بدانی
با تو چگونه محو می‌شوم
و چقدر خواهم مرد
اگر چشمان‌ام در پیش‌گاه تو بایستند
در تلفظ نام‌ات
شهدی‌ست که دهان‌ام نمی‌شناسدش
پس هرگز به‌دنیا نیامده‌ام
و هرگز نبوده‌ام
جز به‌خاطر تو

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

باران عشق

اشتیاق‌ام به تو مرا بی‌نهایت می‌کند
و چون در اندیشه‌ام سایه‌بان برمی‌افرازی
بدل به باران عشق می‌گردم
که اگر مرا تکثیر کنی
صبح‌هنگام شکوفه‌های باغ و بستان خواهم بود
و هرگاه دستان‌ات آبی بر خاک بیفشاند
قد می‌کشم

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

ای شب

به شب که مرا با تو آشنا کرده
توسل می جویم
باشد که مرا بشنود
باشد که در تمام طول بیداری با من باشد

آه ای شب نزدیک
روح مرا بگیر و برایش ببر
به او بگو
این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رویای تو
که از آتش و لهیب حکایت می کند
تو که خود زیباترین کلمات و شب هایی
کیستی تو ؟


امان از سستی واژگانم امان از ناتوانی ام

امان از برباد رفتنم در تو
کیستی تو ؟


جهان هستی و هیچ جهانی چون تو نیست

آسمان هستی و باران و شمیم
تو آن صدای شب زنده داری
صدای چکیدن دانه های باران
زمستان و بهارهستی
شب های تابستانه هستی
از آن زمان که به تو دل دادم جهان دگرگون شد
و تو بدل به خواب و رویا و بیداری من شدی
امان از اشتیاقم برای تو


کاش بدانی با تو چگونه محو می شوم

و چقدر خواهم مرد اگر چشمانم در پیشگاه تو بایستند
در تلفظ نامت شهدی ست که دهانم نمی شناسدش
پس هرگز بدنیا نیامده ام و هرگز نبوده ام جز بخاطر تو

سهام الشعشاع 
ترجمه : سودابه مهیجی

مرا کسی به سویت نیاورد

مرا کسی به سویت نیاورد
فقط راه ها به تو رساندند مرا
چرا که زندگی به فصل ها منتهی می شود
و من خارهای روز قیامتم را رویانده و
از وهم و خیال خویش به هوش آمده ام
تا راهم مرا دریابد
وقتی که شهرها مرا عوض کردند
سایه ام را به جایم نشاندند
روزگار گذشت
خاطراتم را تلنبار می کنم
تا گلهای عمر را از بیراهه های پژمرده بگذرانم
و از مرگ تو گذرگاهی بسازم
باشد که  دنیا اسب های سپاهم را بدان سو بفریبد
آنجا که زنان عاشق وسوسه هایشان تیرآسا پرتاب میشود
اندکِ  من فراوانی  آنها را دور خواهد کرد
گناهی نکرده ام که آینه ها نادیده ام بگیرند
ابعادم با عشق آمیخته می شود
و داغ عشق های باستانی راه را برای ذره ذره شدنم باز کرده
تا مرا بیفزاید
از من سرزمین ها خلق کند
من در دورترین فراموشی خویش آستان خدا را در می زنم
تا بهشتم را تصویر کنم و تو راهنمای من برای معنا هستی
من آن نیستم که میراث زمین را در بلندترین گنبدها به دوش کشیده
اما عمرم را در امتداد مردی مه آلود به باد دادم
و  اینک از یاد برده ام چگونه از روزگاران غیاب به خود بازگردم
دریغ از بهاری که رویاها را بر سر کودکی ام فروبارد
یا خورشید تابستانه ای
که بوسه ها را بر لبان جوانی شعله ور کند
من مدیون هراس خویشم که آتش ها را زیر پوستم به اغراق می رساند
رویاهایم همه سرابند
و هرگز پشیمان نشدم
از اینکه  عصاره ی خطاهایم را
از میان تَرَک های روح بر آرزوهای جسم بریزم
و در نبردی علیه طفل احساس خویش فرومی روم
که گویا من
دعاهای آن کسانم
که شهرهای عشق برایشان تنگنا شده
و زخم های آن کسانم
که هنگامه ی کوچیدنشان را شهر
به شکل دستی برای خراج گرفتن درآمده
من همانم که نذر آزادی مان شده ام
در نمازهای جماعت و ناقوس های یگانه

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

برای دختر موج

صبح فردا ما قهوه نخواهیم نوشید
و هیچ دسته گلی به میعادگاهمان نخواهد آمد
با اوهام غربت خود به خواب می رویم
هرکداممان
در شب سرما
در بستر خود غرق خواهیم شد
و سپس ؟

سپس
جای بوسه ها برگونه ها خواهد خشکید
و در همآغوشی
 عشقِ بلند بالا انکار خواهد شد
فردا
مهتاب  در حوض ایوانهایمان شاخ و برگ در می آورد
و نورش ،  شال می بافد
برای دختر امواج

اما مردی که  در را می گشاید
گردن اورا در چنگ میگیرد
شام گندمگونش را با اخگر وعده ای مشتعل میکند
سرود رعد را فراز چهره اش رها میسازد
تاج فراق بر سرش می نهد
و در سرزمین های تاریک تا حد نهایت
تبعیدگاهی برایش امضا میکند
سپس چه ؟

صبح روز عشق می رسد
به من زل می زند
بانوان شکوفه را می شمرد
و در گوششان غزل های دوستی زمزمه می کند
اما هیچیک از شکوفه های لبریز باران
دست بسویش دراز نخواهند کرد

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

پادشاهی از عشق

دیشب پادشاهی مهمانم بود
تمام جهانم را پیشکش حضورش کردم
سرزمین اندامم را
مزارع گیسوانم را
دریای چشمانم را
همه را به او تقدیم کردم
او با لشکری از لبانش آمده بود
ومن خودم را تسلیم مهمانی کردم
که پادشاه بزرگی ازعشق بود

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

تورا به اندازه ی من آفریده اند

تورا به اندازه ی من آفریده اند
فرمان داده اند که کنارمن باشی
کسانی که این فرمان را نپذیرند
از بالای چشمانم خواهند افتاد
برای آفریدن تو
شکوفه و تابستان و خاک را بهم آمیخته اند
و الماسهای کمیابی را درون چشمانت گذاشته اند
که خیره می کند چشمها را
قرارشده درزبانت
چیزی جز عشق نباشد
وحتی مقرر شده در خوابهایم هم حضور داشته باشی
آفرینش تو به پاس شاعر بودنم اتفاق افتاده
این را درون گوشم کسی نجوا کرد

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

به اسارت تو در آمده ام

به اسارت تو  در آمده ام
که شاهزاده دریایی

زندان تو زیر آب است
جایی که فریاد زدن محالی بیش نیست

اسیر تو بودن
آزادی ست
حتی زیر اقیانوس های عمیق
حتی با چشمان بسته
بدون هیچ تنفس عمیق

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

مرا باور کن ای مرد

مرا باور کن ای مرد
تنها مسیح نبود که مرده ها را زنده می کرد
بارها دیده ام با بوسه ای
تو را به این جهان آورده ام

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

مرا با بوسه ای بشکن

نگران نباش
بتهای این بتکده مقدسند
همشان را روزی مردی سرشته است 
که دست بر اندام من کشیده است 
دستانت را به گلهای سرخ ووحشی آغشته کن 
اندام مرا لمس کن 
ازمن بتی بساز
که هیچ پیامبری آن را نشکند
من عاشق بوسه هایت هستم 
مرا با بوسه ای بشکن

سهام الشعشاع شاعر سوری
ترجمه بابک شاکر

من شاعر نیستم

من شاعر نیستم
من تنها کلماتی را می دانم
که نام تو را دارد
وآنها را ردیف می کنم به نشانه تو
شب را دوست دارم چون آغوش تو را دارد
صبح را دوست دارم
چون بیداری تو را دارد
از رنگهایی خوشم می آید
که رنگ چشمان توست
رنگ آرامش تو
من شاعر نیستم
تنها کلماتی را به تو ربط دارد می شناسم
وآنها را کنارهم می گذارم
تا دیگران بخوانند و
عاشق شوند

سهام الشعشاع شاعر سوری
مترجم : بابک شاکر

به خوابم اگر نیایی به همه خواهم گفت

به خوابم اگر نیایی به همه خواهم گفت
خورشید را که روی زمین راه می رفت
خواهم گفت : اقیانوسها را که به دست گرفته بودی
و باچشمانت چگونه شب را روز می کردی
برای داشتن تو
اگر بخواهی خنجر به گلو می گیرم
وعیدعشاق را رقم خواهم زد
می خواهم خنجرت گلویم را پاره کند
بی آنکه خدا دلش بسوزد
برای داشتن تو
پای پیاده خط استوا را خواهم دوید
تمام صحراهای دور ونزدیک
می خواهم به نام تو جهان را نشانه بگذارم
برای داشتن تو
هم اشک یعقوب می شوم
هم ناله زلیخا
هم زبان بلقیس
برای داشتن تو حتی
شهید می شوم

سهام الشعشاع شاعر سوری
مترجم : بابک شاکر

دراین شب سیاه

دراین شب سیاه
کسی مرا درآغوش نمی گیرد
همه به من پشت کرده اند
صندلی های اتاق
تابلوهای روی دیوار
حتی چشمهای تو هم درون این قاب
همه به من پشت کرده اند
و خودشان را پنهان می کنند
کنار تو ماندن
ماندن در تاریکی ست
وقتی چشمانم هیچ نمی بیند
اینجا هستی نیست
همه اش نابودی ست

سهام اشعشاع 
مترجم : بابک شاکر