ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نبودی
وقتی که باروهای آسمان به روی من فرو ریخت
وقتی که موج شکن آویخته به ساحل زندگی بر خاک فرو افتاد
سراپا خیس در توفان
اکنون که چنین از سرما میلرزد
کجاست دهان بوسههایی که ابدیت را میبلعید ؟
وقتی که اعصار یخبندان در تن بزرگ میشد
آن زهدان زاینده
حامی و نگهبان معاشقههای ابدی کجا بود ؟
وقتی که قناریهای خوش الحان فنا
در شامگاه خاکستری قلب من
سکوت سیاهی را فریاد میزدند
سکوت مطلع آخرین کلام شان بود
آیا با روییدن شروع میشود
عشق در قلب انسان ؟
چه کسی میتواند فراموش نکردن را بیاد آورد ؟
فلاکت شاخههایی که درخت خویش را سرنگون کردهاند ؟
نخواهم پرسید
نخواهم گفت
کجا بودی
فراموش کن
پنهان کن مرا
در نهانخانه دلات
بسان گلخانهای که از حریق تو سوخت
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
گلی آبی رنگ برای تو برگزیدم
از سمفونی امواج مرده بر ساحل
از سوخته بلورین مدار جغرافیایی دره
از رطوبت کلاله ذرت
از بوهای شیرین برگهای پوسیده
از ترانههای حزن آلود صدفهای دریایی
تا با آخرین نفس گلی پژمرده
شرح پریشانی قلبم را
با تو حکایت کنم
آه، غنودن بدون در آغوش کشیدن تو
بدون تماشای سر تو بر بالش من
چه گردابی خواهد شد
وقتی که به خوابی عمیق فرو میروی
بامداد
بدون گفتن صبح بخیر به تو
بدون بوسیدن شراره لبهای تو
چه بامدادی خواهد شد
گلی بی پناه را
گل پژمرده لانه سرنگون شده پرستوی مهاجر را
گهواره سینهام را
نجوای نسیم را
ستاره بیشمار مردم چشمام را
گل آبی رنگ عشقی شکست خورده را
گل گریان مجسمهای فراموش شده در پارک را
ماتم دشتهای لم یزرع را
سه سیم ساکت آیندهای شکسته را
گل ستمگر تن به بوی تو آغشتهام را
گل سر سخت جدایی را
گل تنهای دلبستگی را
برای تو به ارمغان آوردهام
تا آن زمان که فراموشم کردی
مانند غم سنگین عشقی
بر یقه پیراهنات بماند
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
صبح میشود
با من بیدار میشوی
پرندهها صدای تو را بر بالهایشان نقاشی میکنند
باران شبانه قطع میشود
کوچهها به مهمانی روز میروند
تو میخندی
بازار در چشمان تو بنا میشود
طفلی مادرش را گم میکند
در سیمای تو پیدا میکند
سخن میگوییم
به مقصد میرسند مسافران
چراغهای کشتیها روشن میشود
ماه به مهمانی دریاها میرود
ماهیها سفرههای حقیرانه پهن میکنند
صورت تو را لمس میکنم
چشمانم پر از اشک میشود
در هر جای دنیا
زنان سرود تازهای آغاز میکنند
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
اینک معاشقه بسر آمد
شب مانند مرگ ادامه دارد
میگویی عشق سرزمینی است
که هنوز پای کسی بدان نرسیده
هر چه دورتر بروی از تنش بیرون نمیشوی
از خویش بیرون نمیشوی هر چه بدان نزدیک شوی
در سکوت به صدای ناقوسهای شب گوش میدهم
ناقوسها مانند زخمی باز مینوازند
حیوانات در طنین ناقوسها تیر میخورند
هرچه از تو دور میشوم از تو بیرون نمیشوم
هر چه به تو نزدیک میشوم به تو نمیرسم
در چشمان تو
تن وحشت زده اندوه را نوازش میکنم
تا کجا جاری میشود
تا کدام دریای مرده
خون آن مروارید جدا شده از صدف
میدانم
شب مانند مرگ ادامه دارد
با خاموش کردن حریقی تشنه در قلبم
بیرق آتشی خاکستر شده را با خود حمل میکنم
تا بلندترین قلعه ناقوسهای صدای تو
دروازه سنگین شب بسته میشود
شیشه آبی بیپایانی در درونم شکسته میشود
میبوسم
مثل این است که چشمانت را برای آخرین بار میبوسم
سرشک عشقی چون مرگ را
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
اگر برف بر همه کوهها ببارد
اگر بوران قلهها را بپوشاند
و اگر توفان همه روشناییها را ببلعد
صبر کن
ای عشق آتشین من
ای عشق تو میراث فرداها
صبر کن
اینک
حتی اگر از سرما خاکستر شوم
حتی اگر از تشویش بلرزم
وقت در آغوش کشیدن امید است
امید با عشق فریاد میزند
و دل است هماورد عشق
و بالاندن عشق
کار پر مهابتی است
رنج هزاران ساله را
و حرص آینده را
این گلیم پر نقش و نگار را
یعنی زحماتم را
یعنی قلبم را
به تو هدیه میکنم
ای عشق آتشین من
ای عشق تو میراث فرداها
بی درنگ
بی پروا
صبر کن
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
به سراغ همه دروغهای گفته شدهات باز آیند
اگر خوابهایی که به آینده تبعید کردهای
مانند شاخههای ظریفی بشکند
عشق ترمیم میکند
اگر برج ناقوس روزهای قلب تو
از هجوم توفان دروغ فرو بریزد
اگر خون زمان مانند ریگهای بر باد رفته
از دستهای تو جاری شود
عشق ترمیم میکند
اگر تنهاییات مانند اتاق هتلی است که چنگی به دل مهمانانش نمیزند
اگر از سایه میخکوب شدهات بیرون نمیتوانی شد
اگر کلید لحظههایی که بدان پناه آوردهای پوسیده است
عشق ترمیم میکند
اگر همه پرنیان مهتاب جادههای عبور تو
ترانه روح منزوی تو را زمزمه کنند
و حیات مانند تصویر وداعی ناگهانی
از آلبومهای پاره شده بیرون بیاید
عشق ترمیم میکند
اگر شعلههای خون تو چراغ تنت را نمیافروزد
اگر رنگ شبهای شرابی را فراموش کردهای
اگر الماس معاشقه دیگر برق نمیزند
اگر قدح لمس در دست تو شکسته است
عشق ترمیم میکند
اگر چهره دیوانه وجودت
به چهرهای که در آینهها رها کردهای شباهت دارد
اگر رفتن تو منزل رجعت توست
آن راههای نرفته را
آن دیوانه زخمی را
عشق ترمیم میکند
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
برای بیدار کردن تو
شب را از سمفونی مهتاب دزدیدم
به شهر خلوتی رفتم که هرگز نرفته بودی
شعرهایی در گوش سکوت نجوا کردم که نخواندهای
در سواحل آرامش نسیمها
حکایت تو را از شنهای خیس شنیدم
دریا در روی پاهای تو به خواب رفته بود
آنگاه که زمان چون تار مویی بین ما پرواز میکرد
از لا به لای پردههای خلاء
صداهای تنهای ماه را که بر صورت تو میافتاد نوازش کردم
از عرشه کشتی بادبانی گمشده در اقیانوس
بر آبها خم شده و سایهات را بوسیدم
با انگشتان ظریف کودکان آواره
آینه شکسته خوابهایت را لمس کردم
از میان خطوط کمرنگ نقاشیهای باستانی
دستهای تو را در غارها تماشا کردم
برای بیدار کردن تو
تمام گذشتهات را از نو نوشتم
گلی بر یقه تنهاییات چسباندم
فراموش کردم آنچه را که فراموش نکرده بودی
تنهاییات را با رایحهای فرار پوشاندم
تنات چون شب کوهستان ترسید
راه درازی طلب کردم از نفسهایت به نفسهایم
برای بیدار کردن تو
گیسوان پژمرده پیشانیات را تماشا کردم
ابدیت را از لابلای انگشتان تو صدا زدم
وقتی که قلبم چون شهابی ثاقب میمرد
آیتن موتلو
ترجمه : صابر مقدمی