دست های تو

نمی دانم چرا می گویم
آه از دست تو
دست های تو
زیباترین فعل ها را رقم می زدند
نوازش می کردند
شعر می نوشتند
آهنگ می نواختند
چای می ریختند
دست های تو
رفیق صمیمی دست های من
اما
آه از پاهای تو
چه ساده رفتند

روزبه معین

از چی می‌ترسی ؟

از چی می‌ترسی ؟
از جای پاهات رو برف ؟
می‌ترسی بفهمن کجا بودی و کجا میری ؟
نترس ، صبح که آفتاب بزنه
همه برف‌ها آب میشن
همه جای پاها پاک میشن
از جای پاهات رو دل ها بترس 
گرمای آفتاب که چیزی نیست 
گرمای جهنم هم
نمی‌تونه پاکشون کنه

روزبه معین

من شاعر نیستم

من شاعر نیستم
اما خارج از همه ی وزن ها و آهنگ ها
با ساده ترین کلمات
می توانم دوست داشتن را برایت معنا کنم
تا باور کنی
زندگی آنقدرها هم که می گویند پیچیده نیست
تنها ، تو چشم هایت راببند
و کمی به حرف هایم گوش بده

روزبه معین

زنِ هنرمندِ عاشق

فکر می کنم که خدا
سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده
زن ، هنر و عشق
اما در عجبم که
 تو را با چه شور و حالی آفریده
زنِ هنرمندِ عاشق

روزبه معین

عطری لبریز از خاطرات خوب

چند روز دیگر
شاید چند ماه دیگر یا شاید هم چند سال دیگر
بالاخره هم را می بینیم و از کنار هم آرام می گذریم
من چشم هایم را می بندم تا مبادا نگاهم بلرزد
اما در لحظه گذشتن یکباره تمام وجودم می بویدت
عطری آشنا
عطر خنده هایت
عطر نگاهت
عطری لبریز از خاطرات خوب
تو می روی و من سرشار از عطر تو می مانم
گیریم که نگاه ، گناه باشد
بوییدن که گناهی ندارد
دارد ؟

روزبه معین