امروز جمعه است

به زیر درختی
نشانه ی شب را دفن می کنم
به روی آتش
دست ها را می برم
حلقه ای طلا
بر دست دارم
که معنی طلا نمی دهد

خیابان ها در پایان جمله
انبوه از برف است
اشک ها برای پایان روز
ذخیره است
هنوز از تسلای پنج شنبه
بیرون نیامدم
که جمعه آمد
درختانی را نشان کرده ام
که در روز یکشنبه از زیر آنها
عبور کنم

عاشقان به طعنه
روز جمعه را صدا می کنند
صدای عاشقان رامی شنوم
در انتهای کوچه ی بن بست
به عاشقان می رسم
مهمانان در هنگام خداحافظی
می گویند : عاشقان در یک
غروب آدینه
به خواب رفتند
هنوز کسی آنها را
بیدار نکرده است

چهره ام را در آینه دفن می کنم
امروز جمعه است

احمدرضا احمدی