سنگینی عشق های بزرگ

گاهى به خود مى‌گوییم
این همه اندوه براى دل ما زیادیست
اما تقصیر خودمان ست
این قلب کوچک چطور مى‌تواند
سنگینى عشق‌هاى بزرگ را
به‌ دوش بکشد ؟

ادیب جان سور
مترجم : سیامک تقی زاده

دل خسته

و من
ای کاش می توانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم

ادیب جان سور
مترجم : سیامک تقی زاده

تو را به روزها تقسیم کردم

تو را به روزها تقسیم کردم به ماه ها
بیشتر به سال ها و صدها سال تقسیم خواهم کرد
و همیشه خواهم گفت که مرا درک کنی
این قلب را که حتی اگر فرسوده شده باشد
مثلِ دندانی که مینایش ترک برداشته
در برابرش خواهم ایستاند

شعرها سروده می شوند و به پایان می رسند
ما این عشق را
در کجایِ کف دست ها و چشم های قهوه ای رنگت
پنهان کردیم
به آن نگاه کن
درست از همان جا که به روشنایی
رنگ قهوه ای می بارد

در هر انتظاری همه ی روزها تازه می شوند
و همه ی دیروزها و گذشته ها
در را که باز می کنی ، می بینی که کسی نیست
بی راه و چاره ای
آمدن من هم به سویت
این گونه است

دیروز نزدیکِ غروب ابری نارنجی گذشت
بعد همه ی ابرها به یک باره گذشتند
خاطره ها ، خاطره ها شاید تمامشان یک کلمه اند

ادیب جان سور
مترجم : مجتبی نهانی

زن ها اگر بخواهند

زن ها اگر بخواهند
مى توانند تن خویش را در آغوش فشرده
و خود را دوباره به دنیا بیاورند

ادیب جان سور
ترجمه : سیامک تقی زاده

تنهایی

تنهایی
اختراع کسانی است
که دوست داشتن را بلد نیستند

ادیب جان سور
مترجم : مجتبی نهانی

عشق ، در تو آتشی یافت

عشق ، در تو آتشی یافت
خم شد وُ تو را بوسید
دیگر هیچ کسی به انتظار دریا نیست

از نحوه ی گذاشتن آرنج هایت بر روی میز معلوم است
که نمی خواهی روزِ گذرایی را به پایان برسانی
عشق ، در تو امیدی یافت

ای که در لیست مسافران به دنبال مُرده ای هستی
دیگر کسی چشم هایت را نمی شناسد

این را امضا کن
رسیدِ تلگراف یا نامه ای نیست
کسی که بر درت می کوبد
عشقی فراموش شده است
و اتاقت که مثل دمپایی بی نمکی ایستاده
دیگر کسی نمی خواهد چیزی بپوشد

سپس تو که از پنجره ای
مثل نور ماه ای بر خودت می تابی
نه به تو وُ نه به کس دیگری شباهت دارد

و اینک ماهیِ اعماقی در این جای خالی
با تکان دادنِ باله هایش
به هیچ کسی فصلی ناسازگار را پیشنهاد می کند

ادیب جان سور
مترجم : مجتبی نهانی

درست از درون دوستت داشتم

درست از درون دوستت داشتم
مستقیم از چشم هایت دوستت داشتم
از بخارِ نمِ دهانت
از کلمه هایی که صدایت را ساختند
دوستت داشتم
و همانطوری که مرا دوست داشتی
دوستت داشتم
از تاریکی ات که برف بر رویش تلنبار شده

این عشق را
بر هر نقطه ی تنت بگذار
قطره ی آب روی صورتت را
بر سرچشمه اش برگردان
به سوی ایستگاه بی دردی
که همواره پنهانش کردی
بر جان کودکت که گُل می برد ، بگذار
و بر شانه هایت ، شانه های تنگ و باریکت
سردت شده وُ گویی کمی به جلو لبریزش کرده ای
درست در همان جا ، از یک همواری بی نهایت
از مزرعه ی گُل بابونه ای جدا شده
بر آن سینه هایت بگذار
بر گندم گونگی ات ، به رنگِ ردِ سوختگی ای
به کنار افتادگی موهایت
به دو دستگی که آنها را از هم جدا کرده
از پیشانی ات آغاز شده وُ
در قوزک پاهایت ایستاده
یعنی به حزن و اندوهی که از آنِ تو نیست وُ
تو را مثل خلائی در بر گرفته
آن را درون شهری بگذار
که تکه تکه در ذهنت داری
مثل غلت زدن دانه های برف در هوا
هر روز کمی سبکتر شده به طرف هایت
این عشق را
بر هر نقطه ی تنت بگذار

من هر چیزی را که چشیده ام
به دریاها پیوند دادم
هر چه را که می دانم
آنها هم از دریاهایند
تو هم مثل دریا
اگر خواستی
بگذار آن را
عشق را
و پُر از کف اش کن
و پیرش کن که غم را نفهمد
اما صبر کن ، هر دریایی به خودی خود پیر است
یاد نمی گیرد اما یاد می دهد خوشبختی را
عشق ما هم چنین است ، مثل شعرهای خوب
کمی هم برای همه است.
و لباس عروسی ات در طعم دومی اش
باید شبیه لباس اولی خودش باشد
یعنی آنچه عشق را به علاقه بدل می کند
من اکنون مثل غریبه ای هستم که لبخند می زند
مثل کشوری که نمی شناسمش
مثل زمانی که در آن زندگی نمی کنی
درست مثل خود خوشبختی
منتظر من هستی
و همزمان با من به انتظار او نشسته ای

ادیب جان سور
مترجم : مجتبی نهانی

گلی بی نام

ای محبوبم
هنگامی که به من " تو یک شاعری " می گویی
چشمانم مانند گلی بی نام می درخشد
و رنگهایش را برای اولین بار به جهان عرضه می کند
این شعر را تنها برای تو می نویسم
اما اگر بخواهی آن را مثل یک شعر نخوان
زیرا هر سال از نو خواهم نوشت آن را
مانند پرنده ای که قبل از فصل سرما
کوچ کرده و شادمانه گرمای جنوب را تجربه می کند
و همچنین خواهم نوشت آن را
در هر دوره و هر قرن
دگر بار با زبان ویژه عشق

ادیب جان سور
مترجم : ن.یوسفی و تورگوت سای