یکشب
به دستهایت خواهم رسید
از آن آغوش خواهم ساخت و
خود را
در آغوشِ تو خواهم دید
یکشب
به موهایت خواهم رسید
با آن تا خدا بالا خواهم رفت
تا لبهایت
وَ از آن بوسه خواهم چید
به لبهایت خواهم رسید وُ بوسه خواهم چید و
لبخند خواهم دید
یکشب
به تو خواهم رسید
به شبها
به روزها
به خوابهایت
میدانم
میدانم
میدانم یک روز
دستم به تمامِ خوابت خواهد رسید
افشین صالحی
نترس علاقه
بخدا دوست داشتن در خیابان خوب است
بوسه زیباترین اتفاق خیابان است
بهجای درد ، بهجای دود
به جای دود کردن درد ، درد کردن دود
هم را میبوسیم
مگر کجای بوسه چپ است
کجای لب میلنگد که
اینهمه زیبایی را مخفی میکنیم
و جنگ را ، رو ؟
مگر کجای آغوش به دروغ آغشته است که
پرهیز میکنیم وُ تخت را آغشته به دروغ
خیابان که بد نیست
کوچه که دروغ نمیشود
ما هی خود را دروغ میکنیم و
نامش را گاهی شرم میگوییم
گاهی حیا میشویم و
گاهی به راحتی بستنی میخوریم وَ بههم نمیگوییم
هلو میخوریم وُ حرف نمی زنیم
عجیبیم
در خیابان هم را نمیبوسیم
اما سیب را هرجا گاز میزنیم
بیا علاقهی خوبم
میخواهم ببوسمت
افشین صالحی
سلام علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
خوبی ؟
میدانم قهری ، من هم قهرم
تو با من قهری و
من با قلمم
با قلمی که از تو نوشت
و قلبم
قلبی که عاشق شد
که عاشقِ تو شد
قلبی که قلم گرفت و
ماندن را ترجیه داد و
تجربه کرد
قهر که بد نیست
هرچه باشد بهتر از رفتن و
دنبال بهانهیِ برگشت بودن است
میدانم علاقه
قهری
تو با من قهر و من با خیلی
اما هرچی فکر کردم
دیدم بودن بهتر از نبودن شدن
و به گور فرستادنِ قلم است
نوشتن عالیتر از خسته شدن
و مداد را
شکستن است
دیدم تو را خیال داشتن
بهتر از خیلی تو را نداشتن است
تو را خیال کردن و با تو خوش خیال بودن
بهتر از بیخیالی و
هرچه باد آمد و باد رفت و وزید و
هرچه باداباد
شدن است
سلام
علاقهی خوبم
علاقه جانِ من
میدانی
هر خیال بهتر از بیخیال شدن است
افشین صالحی
اگر تو نباشی
تمامی این شعر ها
تمامی این لحظه ها
تمامی این تپش ها
بی فایده خواهد بود
تمامی کلماتم، به هیچ جانی، میمیرند
اگر تو نباشی
نه روزم روز است
و نه شبم شب
گم شده، بی پناه، تنها و غریب
در این کوره راه زندگی
بی نصیب، درمانده و بی شکیب
اگر تو نباشی
نه من معنا دارم
نه این دست های خالی
زندگی را به معنای ژرفی ترک خواهیم کرد
یک شب به یاد آور مرا
من همانی ام که دوستت داشت
و هنوزم دارد
تا جانی هست دریاب
تا وقتی هست برس
به معنای نامم فکر کن
ستاینده ام تا ستایش کنم تو را
بیا تا بی معنا نباشم
بیا
روزی چند بار دوستت دارم
یکبار وقتی که هوا برم می دارد
قدم می زنیم
وقتی که خوابم می آید تو می آیی
یکبار وقتی که باران ناز می کند
دلِ ناودان می شکند می بارد
وقتی که شب شروع می شود تمام می شود
یکبار دیگر هم دوستت دارم
باقی روز را
هنوز را
افشین صالحی
دلم میخواهد فکر کنم
تو اهل اینجایی
اصلن فکر کنم تو الآن همینجایی
همین حالا
کنار همین نوشتنها
کنار همینکه فکر میکنم
همینکه میبینم
کنار همین سلام
علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
خوبی ؟
حال امروزت کجاست ؟
حال حالایَت چگونه است ؟
اوضاع به راه وُ
حال قشنگ وُ
دنیایِ دیدن خوش است ؟
روزهایت خوشحال و شبهایت خوشخواب
موهایت بلند
وَ دلت
قدِ موهایت شادی دارد ؟
حالت برای این هوا خوب است ؟
برای اصلن سلام
برایِ این حالت چهگونه است
برایِ شنیدن دوباره وُ چندباره وُ
اینکه دوستت دارم
من دوستت دارم علاقهیِ قشنگ
بگذار هوا هر جور که خواست باشد
بگذار بدی هرطورکه توانست
جلویِ این عاشقانه را بگیرد
بگذار تفنگ بر دل غالب شود
بگذار فکر کند که چنین گذشته است
اما من دوستت دارم وُ
مگذار که این فراموشت شود
که فراموشی پایانِ دنیاست
پایانِ عشق
پایانِ اندیشه
وَ پایانِ فردا
ما عاشق همیم علاقهیِ قشنگ
هر روز ، هر ساعت وَ هر وقت بیشتر
مبادا فراموش کنی
دوستت دارم
قشنگ
افشین صالحی
آرامم
دارم برای تو چای میریزم
کم رنگ و
استکان باریک
پر رنگ و
شکسته قلم
آرامم
دارم برای تو خواب میبینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از چشمهایِ قشنگِ تو
صدای جانم گفتن تو و
برای تو بودن من
آرامم
به خوابی پر از خیلی دوستت دارم
پر از کجا بودی ؟
پر از سلام ، دلم برای تو تنگ شده است
دارم برای تو خواب میبینم
دل بهدریا میزنم
وَ به تو سلام میکنم
سلام علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
من به خیالِ تو
آرامم
میدانی
من روزهاست به دوست داشتنِ تو آرامم
افشین صالحی
چقدر خوب بود
تـــو گل من بودی
هر روز به تو آب میدادم
علف چرک های تو را
می شستم و به بوی تنت
مغرور میشدم
شبها کنار لب ات
رویا بو میکردم و
روزها ، حسادت دنیا را
چقدر خوب بود
تـــو گل من بودی
برای تـــو
یک گلدان کوچک زیبا میساختم
یک باغچه و حوضی پر از انار
خوابت را
کنار پنجره آفتاب میدادمو
برای صبحانهات ، هوای تازه شمال میخریدم
چقدر خوب بود
تـــو گل من بودی
افشین صالحی
من پنجره را دوست دارم
که تو را به من نشان داد
باد را
که عطر تو را برایم آورد
خواب را دوست دارم
که تو را در آن دیدم
من نهر را دوست دارم
که دستهای تو را میشست
دریا را
که تنت را شنا کرده بود
و جاده را
که گامهای تو بر آن خورده بود
من عشق را دوست دارم
که عاشق تو شدم
افشین صالحی
کاش تو اینجا بودی
خوب میشدیم
به هم سلام میکردیم
دوست میداشتیم
دستهایِ هم را میگرفتیم و
به هم چای تعارف میکردیم
کاش تو اینجا بودی
خوب میشدیم
برای هم خوب میشدیم و
برای همه خوب
آخر
باهم که خوب باشیم
میخندیم
بهروز لبخند میزنیم و
به شب لبخند
باهم خوب باشیم
همهچیز خوب میشود
باران بهوقت میآید
نیمکت پُر میشود
خیال خاطرجمع میشود و
دلسنگ نرم
شاید هم کسی دور باشد و
خوب نباشد
بعد ما را ببیند بگوید
ای جان
چه قدر اینها خوباند
وَ نزدیکتر بیاید و
با خوبِ خودش خوب شود
کاش
تو این جا بودی
باهم خوب میشدیم
افشین صالحی
کاش قد دوست داشتنم بودم
آنقدر که باران مى گفتى مى باریدم
سردت بود مى پوشاندم و
گرمت که مى شد
ابرى
سایه بر سرت مى شدم
آنقدر که دستم به ماه مى رسید
خواب که مى گفتى
شب مى کردم
و به آفتاب
که هر وقت که مى خواستى
صدایش مى کردم و
پنجره ات را روز مى کردم
کاش قد دوست داشتنم بودم
آن قدر که صدایم مى کردى
دستم را دراز مى کردم
دستت را دراز مى کردى
آن قدر که دوستم داشتى
مرا به نام کوچکم
صدا مى کردى
افشین صالحى
اشتباه از من بود
که یواشکی دوستت داشتم
که نگفتم دوستت دارم
که شرم داشتم
که ترسیدم
اشتباه از من بود
که یواشکی دوستت داشتم
گفتم مبادا بد فکر کنی
بگویی چه پرویی چه بدی
اصلن هیچ نگویی و
چپ نگاه کنی
اشتباه از من بود
که یواشکی دوستت داشتم
که رفتنت را می دیدم و کیف می کردم و می ماندم
که برگردی
خر کیف شوم
اشتباه از من بود
که یواشکی دوستت داشتم
از من بود که بزرگ نشدم و
ندیدم بزرگ شدی
دیدم رفتی
دیدم نیامدی
اشتباه از من بود
که هنوز در اشتباهم
تو بر می گردی
افشین صالحی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام
می آیی قدم بزنیم ؟
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
شب بروی خانه بنشینی
فکر کنی
وَ کمی هم بنویسی
گاهی وقت ها
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد
افشین صالحی
این روزها
به آرامی دوستت دارم
جوری کنار تو می آیم
مبادا که ناز خوابِ شیرینت بیاشوبد
کابوس شود
و بترسد
طوری سلام می کنم
مبادا که فکر قشنگت
خش گیرد و
او را بد بیند
این روزها
به آرامی دوستت دارم
وقتی نگاهت می کنم
که حوصله ات پیش کسی نباشد
حواست پرت شود
برنجد از
کسی که برایت اوست
این روزها
من
به آرامی دوستت دارم
افشین صالحی
چقدر من دیدنت را دوست دارم
در خواب
در غروب
در همیشهیِ هر جا
هرجایی که بِتوانْ تو را دید
صدا کرد
و از انعکاس نامت کیف کرد
چقدر من
دیدن تو را دوست دارم
افشین صالحی
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
با دوست داشتن زیادم
با هِی ببینمت هایم
با همیشه ببخشها و
همیشه ، دلَم برایِ تو تنگ شُده هایم
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
وقتی که با شانه هایِ بالا گرفته از تو میگفتم
وقتی که نام تو را بلند میخواندم
وقتی که در همیشه
هر جا
تو را به نام کوچَکت صدا میکردم
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
وقتی که آن همه تو را
خواب دیدم
نمیخواستم
اما
افشین صالحی
وَ فکر کن اگر تو را دوست نداشتم
چهها که داشتم
خودم را داشتم که قدم میزدم
کیف میکردم
میرفتم ورق بازی میکردم
حاکم میشدم
وَ دل را
حکم میکردم
وَ فکر کن اگر تو را دوست نداشتم
شبها زود میخوابیدم
وَ خوابت را زود میدیدم
وَ کَلهسَحر بیدار میشدم وُ
از پنجره تو را میدیدم
وَ دیدَنِ تو را زندهگی داشتم
وَ فکر کن اگر تو را دوست نداشتم
چهها که داشتم
تو را داشتم که کنارم بودی
زیبا میشدی ، لوس میشدی
دیده میشدم
هر روز بهمن میرسیدی وُ
گُلِ من میشدی
وَ فکر کن
اگر تو را دوست نداشتم
این فکرها را هم نداشتم
افشین صالحی
من خسته ام عزیز
آنقدر خسته که می خواهمادامه مطلب ...
دلتنگی آدم را کال میکند
پخته میکند
میرقصاند
دلتنگی آدم را خسته میکند ، میمیراند
آدم میکند
خسته میکند ، میکشد
میکشد با خودش به هیچجا میبرد
به هیچجا میرسد
پخته را کال و
خواب را خام میکند ، میکشد
دلتنگی راه را دور میکند
راه را دور میکند و
رسیدن را ، بعید میکند
دشنام را دوست داشتن میکند و
قشنگ را ، دشنام
تاب را تاب میدهد ، بیتاب میکند
سراغِ دل تنگش میرود و
کار را
خراب میکند
ضایع میکند
کم میکند
دست آدم را رو میکند
دلتنگی
آدم را عاشق میکند
افشین صالحی
سلام
من
عاشقِ توام
عاشقِ تو
علاقهی خوبم
این عاشقانه مبارکت باشه
این روز به شادی ، به خیر و خوشی
به دور از درد دوری و
زخم دورویی باشه
برایِ تو این روز آسمان را آرزو دارم
به هر هوایی که دوست داری
زمین را
به هر رویِشی که آرزو داری
و برایِ خودم
تو را آرزو میکنم
میدانم
حتمن میگویی عاشقانه که روز سرش نمیشود
سال نمیفهمد
تو که خوب میدانی
هر روز در همین سطرها
در همه ی خوابها
و درخیال من جاری هستی
درسطرهایی که برای تو نامه مینویسم
شعر میخوانم
درخوابهایی که کنارِ تو میخوابم
کنارِ من بیدار میشوی
و درخیالی که
زندهام
زندهگی میکنم
و من
شاید که در سفرهای تو باشم
بیخیال
نگران نباش
گفتم این روز بهانهای باشد
برایِ دوباره سلام
دوباره دوستت دارم مدام
که شاد باشی
که نگرانِ من نباشی
گفتم
کسی پرسید بگویی که گفت
که نوشت
که گفت و نوشت و خواند
سلام
علاقه ی خوبم
علاقه جانِ من ، میدانی
من
عاشقِ تو هستم
افشین صالحی