مرگ رقیب من است

از تمامِ
کسانی که
تو را دوست دارند
فـقـط مرگ رقیب مـن اسـت

تنها
او می تواند
تو را از چنگ من در بیاورد

مینا آقازاده

گاهی هم به خودت سر بزن

گاهی هم به خودت سر بزن
حالِ چشمهایت را بپرس
و دستی به سر و روی احساست بکش

رو به روی آیینه بایست
و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر
وَ با صدای بلند به خودت بگو
که تو تنها داراییِ من هستی
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی
تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم

برای خودت وقت بگذار
با مهربانی دستت را بگیر
و به هوای آزاد ببر
نگذار احساس تنهایی کنی
نگذار ابرهای سیاه
چشمهایت را از پا دربیاورد
مطمئن باش
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به تو پیدا نخواهی شد

مینا آقازاده

زندگی با کلمات

من همیشه با کلمات زندگی کرده ام
با واژه ها بیدار شده ام
وَ با شاعرانه ترین حرف ها به خواب رفته ام

هنوز هم
با یک دوستت دارم ، تازه می شوم
وَ با یک شب به خیرِ بی ریا
تمام دلهره هایم به خیر می گذرد

نیاز به عشق گاهی در من
از نیاز به آب و نان هم
پیشی می گیرد
کلمات مرا در برابرِ ناگذشتنی ترین رفتار ها و نامهربانی ها تسلیم می کند

حالا روزهای زیادیست
تشنه ی یک صبح به خیر عاشقانه
یک شب به خیرِ از ته دل
وَ یک دوستت دارمِ ساده ام

مینا آقازاده

عشقت داغِ بزرگی بود

عشقت
داغِ بزرگی بود
که روزگار
بر دل و پیشانی ام گذاشت

حالا تو بگو
با دستی که پشت آن را داغ گذاشته ام
چگونه می توانم
دستِ دوست داشتنِ کسی را
دوباره بفشارم ؟

مینا آقازاده

سرت را نزدیک تر کن

سرت را
بگذار روی شعرهایم
خوب گوش کن
نگو که هیچ صدایی
از این واژه ها در نمی آید

نگو که نمی شنوی
صدای گریه ی زنی را
که پشت دیوارِ کلمات جان می دهد

اینهمه حروف باید
باید
حرفِ مرا به تو برسانَد

وقتی واژه ها
اینگونه عاشقانه
دست به دستِ هم داده اند
تا تو را شعر کنند
تو هم به من گوش کن

سرت را
سرت را نزدیک تر کن

مینا آقازاده

از نو بنویس

عاقبت مرا
از الفبا
بیرون خواهی کرد
و من در حاشیه ی حرف ها
بزرگ می شوم
با نقطه ها
مکث ها
و
هزاران علامت سؤال

نترس
قلمت را بردار
از نو بنویس
من لابه لای حرف هایت
سبز نمی شوم

مینا آقازاده

سال هاست قلبم را

سال هاست قلبم را
در نگاه کسی
گرم نکرده ام
عطری از شال و گردنم عبور نکرده
وَ عصای انگشتان کسی
دریای موهایم را
نشکافته است
سال هاست
به خودم پناه آورده ام
اما
هنوز باور دارم که عشق
می تواند
تنهایی های مرا بند بیاورد

مینا آقازاده

من عادت کرده ام

من
عادت کرده ام
هر صبح
قبل از باز شدن چشم هایم
دوستت داشته باشم
و برایم مهم نباشد که تو
درکجای این شهر شلوغ
به فراموش کردنم مشغول هستی

مینا آقازاده

دیر شده می دانم

دیر شده ، می دانم
باید بیایم
باران را در چشم هایت
بند بیاورم

به قلبت نفوذ کنم و
خاطره ی سالها تنهایی ات را
پاک کنم

باید هر چه عشق دارم
به پایت بریزم
بعد از تو
هیچ حسّی به دردِ من نخواهد خورد

مینا آقازاده

تو سرد شده ای

تو سرد شده ای
وَ من
بیهوده می دمَم
در خاکسترِ خاطرات

نه نگاهت
شعله ور می شود
نه دلت را
دوستت دارمی گرم می کند

بگذار حرف ها را
چشم هایت با من در میان بگذارند
زبانت را هرگز
هرگز
اعتمادی نیست

مینا آقازاده

قرارمان زیرِ چشم های تو

قرارمان
همین بهار
زیر شکوفه های شعر
آنجا که واژه ها
برای تو گل می کنند
آنجا که حرف های زمین افتاده ام
دوباره سبز می شوند
وَ دست های عاشقمان
گره در کارِ سبزه ها می اندازند
قرارمان زیرِ چشم های تو
آنجا که شعر
نم نم شروع می شود

مینا آقازاده

مثل یک مرد

حتی اگر
دستت از من کوتاه باشد
باز هم موهایم را
برایت بلند نگه می دارم

دریچه ی قلبم را می بندم
مبادا
غبار دوست داشتن کسی
روی آن بنشیند

مثل یک مرد
از زنی که به من سپرده ای
مراقبت می کنم

مینا آقازاده

سه عاشقانه زیبا

آغوش من
فرودگاه ِفرودهای اضطراریِ توست
هر جا آسمانت ابری شد
یا که بالت زخمی
بازوهای من
به روی تو باز است هنوز
فرود بیا پرنده ام
فرود بیا

========

عاقلانه کنارگذاشتمت اما
هر بار که
مژه ای می افتد
روی گونه ام
بی اختیار تو را آرزو می کنم

مثل بعضی صبح ها
که یادم می رود نیستی
وَ بلند می گویم
صبح به خیر
========

جای دقیق
زخم های مرا
تو فقط می دانستی
بی انصاف
چرا با رفتنت
زخم روی زخم گذاشتی ؟

مینا آقازاده