مسافر سرزمین اسرار

مسافر سرزمین اسرار
تو از سرزمین اسرار آمده ای
و من از تو می ترسم
آری ، آدمی همیشه از اسرار می ترسد
باید به موقع می خوابیدم
برای چشم به خوبی زیبایی
برای گوش به خوبی لالایی
و برای دل به خوبی هدیه
تو از کجا می آیی ای پری ؟
راه گم کرده ای بر این خاک
یا مسافری ؟
و من باید به موقع می خوابیدم
تا خواب تو را می دیدم

آنتوان دوسنت اگزوپری

نگاه تو

نگاهت
چه رنج عظیمی ‌است
وقتی به یادم می‌آورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفته‌ام

آنتوان دوسنت اگزوپرى

ده قدم که برداری

ده قدم که برداری
از زمان خارج می شوی
ده قدم که برداری
از امپراطوری ماه و خورشید بیرون می شوی
ده قدم
تنها ده قدم که برداری
نه همهمه صدایی و نه تعجبی

ده قدم که برداری
دیگر گذشته ای نمی ماند
ده قدم که برداری
یا صد قدم
یا هزار قدم
فرقی نمی کند
هنوز در قلب منی
و هر کجا که بروی
هرگز از قلب من بیرون نخواهی رفت

آنتوان دوسنت اگزوپری

از دورها
از دورها می آیی
و فقط
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جا به جا می شود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم

آنتوان دوسنت اگزوپری

چند شعر کوتاه

اگر فرصت بود
کیمیای تو
مرا طلا می‌کرد
اما فرصت نبود
تو رفتی
من طلا نشدم
و کسی راز کیمیای تو را نفهمید
==========
در درون من چه می‌گذرد ؟
نمی‌دانم
من طلسم شده ام
و راز شکست این طلسم را نمی‌دانم
==========
آیا راست است
که آدمی ‌از عشق می‌میرد ؟
شاید
پاسخ‌ها را بعدها فهمیدم
بعدها ، وقتی که عاشقت شدم
بدون تو
بدون تو
باد آواره است
و شب
صحنه ی خالی نمایشی
بدون بازیگر

 
آنتوان دوسنت اگزوپری

تو برتری داشتی

تو برتری داشتی
تو را هرگز شگفت زده ندیدیم
تو برتری داشتی بر همه چیز
تو ابدی بودی
و می‌دانستیم
که تو همه چیز را می‌دانی
و ما
در جستجوی تمام راهها و دامها بودیم
تا تو را از راه به در کنیم

آنتوان دو سنت اگزوپری

چند دقیقه دیگر وقت داری

چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من ، به چشمانم
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم

آنتوان دوسنت اگزوپری

اشعاری کوتاه

همه چیز
از نبودن تو حکایت می‌کند
به جز دلم
که همچون دانه ای در تاریکی خاک
در انتظار بهار می‌تپید
تو بر می‌گردی
می‌دانم
از تولد و مرگ
زورد آمدی
و دلم ، ناگهان پر از تو شد
و این درد شیرینی بود
دردی چونان درد زادن
نه به سرعت
بلکه کم کم ، از دلم رفتی
و جهان ذره ذره از تو خالی شد
و این درد تلخی بود
دردی چونان درد مُردن
==========
هر ثانیه می‌گذرد
چیزی از تو را با خود می‌برد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه می‌برد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش می‌کند
حس  دوست داشتن تو را
=========
باد
همیشه یکسان خواهد ورزید
اما نه برای تو
آنجا که تو باشی
باد همیشه بی قرار و نابسامان
به فریاد بدل می شود
به سوز دل
و هیاهو
و گم می شود در خرمن بی کرانه گیسوانت
==========
سیاهی چشمانت
شکارگاه من است
چونان ستارگان کوچک
و چهره ات
راه شیری را می‌ماند
فقط به خاطر چشم‌های تو
شکار می‌شوم ای شاهزادۀ کوچک
و آهسته آرام می‌گیرم
در تاریکی
تاریکی بی رد

 
آنتوان دوسنت اگزوپری