خاطرات ماندگار

سایه‌ها از درون‌ام سر بر می‌کشند
شب برافراشته می‌شود
آرام‌آرام
خورشیدی تاریک
پرتو‌ش فروکاسته می‌شود
می‌سوزد
و دَوَران
ما را به خود می‌خوانَد
ورای زمان
با من بگو
آن‌گاه که بر کرانه‌ی آب‌ها نشسته‌ام
نظاره‌گرِ سایه‌هایی
که به سراغ‌ام می‌آیند
با من بگو
آیا خاطراتِ محو ناشدنی‌ات نیز
از بین خواهند رفت ؟

خوزه آنخل بالنته
مترجم : مهیار مظلومی

باید بمیرم

باید بمیرم
هیچ‌چیز نمی‌میرد
زیرا ایمانِ کافی برای مردن را ندارد
روز نمی‌میرد
می‌گذرد
گُل نیز می‌پژمرد
خورشید غروب می‌کند
نمی‌میرد
تنها من
که خورشید و گل و روز را
لمس کرده‌ام
و اندیشیده‌ام
می‌توانم بمیرم

خوزه آنخل بالنته  
برگردان : مهیار مظلومی

نامی از نام هایت

بر این گمان بودم
که نامی را میدانم
از نامهایت
که تو را به سوی من خواهد آورد
اما آن را نمی دانستم
یا نمی یافتمش
با خود گفتم
این منم که مرده ام
و راز تو را فراموش کرده ام

خوزه آنخل بالنته
مهیار مظلومی

کنارم بودی

کنارم بودی
نزدیک‌تر به من
از همه حس‌هایم
سخنِ عشق از درون‌ بود
نورانی

کلماتِ نابِ عشق به زبان نمی‌آیند
سرت به جانبِ من بود
آرام

آن موهای بلندت
و کمرِ شاداب‌ات
از قلبِ عشق سخن می‌رانی
نورانی

در بعدازظهرِ خاکستری یک روز
جوانی و کلماتم
چیزی جز خاطره‌ی صدا
و تنت نیست
و این تصویر زنده‌ام می‌دارد

خوزه آنخل بالنته
مترجم : مهیار مظلومی

تنت می‌تواند زندگی‌ام را پر کند

تنت می‌تواند زندگی‌ام را پر کند
عین خنده‌ات
که دیوار تاریک حزنم را به پرواز در می‌آورد
تنها یک واژه‌ات حتی
به هزار تکه می‌شکند تنهایی کورم را

اگر نزدیک بیاوری دهان بیکران‌ات را
تا دهان من
بی‌وقفه می‌نوشم
ریشه‌ی هستی خود را

تو اما نمی‌بینی
که چقدر قرابت تنت
به من زندگی می‌بخشد و
چقدر فاصله‌اش
از خودم دورم می‌کند و
به سایه فرو می‌کاهدم

تو هستی ، سبک‌بار و مشتعل
مثل مشعلی سوزان
در میانه‌ی جهان

هرگز دور نشو
حرکات ژرف طبیعت‌ات
تنها قوانین من‌اند
زندانی‌ام کن
حدود من باش
و من آن تصویرِ شاد خویش خواهم بود
که تو به من بخشیدی

خوزه آنخل بالنته
مترجم : محسن عمادی

هرگز دور نشو

تنت می‌تواند زندگی‌ام را پر کند
عین خنده‌ات
که دیوار تاریک حزنم را به پرواز در می‌آورد
تنها یک واژه‌ات حتی
به هزار تکه می‌شکند تنهایی کورم را

اگر نزدیک بیاوری دهان بی‌‌کران‌ات را
تا دهان من
بی‌وقفه می‌نوشم
ریشه‌ی هستی خود را

تو اما نمی‌بینی
که چقدر قرابت تنت
به من زندگی می‌بخشد و
چقدر فاصله‌اش
از خودم دورم می‌کند و
به سایه فرو می‌کاهدم

تو هستی ، سبک‌بار و مشتعل
مثل مشعلی سوزان
در میانه‌ی جهان

هرگز دور نشو
حرکات ژرف طبیعت‌ات
تنها قوانین من‌اند
زندانی‌ام کن
حدود من باش
و من آن تصویرِ شاد خویش خواهم بود
که تو به من بخشیدی

خوزه آنخل بالنته
ترجمه : محسن عمادی

عشق در هر چیزی‌ست

عشق در هر طرحِ نویی‌ست
که در می‌اندازیم
همچون پلها و کلمات

عشق در هر آن چیزی‌ست
که بالا می‌بریم
همچون صدای خنده و پرچم‌ها

و در هر چیزی
که برای رسیدن به عشقِ راستین
با آن می‌جنگیم
همچون شب و پوچی


عشق در هر چیزی‌ست

که افراشته می‌کنیم
همچون برجها و سوگندها

در هر چیزی
که گردآوری می‌کنیم و می‌کاریم
همچون کودکان و آینده
و در خرابه‌هایی
که برای بدست آوردنِ عشق راستین بدان فرو می‌رویم
همچون جدایی و دروغ

خوزه آنخل بالنته
مترجم : مهیار مظلومی