تو کیستی ؟

تو کیستی ؟
تو را نمی شناسم
چهره تو را
کجا دیده ام ؟
کسی شبیه تو را
دوست داشته ام
اما
فراموشم کرد

تو را فراموش کرده ام
برای چه برگشته ای ؟
مرا به حال خویش
رها کن
جز سرشک چشم هایم
از تو
نصیبی ندارم
کسی را که دوست داشته ام
انتظار داشتم
که مرا
دوست بدارد

اما رهایم کرد و
به من
خیانت کرد
زخم عمیقی بر من زد و رفت

تو را
با درد و مشقت
فراموش کردم
تو را بخدا
مرا از آزارهایت ، خلاص کن

من از او
آرامشی ندیدم
از او
نصیبم
فقط درد و غم بود

وقتی تو را
دیدم
انگار مرگم فرا رسید
وقتی
چشم های تو را
دیدم
بغض گلویم را فشرد و گریستم

چرا آمدی ؟
چه چیزی تو را
به آمدن مجاب کرد ؟
این قلبم
قلبی را که تو بر آن زخم زدی
همچنان زخمش
تازه است و هنوز درد می کشم

 احمد المیالی
ترجمه : صالح بوعذار