قهر کن

قهر کن هرجور که می خواهی
احساساتم را جریحه دار کن
بزن گلدانها و آینه هارا بشکن
مرا به دوست داشتنِ زنی دیگر متهم کن
هر چه می خواهی بکن
هر چه می خواهی بگو

تو مثل بچه‌هایی ، محبوبِ من
که دوستشان داریم
هرقدر بد باشند
قهر کن
حتی وقتی که می خروشی هم خواستنی هستی
خشمگین شو
اگر موج نبود ، دریا هم نبود
مثل رگبار ، توفانی شو
قلب من همیشه تورا می بخشد

عصبانی شو
من تلافی نمی کنم
تو کودکی بازیگوش و مغروری
و من مانده ام چگونه از پرندگان انتقام می‌گیری
اگر روزی از من خسته شدی برو
و سرنوشت را متهم کن
و مرا
برای من همین اشک و اندوه کافی است
سکوت دنیایی است
و اندوه نیز

برو اگر ماندن سخت است
که زمین ، زنان را دارد
و عطر را و سیه چشمان را
هنگامی که خواستی مرا ببینی
و چون کودکان
نیازمند مهربانی ام شدی
به قلب من بازگرد

تو در زندگی من مثل هوایی
مثل زمین ، مثل آسمان
قهر کن هرجور خواستی
برو هرجور خواستی
برو هروقت خواستی
امّا سرانجام روزی برمی گردی
آن روز درمی یابی
که وفاداری چیست

نزار قبانی
ترجمه : یدالله گودرزی

چرا زنگ می زنی بانو ؟

چرا زنگ می زنی بانو ؟
چرا چنین متمدن ظلم می کنی ؟
این هنگامه که وقتِ مهربانی مُرده
و گاهِ اقاقی گذشته
چرا صدایت را
به قتلِ دوباره ام وا می داری ؟
من مردی مُرده ام
و مُرده باز نمی میرد
صدایِ تو ناخُن دارد
و گوشتِ من ، چون دیبایِ دمشقی
سوزن دوزِ زخمه ها

آن روز
تلفن
ریسمانِ یاسمن بود بینِ من و تو
حالا طنابِ دار

تماسِ تو
فرشِ ابریشم بود که برآن تکیه می زدم
حالا صلیبی از خار
که بر آن جان می کنم

از صدای تو سرخوش بودم
آن گاه که چون گنجشکی سبز
از گوشی بیرون می پرید
با او قهوه ام را می خوردم
سیگار می کشیدم
و به‌ بی کران پر می گشودم
با او

صدایِ تو
تکه ای ناکندنی بود از بودنم
چشمه بود و سایه بود و نسیم
شادی برایم می آورد ، و عطرِ گل های وحشی
حالا چون ناقوس های جمعه ی غمگین
که به باران های جانگداز می شویدم

بس کن این کشتار را بانو
رگ هایم همه بریده
و عصب هایم گسسته
شاید صدایت
چون همیشه بنفش باشد
اما دریغا  
نمی بینمش نه نمی بینم
چرا که کوررنگ شده ام

نزار قبانی
ترجمه : آرش افشار

برایم مهم نبود

برایم مهم نبود
که خواب باشی یا بیدار
برایم مهم نبود
که عریان باشی یا نیمه عریان
برایم مهم نبود
که بدانم چه کسی هم اتاق توست
یا چه کسی هم بسترت
همه ی این ها مسائلی کوچک بود
اما مسئله ی بزرگ
این کشف من بود
که همیشه دوستت داشته ام
و همیشه تو مثل گل نیلوفر
در آب های ذهن من شناوری
و در میان انگشتانم قد می کشی
مانند رشد علف تازه
در میان سنگ یک کلیسای تاریخی
برایم مهم نبود که اکنون چه کسی را دوست داری ؟
و به چه می اندیشی ؟
درباره ی این چیزها بعداً حرف می زنیم
مسئله ی سرنوشت ساز کنونی این است که
من تورا دوست دارم
و خودم را مسئول حمایت
از زیباترین دوبنفشه ی جهان می دانم
تو و بیروت

نزار قبانی
ترجمه : اسدالله مظفری و محمد فرزبود

دیروز تو را به خواب دیدم

دیروز تو را به خواب دیدم
و انگار تکه نباتی بودی
ذوب می‌شدی ، حل می‌شدی در دهانم درون دنده‌هایم
مگر شیرین‌تر از نبات هم یافت می‌شود ؟

دیروز خوابت را دیدم
و انگار شاخه‌ای سبز بودی
خرامان ، رقصان روی ناهمواری‌هایم خم می‌شدی
مگر چیزی بیش از اینکه شاخه‌ای سبز باشی ، خوشحالم می‌کند ؟

دیروز تو را در خواب دیدم
و انگار قطعه‌ای مرمرین بودی
خرد می‌شدی و جمع می‌شدی
بعد هم در اعماقم به آوار بدل می‌شدی
مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و
در دست گرفتن تکه‌ای از مرمر را در سر می پروراند ؟

دیروز تو را در خواب دیدم
و انگار که عود و عنبر بودی
عطر تو می‌تراوید و جان‌فزا می‌شد
و درون نفس‌هایم ساکن می‌شدی
مگر جز بوییدن عود و عنبر هم
چیزی بر وجد و سرمستی‌ام می‌افزاید ؟

نزار قبانی
ترجمه : محمد حمادی

اگر جنگ نبود

اگر جنگ نبود
تو را به خانه ام دعوت میکردم
و میگفتم
به کشورم خوش آمدی
چای بنوش خسته ای
برایت اتاقی از گل میساختم
و شاید تو را در آغوش میفشردم
اگر جنگ نبود
تمام مین های سر راه را گل میکاشتم
تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید
اگر جنگ نبود
مرز را نیمکتی میگذاشتم
کمی کنار هم به گفتگو مینشستیم
و خارج از محدوده دید تک تیر اندازان
گلی بدرقه راهت میکردم
اگر جنگ نبود
تو را به کافه های کشورم میبردم
و شاید دو پیک را به سلامتیت مینوشیدم
و مجبور نبودم ماشه ای را بکشم
که برای دختری در آنور مرز های کشورم
اشک به بار می آورد
حالا که جنگ میدرد تن های بی روحمان را
برای زنی که
عکسش در جیب سمت چپم نبض میزند
گلوله نفرست

نزار قبانی

زنی به اندازه دنیا

خدایا
دیگر جایی در قلب من نیست
زیرا زنی که دوستش دارم
به اندازه دنیاست
قلبی دیگر به من بده
فراخ تر از دنیا

نزار قبانی
مترجم : احمد پوری
کتاب عشق با صدای بلند

و من دوستت دارم

و من دوستت دارم
اما از درگیر شدن در تو
وابسته شدن به تو یکی شدن با تو می ترسم

و من دوستت دارم
تجربه هایم به من آموختند
که از عشق زنان دوری کنم
و موج دریا

بگذار برایت چای بریزم
تو امروز صبح پری وار زیبایی
بگذار بخشی از خوشامدگویی صندلی ها را به تو ترجمه کنم
بگذار آنچه درباره ی لبانت در فکر فنجان هاست تعبیر کنم
 
چای را دوست داشتی ؟
و آیا مثل همیشه یک حبه قند برایت کافی ست ؟
اما من
صورتت را بدون هیچ قند اضافه ای ترجیح می دهم
 
بگذار با تمامی زبان هایی که می دانی و نمی دانی بگویم
تو را دوست دارم
بگذار واژه هایی را جستجو کنم که به اندازه ی دلتنگی ام باشد
بگذار به جای تو فکر کنم به جای تو دلتنگی کنم و به جای تو گریه کنم و خنده کنم
و فاصله ی بین خیال و واقعیت را از میان ببرم
 
بگذار با تمامی حروف ندا صدایت کنم
شاید اگر نامت بر لبانم آواز شود متولد شوی

بگذار دولت عشق تاسیس کنم
دولت عشقی که تو ملکه ی آن باشی
و من در آن بزرگ ترین عاشق باشم
 و من دوستت دارم

نزار قبانی
ترجمه : سیما سورغالی

تو همیشه جوان خواهی ماند

نگران نباش شیرین ترینم
تو در شعر من و کلمات من هم هستی
تو ممکن است با گذشت سال ها مسن شوی
اما در صفحه هایی که نوشته ام
همیشه جوان خواهی ماند

نزار قبانی
مترجم : عباس پژمان

دوستت دارم

دوستت دارم
و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی

دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخن ات شعر است
خاموشی ات شعر
و عشقت
آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت

نزار قبانی
ترجمه : موسی بیدج

زنی خطرناک باش

زنی خطرناک باش
تا تو را که در آغوش می‌گیرم
مطمئن باشم بقایای درختی نیستی
چیزی به من بگو
به من چیزی بگو
بخوان ، گریه کن ، زندگی کن ، بمیر
تا روزی به من نگویند :
که پاره‌ی قلبم ، درخت است
سَم باش ، افعی باش
جادو باش ، جادوگر باش
خودت را در اطراف من بپیچ
مرا در خود بپیچ
تا حس کنم گرمای پوست و عطر پوستت را
تا مطمئن باشم بانوی من
که شاخه‌هایت از چوب نیست
که ریشه‌هایت از چوب نیست
عرق بریز
غرق شو ، بمیر
تا روزی به من نگویند
که با درختی عشق‌بازی می‌کرده‌ام
بانوی من ، اسب باش
شمشیری برنده باش
قبر باش
مرگ باش
لب‌هایی سیرناشدنی باش
تابستانی آفریقایی باش
دشت گیاهان آتشین باش
درد بی‌نظیری باش
تا خدا بشوم ، درد که می‌کشم
بخوان ، گریه کن ، زندگی کن ، بمیر
تا روزی به من نگویند
که درختی را در آغوش می‌گرفته‌ام
زن باش ، بانوی من
زنی که شهاب‌ها را میان سینه‌هایش آسیاب می‌کند
برق باش
رعد باش
طرد باش
خشم باش
آبشار موهایت را روی من بریز
چون طلا ، چون طلا
تنت را روی بستر من بگذار
شعری بنویس
متنی بنویس
سینه‌ات را روی بسترم بگذار
قبری بکَن
انسان باش ، بانوی من
زمین باش و میوه باش
تا روزی به من نگویند
که من با درختی ، می‌خوابیده‌ام

نزار قبانی
ترجمه : سینا کمال آبادی

آن هنگام که خواهان عشق اند

آن هنگام که خواهان عشق اند
زیباترین واژه ها را می آورند
برای نفوذ در قلب ها
و آنگاه که می خواهند بروند
پی کمترین بهانه ها هستند
برای شکستن دلها

نزار قبانی
مترجم : حسین مویسات

تو سلطان من بودی

تمام سال‌ها با تو آغاز می‌شود
و در تو به پایان می‌رسد
در سالی که گذشت ، تو سلطان من بودی
و در سالی که خواهد آمد هم‌چنان سلطان من خواهی ماند

نزار قبانی
مترجم : اسماء خواجه زاده

دوستت دارم

بگذار به همه‌ی زبان‌هایی که می‌دانی و نمی‌دانی
بگویم دوستت دارم
بگذار در جستجوی کلماتی باشم
به حجمِ دلتنگی‌ام برای تو
بگذار به جای تو فکر کنم
به جای تو دلتنگ شوم
به جای تو بگریم و بخندم
و فاصله‌ی وهم و یقین را از میان بردارم

نزار قبانی
مترجم : اسماء خواجه زاده

می‌خواهم تو را دوست بدارم

می‌خواهم تو را دوست بدارم بانوی من
تا سلامتم را بازیابم
و سلامت کلماتم را
و از کمربند آلودگی که بر دلم پیچیده است به‌درآیم
که زمین بی‌تو دروغی‌ست بزرگ
و سیبی‌ست گندیده
می‌خواهم تو را دوست بدارم
تا به کیش یاسمن برآیم
و آینه ، بنفشه را بجاآرم
 و از تمدن شعر به دفاع برخیزم
و از کبودی دریا و سبز شدن بیشه‌ها

می‌خواهم تو را دوست بدارم
تا اطمینان یابم که بیشه‌های نخل در چشمان تو همچنان درسلامت‌اند
و لانه‌های گنجشکان میان نارهای سینه‌ات همچنان در سلامت‌اند
و ماهیان شعر که در خونم شناورند همچنان در سلامت‌اند

می‌خواهم تو را دوست بدارم
تا از خشک بودنم رها شوم
و از شوری خود  و آهکی بودن انگشت‌هایم
و جویبارهایم را باز بیابم
 و خوشه‌هایم را و پروانه‌های رنگ‌رنگ‌ام را
و از توانم  بر آواز خواندن مطمئن شوم
و از توانم  بر گریه کردن

می‌خواهم تو را دوست دارم بانوی من
در روزگاری که عشق معلول شده است
و زبان معلول و کتاب‌های شعر معلول
نه درختان یارای ایستادن بر پای خود دارند
نه گنجشکان توان که از با‌ل‌های خود بهره ببرند
نه ستاره‌ها می‌توانند بی روادید جابه‌جا شوند 

ادامه مطلب ...

تنها نقطه رهایی

هیچ کجای زمین آزاد نیستم
نه غرب ، نه شرق
تنها نقطه رهایی من آسمان است
آنجا که تصویر زنی ایستاده
با پیراهن سپید
پرواز پرندگان را به من نشان می دهد
 
تنها نقطه رهایی من پریدن است
اگر بالهایم را از من نمی گرفتند
 
آن زن با پیراهن سپید
انتظار مرا می کشد
و من روی زمین در اسارتم

نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر

ای کاش می توانستم شاعر نباشم

ای کاش می توانستم شاعر نباشم
اما چگونه می شود از این سرنوشت گریخت
مردم سرزمین ما خوشبخت اند
درکی از شاعر ندارند
اورا دلقکی می بینند با حرکاتی شاعرانه
دزدی که
 گنجها و زنها و پارچه های حریربه یغما می برد
اورا جادوگری می پندارند که در یک آن
مس را به طلا بدل می سازد
چه طاقت فرساست ادبیات
شعر در سرزمین ما بخاطر خودش
برای پاسداشت و دریافت و معنا خوانده نمی شود
اینجا مهم تر از شعر، خودِ شاعر است
 چند زن در زندگیش بوده اند
آیا دوست دختر جدیدی دارد ؟
مردم سرزمین ما شعر را می خوانند
و شاعرش را قربانی می کنند
من با اشعارم
 به شرق گندمزارهایی بخشیدم
ودر آسمانش ستاره و جواهر آویختم
و به عشقِ آن دفترهایم را پر کردم
اما علی رغم آنچه نوشتم و منتشر شد
این شهر افسرده مرا انکار می کند
آنجا که آسمانش باران را نمی شناسد
و نان روزانه اش کینه و دلتنگی ست
مرا انکار می کند این شهر ترسناک
زیرا من با شعرم ، تاریخ ماه را تغییر داده ام

نزار قبانی
ترجمه : محبوبه افشاری

بگذار کمی از هم دور باشیم

بگذار کمی از هم دور باشیم
محبوبم
این به صلاحِ عشق ما
و خودِ ماست

بگذار کمی از هم دور باشیم
برای این‌که می‌خواهم عشقم بیش‌تر شود
و حتی می‌خواهم کمی هم از من بدت بیاید

تو را قسم می‌دهم به آنچه بین ماست
به خاطرات گرانبهایی که داریم
و به عشق خوب و با شکوهمان
که همیشه
نقشش بر دهانمان
و نشانش بر دستانمان حک شده است
قسم به نامه هایی که برایم نوشتی
و قسم به چهره‌‌ات که مثل گل سرخ در دلم کاشته شده
و قسم به عشقت که اثرش روی موها و انگشتانم باقی است

قسم به خاطرات‌مان
و اندوه زیبا و لبخندمان
و قسم به عشق‌مان که فردا از سخن‌مان بزرگ‌تر خواهد شد
و از لبان‌مان نیز
به حق شیرین‌ترین داستان عاشقانه‌ی زندگی‌مان
خواهش می‌کنم برو

 

ادامه مطلب ...

من عاشق تو هستم

برای تو اشک نریختم
حتی آه هم نکشیدم
من عاشق تو هستم
وهیچ پدیده ای نمی تواند تو را از من رها کند
زندگی
مرگ
زندان
و تمام جهان هم که بگویند تو نیستی
من شهادت می دهم که حضور داری
پس آرام روبروی تو می نشینم
و به تو فکر می کنم
منی که عاشق تو هستم

نزارقبانی
ترجمه : بابک شاکر

همین است عشق

تا آن هنگام که در عشق ورزیدن کودک هستی
میان تو و من به قدر دریاها و کوه ها فاصله ست
اگر رو به روی تو به سکوت بنشینم رواست
که سکوت در محضر زیبایی ، زیباست
سخنان عاشقانه ی ما
ویرانگرِ عشق است
واژگان آنگاه که بر زبان آیند ، از بین میروند
داستان های عاشقانه ، خرافات و فریب ، تو را عوض کرده ست
عشق از آن افسانه های مشرقی نیست
که در پایانش قهرمانان با هم ازدواج کنند
عشق ، دل به دریا زدنی ست بی کشتی
و دانستنِ وصال دور از دست
عشق
لرزش انگشتان است
و لب های فروبسته ی غرق سوال
عشق رود غم است در اعماق وجودمان
که پیرامونش تاکها و خارها می رویند
عشق همین است
همین کولاک ها که در کنار هم نابودمان می کند
که هر دو می میریم
و آرزوهایمان شکوفه میزند
که اندک چیزی ما را بر می آشوبد
که همین یاس همین تردید
که همین دست تاراج گر ،عشق است
همین دست کشنده ای که بوسه اش میزنیم ، عشق است

آن را که همچون مجسمه با احساسات خویش ساکت نشسته
آزار مده
چه بسا مجسمه هایی که در سکوت می گریند
چه بسا صخره ای کوچک شکوفه برویاند
و رودها و امواج از او روان شوند
تو را در خلال اندوهم دوست می دارم
ای رخساره ی دست نیافتنی همچون خداوند
بیا بسنده کنیم
که تو همواره مثل راز باقی بمانی
رازی که مرا پاره پاره می کند و ناگفتنی ست

نزار قبانی
مترجم : سودابه مهیجی

عشق شعر زیبایی ست

محبوب من
عشق شعر زیبائی‌ست نگاشته بر ماه
نگاره‌ای بر تمامی برگ درختان
و نقش بسته بر پر گنجشکان و قطره‌های باران

در سر زمین من اما
آنگاه که زنی به مردی دل ببندد
آماج پنجاه سنگ قرار می‌گیرد

نزار قبانی
ترجمه : محبوبه افشاری