چگونه تو را فراموش کنم

چگونه تو را فراموش کنم
در حالی که من
یک بار با تو عشق را آزمودم
و پس از آن
بارها مرگ را
تجربه کردم

غادة السمان
مترجم : حسین خسروی

این منم که بسیار نوشته ام

گفتند نوشتن را
گناهی است بزرگ  
پس ننویس
و حرام است نیایش در برابر کلمات
پس نزدیک نشو
که مسموم می‌کند
دهانِ شعرها را
پس ننوش
این منم که بسیار نوشیده‌ام
و مسموم نشده‌ام از جوهر ریخته‌شده برمیز
 
این منم که بسیار نوشته‌ام
و افروخته‌ام آتشی بزرگ
در هر ستاره‌ای
و خدا بر من خشمی نگرفت
 
گفتند نوشتن
تنها برای مردان است
پس سخن نگو
و مردان تنها عاشق‌اند
پس عاشق نشو
و نوشتن
دریایی است عمیق
پس غرق نشو
 
این منم که عاشق شدم
این منم که شنا کردم
و روبه‌رو شدم
با دستانِ خشمگین
هر موجی و غرق نشدم

ادامه مطلب ...

عشق تو را اختراع کردم

عشق تو را اختراع کردم
که زیر باران
بی‌چتر نمانم
عشق تو را اختراع کردم
مثل کسی که به تنهایی
شبانگاه
زیر آواز می‌زند
بی‌آن‌که بترسد
آن‌هنگام که عاشق می‌شویم
حافظه‌ی ما
با عطر و اشک و بوی سیب
آغشته می‌شود
قلب‌ها را هراسی فرا می‌گیرد
انتظار
بر روی میز کافه‌ها
جا خوش می‌کند
گذشته‌ها از جلوی نگاه‌مان
در خیابان‌ها رد می‌شود
 فریاد ماشین‌ها و شلوغی را نمی‌شنویم
حتا بوق ممتد عروسی‌ها را
و فریاد عزاها را
من مرگ‌ام را در غار خلوت‌های‌ام
آماده نمی‌کنم
چون مردمی که آماده ی مرگ‌اند
به خراش‌های اندوه
گوش نمی‌دهم
فقط تو را دوست می‌دارم
و از این اختراع پشیمان نمی‌شوم

غاده السمان
مترجم : میسون پرنیایی‌فرد

مشکل بزرگِ تو این است

مشکل بزرگِ تو این است دوستِ من
که در حافظه ات
افکارِ کهنه را انبار کرده ای
و واژه های کهنه را
و هر چه از پدرانت به ارث برده ای
از گرایشهای زورگویانه
و عشق ِ ریاست
تا تعدد زنان

مشکل بزرگِ تو این است
که برخلافِ حرفهای مدرنت
مدرن نیستی
و بر خلاف ادعایت
معاصر نیستی
و برخلاف سفرهای بسیارت
خیمه ات را ترک نکرده ای

مشکل بزرگِ تو این است
همچنان ارباب مانده ای
در عصر رهایی
و قبیله گرا مانده ای
در دوره ی آزادی
و افسار شترت را چسبیده ای
در زمانِ جنگ ستارگان

مشکل بزرگِ تو این است
اندازه سر سوزن
از نارسیسم ِتاریخی ات خالی نشده ای
زنان را به رقص دعوت می کنی
اما با خودت می چرخی
با استادان حشر ونشر داری
اما فقط خودت را می بینی

مشکل بزرگِ تو این است
تو سدی هستی در برابر عشق
در برابر شعر
و دربرابر مهربانی
از وقتی که می شناسمت
دریچه ای برای آفتاب
و پروازِ گنجشگ ها باز نکرده ای

مشکل بزرگِ تو این است
کتابها را می خری اما نمی خوانی
و وارد موزه ها می شوی
اما از پیوند ِ خط ها و رنگ ها
ذوق نمی کنی
و در هتل های درجه یک اقامت می کنی
اما زندگی نمی کنی
زنانت را عوض می کنی
مثل لباسهایت
و کراواتهایت
برخوردت با عشق
مثل درآوردن ِ کفش است

مشکل بزرگِ تو این است
که همه ی دانسته هایت از عشق
برگرفته از " هزارویک شب " است
پس مشغول باش
و از حافظه ی سنگی ات نگهبانی کن
سعی ِ من هم این است
تا یک رُبات عاشقم باشد

سعاد الصباح 
مترجم : یدالله گودرزی

ای که در بَرَم نیستی

ای که در بَرَم نیستی
شبت چگونه گذشت ؟
شباهنگام به من اندیشیدی ؟

کمی آه کشیدی ؟
اشک در چشمت حلقه زد
آماده گریه شد آیا ؟

زندگانیِ بی تو چه ذوقی دارد ؟
غذا و سخن و هوا چه معنی دارد ؟
که من در گوشه‌یِ دور از این جهان
گم شده و بر باد رفته‌ام

غاده السمان
ترجمه : سعید هلیچی

درد می‌کشم از عذاب زندگی

آه
صدایت صدایت
سراسر حسرت‌ست
مثل هم‌آغوشی
معلق می‌دارد مرا
میان پریشانی و جنون
بر دیواره‌های قلعه‌ی شب
در حالی‌که
درد می‌کشم از عذاب زندگی
دلتنگ توام
در حالی‌که
درد می‌کشم از عذاب زندگی
بیشتر دوستت دارم

غادة السمان

وداع آخر

می‌ گفت همدیگر را خواهیم دید
در حالی‌ که هر دو یقین داشتیم
وداع آخر است
اما اصرار داشتیم
دردهایمان را به هم تعارف کنیم
گفتیم به امید دیدار
و من به امید دیدار را
در حالی زمزمه می‌ کردم
که یقین داشتم هرگز باز نخواهم گشت

غادة السمان
ترجمه : سپیده متولی

نامه های عاشقانه

نمی‌دانستم که نامه‌های عاشقانه
ممکن است به بمب‌های ساعتی تبدیل شوند
و اگر به آن‌ها دست بزنم منفجر می‌شوند
نمی‌دانستم که جملات عاشقانه
ممکن است به گیوتینی تبدیل شوند
نمی‌دانستم که انسان
با خواندن نامه عاشقانه
می‌تواند زندگی کند
واگر دوباره آن‌ها را بخواند
ممکن است بمیرد

سعاد الصباح
مترجم : مژده پاک سرشت

نامه های طولانی

هان
نامه‌هایت چه طولانی و بی‌ثمر است
چرا اندک نمی‌نویسی ، تا بسیار گفته باشی ؟
چرا پُر می‌گویی
تا نکته‌ی راستین را نگفته باشی ؟

و چرا از من دوری نمی گزینی
و از نوشتن دست باز نمی‌داری
با سکوتی که
به فریاد انفجار دل
ماننده است ؟

غاده السمان
ترجمه : عبدالحسین فرزاد

عشق اول

به من بگو
آیا قبل از من زنی را دوست داشته‌ای ؟
کلمه‌ای به من بگو
که جز من زنی آن را نشنیده باشد
به من بگو
که من عشق اولم
به من بگو
که من قرار اولم

سعاد الصباح
مترجم : مریم نفیسی راد

تنها با عشق

تنها با عشق
تو را به مبارزه می‌خوانم
میان لحظه‌ای و لحظه‌ای دیگر

آنگاه تو پیروز می‌شوی
و عشق در برابرت شکست می‌خورد
ای روزگار

هان
 من نامه‌ام را برای تو می‌نویسم
تا اعتراف کنم که تو سلطان عالمی
تو می‌زیی تا همه چیز را
کامل بمیرانی

غادة السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

عشقی نوین

از صد ها سال پیش

که تو را درون دوات دوست مى داشتم
و مى کوشیدم تا با تو
عشقى نوین بنیاد کنم
عشق تملک و زبونىِ تَنْ خواهش و لذتِ کلونِ در
ناشناخته بود
زیرا میان من و تو
در درازناى عمر
نان بود و مرکب بود
اینک که در قاره اى دیگر
در کنار تو باران مى بارد
شعر من مرطوب مى گردد

غادة السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

علیه تو اعلانِ عشق می‌دهم

جدایی یا وصل
من علیه تو اعلانِ عشق می‌دهم
علیه تو اعلانِ صلح می‌دهم
علیهِ تو اعلانِ اشتیاق می‌دهم
علیه تو اعلانِ عفو می‌دهم
بی‌هیچ پشیمانی
چرا که من جسمم را و روحم را به تو بخشیدم

غاده السمان
ترجمه : عبدالحسین فرزاد

هنوز دوستت می دارم

هنوز دوستت می دارم
علیرغم هرچه هست
چون در سواحل تو آموختم
چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم

غاده السمان
ترجمه : کامبیز منوچهریان

ای والاترین محبوب ترین

عشق من
همه تعابیری که از عشق بزرگت گفته ام
پیش پا افتاده اند
کلمه دیگری یافت می شود آیا
که دیگری کشف نکرده باشد
تا مرا از این ورطه بیرون کشد
ای والاترین
محبوب ترین

سعاد الصباح
مترجم : محبوبه افشاری

بیشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم

بگو لب‌هایت به شادی‌ام بگویند : باش
تا باشد و قلبم نغمه سر‌دهد
و چونان پرنده‌ای آتشین
میانِ رشته‌های طلاییِ خورشید به رقص درآید
و از سوختن در هیمه‌ی آتشِ خوشبختی نهراسد
چون دستت با معجزه‌ی پیامبر گونه‌اش لمسم کرد
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالان‌ها و سردابِ‌ دردهای پنهان
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیش‌ها و پنجه‌هایشان را بر دیوارِ گذشته‌ای زشت ساییده و تیز می‌کردند
ناگاه به پنجره‌ای بدل شد که پرده‌اش رنگین‌کمان است
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخداد‌های ناگهانی
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم می‌بندد
تنم به لرزه درمی‌آید

 

ادامه مطلب ...

تو را می بینم

تو را می بینم
که از قاره ای بعید می آیی
و شتابان بر آب ها گام بر می داری
تا با من قهوه بنوشی
همان طور که عادت ما بود
پیش از آن که بمیری
میان ِ ما اتفاقی نیفتاده است
و من قرار های پنهانی مان را
حفظ کرد ه ام
اگر چه آدمیان پیرامونم
بر این گمانند
که هر کس مُرد
دیگر باز نمی گردد

غاده السمان
ترجمه : یغما گلرویی

سلاح عشق

عشق
اسلحه‌ای‌ست در دستان کسانی‌
که دوست‌شان داریم
به آن‌ها قدرت می‌دهد
که زخمی‌مان کنند و تنهای‌مان بگذارند

غادة السمان

خودکشی عاطفی

و هنگامی که
تو را
درون خویش کشتم
نمی دانستم
که خودکشی کرده ام

غاده السمان
مترجم : صالح بوعذار

زبان سکوت

به‌خاطر تو زبانِ سکوت را آموختم
تا از تو گلایه نکنم
و با تلخی نگویمت
که تو تنهایم گذاشتی

غادة السمان
ترجمه : محمد حمادی