قول میدهم

قول میدهم
مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشکهایم را دردستهایت بنشانم
تنها فاصله‌ای میان دوجمله ی
دوستت دارم ، دوستت دارم باشم

انسی الحاج
مترجم : سودابه مهیجی

حسادت می کنم

حسادت می کنم
به کودکی که قرار است برایم به دنیا بیاوری
حسادت به آینه ای
که ترس تو را از زیبایی خودت به تو می رساند
حسادت می کنم به حماقتم برابر تو
به عشقم نسبت به تو ، به فناشدنم در تو
به آنچه از تو می سرایم ، که انگار رسوایی است
به رنجی که در تو می کشم
رنجی که از رنج کشندگان شیواتر است
غیرت دارم به صدایت ، به خوابت
به حالت دستانت در دست من و تلفظ نامت
بر تو غیرت می ورزم
که همواره با تو سخن گفتم بی آنکه شمارگان تو را بدانم
بر تو غیرت می ورزم
چرا که با عشق نفست را می گیرم
و تو نمی توانی دوستم بداری
و تو با عشق من خفه می شوی 
حسادت می کنم به هر آنچه شادی ات را می افزاید
چرا که تو مرا دوست می داری
حسادت به نبوغ اندامت
به عابران پیاده رو و به آنان که می آیند تا بمانند
حسادت به قهرمانان و شهیدان و هنرپیشگان
حسادت به برادرانم ، فرزندانم ، دوستانم
به ماده شیر خفته
به ترانه ها و گله و پارچه ها
به روز که در انتظار توست و شب که در انتظار اویی
به دورترین گذشته ها تا گذشته ها
به کتاب ها و هدیه ها
به زبانت در دهانم
به صداقتم برای تو
و به مرگ
غیرت می ورزم به زندگی باشکوهی که می شود داشته باشیم
به برگ پاییز که بر رویت می افتد
به آبی که منتظر است او را بنوشی
به تابستانی که با عریانی ات آن را اختراع کرده ای
به کودکی که برایم بدنیا خواهی آورد
و کودکی که هرگز نخواهی زاد

انسی الحاج
مترجم : سودابه مهیجی

هر شعری قلب عشق است

خورشید در تن تو طلوع می‌کند
و تو سردت است
چرا که خورشید سوزان است
و هر چیز سوزانی از شدت توان‌اش سرد است
هر شعری قلب عشق است و
هر عشقی قلب مرگ و در نهایت زندگی می‌تپد
هر شعری آخرین شعر است و
هر عشقی آخرِ فریاد
هر عشقی ، ای خیال سقوط در ژرفناها
هر عشقی آخرِ مرگ است
آن‌چه که در تو می‌گیرم ، تن تو نیست
بلکه قلب خداوند است
 آن‌را می‌فشارم و می‌فشارم
تا فریاد وجد دلربایش
کمی دردهای قربان‌گاه ابدی‌ام را تسکین دهد

انسی الحاج
برگردان : محمد حمادی

می خواهم تو را دوست داشته باشم

می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای
یک تکه نان
یک مداد سیاه
چند ورق کاغذ

 می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه
یک شلوار پاره پاره
دست هایی خالی
جیب هایی سوراخ

می خواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی
پشت سیم خاردارهای تیز
روبروی گلوله باران های دشمن

می خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن

انسی الحاج
مترجم : بابک شاکر

تو را تنها تو را یافته ام

دوستت می دارم بی آنکه بدانم چقدر
محبوبم
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشم
سوگند یاد می کنم
نشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشم
که صدای چشمانت را بشنوم
که از حکمت لبانت سر بپیچم
قول می دهم
شعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنم
قول می دهم
عشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشم
قول می دهم مثل ستاره های روز
برای سعادت تو خاموش شوم
اشک هایم را در دستهایت بنشانم
تنها فاصله ای میان دو جمله  باشم دوستت دارم ، دوستت دارم
پیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارم
درِ زندان تو باشم
گشوده به روی وفا در وعده های شبانه
عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشم
آرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایت
تقسیم تمام جهان میان تو و تو
یگانگی جهان با تو
صدایت کنم و سعادت را دریابی
تمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.
دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر
تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان
همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم
سوگند یاد می کنم
هرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم
تو را تنها تو را یافته ام

انسی الحاج
مترجم : سودابه مهیجی

مرا به تمام زبانها برگردانید

مرا به تمام زبانها برگردانید
تا محبوبه ام مرا بشنود
مرا به تمام مکانها ببرید
تا دلدارم را در آغوش گیرم
تا ببیند که من قدیم و جدیدم
تا آوازم را بشنود و خاموش کند ترسم را

انسی الحاج
ترجمه : محبوبه افشاری

به تو حسد می ورزم

به تو حسد می ورزم
از آیینه ای که چهره ی زیبایت را
به تو نشان می دهد
حسد می ورزم
از عشقم نسبت به تو
از فنا شدنم در تو
از رنجی که به خاطرت می کشم
از صدایت
از خوابت
از تلفظ شدن نامت
حسد می ورزم
از غیرتم نسبت به تو
از تعلق خاطرم به تو
از آهنگ ها, شکوفه ها و پارچه ها
از انتظار روز برای دیدنت
از انتظار شب برایت
از مرگ
از برگی پاییزی که رویت می افتد
از آبی که می خواهی بنوشی آن را
از ...

انسی الحاج
ترجمه : سیدمهدی حسینی نژاد

ای خداوند مرا بشنو

سوگند یاد می کنم
که بر فراز تمام بلندی های آسیایی
به رکوع در آیم
برای پرستش تو
آه ای شب
دعایم را قبول کن
ای خداوند
مرا بشنو
محبوبم را در دشت ها بکار
و ریشه کن اش مکن
تمام روزگاران نیامده را به عمرش بیفزای
تمام عمر مرا به او ببخش
برگ های خرمش را جاودانه کن
عطرش را پراکنده مساز
خیمه گاهش برافراشته باشد
و بلندایش در دسترس گنجشکان
درهای خانه اش گشوده باشد
تا امید در بیابان ها سر بر بالین نگذارد
خداوندا
برف های سالیان ببارند بر او
او که جدایی ها را سامان می دهد
خداوندا
ستاره ی چشمانش را پاسبان باش
که هر آنچه تولد در آن چشم هاست

انسی الحاج
مترجم : سودابه مهیجی

گم شده ای دارم

گم شده ای دارم
تمام کتابهای جهان را جستجو کرده ام
ورق به ورق
کلمه به کلمه
تمام قصه های عاشقانه را خوانده ام
عاشق به عاشق
معشوقه به معشوقه
تمام مردگان جهان را گور شکافته ام
استخوان به استخوان
خاک به خاک
هیچ نیافتم وگم شدم
این بهترین راه بود

أنسی الحاج
مترجم : بابک شاکر

به این تنهایی خو کرده ام

به این تنهایی خو کرده ام
و نمی خواهم کسی را ببینم
و نمی خواهم ماه را ببینم
زیرا یاد تو می افتم
و خورشید مرا به گرمای تو می رساند
به این تنهایی خو کرده ام
ونمی خواهم هیچ چیز ببینم
خیابان را ، که گام های تو را
درختان را ، که رقصیده تو را
وخاک را ، که کوچیدن تو را
من به تنهایی خو کرده ام

أنسی الحاج
مترجم : بابک شاکر

مرا نفرین کرده ای زن

مرا نفرین کرده ای زن
مرا به زیستن بی خودت
تنهایی در خانه ای پر از حضورت
ومردن کنارپریشانی ام نفرین کرده ای
مرا نفرین کرده ای زن
به نسرودن عاشقانه های سبز
به ندیدن دختران معصوم دشت
به کوری و سیاهی نفرین کرده ای زن
ومن باز نخواهم گشت
تا به بوسه ای رهایم کنی
ودعایم کنی با لبهایت که شاید
عاقبت به خیرشوم
با حضورت
با عاشقانه هایم

أنسی الحاج
مترجم : بابک شاکر

زندگی من فلسفه ای ندارد

زندگی من فلسفه ای ندارد
نه سقراط
نه أفلاطون
نه هگل
نه هیچ فیلسوفی ندارد
کسی که عاشق می شود فلسفه ندارد
چشمانش را می بندد
در تعلیقی بی زمان قرار می گیرد
نور سفیدی درون باورش شکل می گیرد
وعاشق می شود
زندگی من هیچ فصلی ندارد
نه پاییز
نه زمستان
نه حتی زیبایی های بهار
تنها یک فصل دارد
فصلی که عاشق می شوم

أنسی الحاج
مترجم : بابک شاکر

زندگی چیست ؟

زندگی چیست ؟
این یک پرسش فلسفی نیست
زندگی نام دیگر زنی ست
برهنه و پریشان
که لبهایش را دو خته اند
نه می بوسد
نه به دست می آید
زندگی زنی ست
با همه می خوابد
زیر تمام سقفها می رقصد
برای من اما لباس سیاه می پوشد
گریه می کند
وهر روز دورتر می شود

أنسی الحاج
مترجم : بابک شاکر

تو را با خطوط سیاه میکشم

تو را با خطوط سیاه میکشم
و موهایت را با نقطه چین
لبهایت را
لبهایت را درون چشمهایم پنهان میکنم
کمی دریا را به چشمهایت می ریزم
ولی دریا را رسم نمی کنم
اندامت را سفید میکشم
سینه هایت را سفید
دستهایت را و پاهایت را
آنگاه پرده ای روی آن میکشم
تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان
تنها خودم تو را دیده ام
بی پرده
برهنه

انسی الحاج شاعر لبنانی
مترجم : بابک شاکر

به فکر همه چیز هستند

به فکر همه چیز هستند
الا آغوشی که من از دست داده ام
به فکر حقوق بشر
به فکر زندان های دور
حتی بمبهای هسته ای
اما کسی به فکر آغوشی که رفت نیست

تمام متکلمین جهان
تمام کشیش های واتیکان
همه علمای مسلمان
خاخام های یهود
موبدان زرتشت
هندوها
بودیستها
همه و همه
به فکر معصیتهای انسان هستند
به فکر زیبایی خدا هستند
به فکر گناهان بشر
هیئت جهنم
هیبت شیطان
شکل عزرائیل
اما کسی به فکر من نیست
به فکر آغوشی که از من دور شده است

انسی الحاج شاعر لبنانی
ترجمه : بابک شاکر

هرانسان سرنوشتی دارد

هرانسان سرنوشتی دارد
سرنوشت یکی زندگی ست
سرنوشت دیگری عاشقی ست
وسرنوشتی مرگ است
همه انسانها می توانند عاشق شوند
اما کسی نمی تواند عاشقانه زندگی کند
تنها عاشقانه می میرد
فاصله عشق وزندگی مرگ است
این سرنوشت انسانی ست

انسی الحاج شاعر لبنانی
ترجمه : بابک شاکر