تو را در تو گم کرده ام

هفت دریا را
هفت آسمان را
پشت سر می گذارم
ولی گمان نمی کنم به تو برسم
زیرا تو را در تو گم کرده ام
من کنیز سرزمین سبز تو نیستم
یک شاهزاده ی اسیر از نبردی خونین
قرارهم نبوده باشم
اما اگر تورا پیدا کنم
کنیز سرزمین خشکت می شوم
وشاهزاده ای که اسیر تو خواهد بود
ولشکرش گیسوانش خواهد بود
وشمشیرش چشمان سیاهش
تواگر بخواهی
هرچه خواهم شد
حتی ردای پادشاهی جهان
که برتن کنی


عاتکة وهبی الخزرجی

مترجم : بابک شاکر

به تو حسد می ورزم

به تو حسد می ورزم
از آیینه ای که چهره ی زیبایت را
به تو نشان می دهد
حسد می ورزم
از عشقم نسبت به تو
از فنا شدنم در تو
از رنجی که به خاطرت می کشم
از صدایت
از خوابت
از تلفظ شدن نامت
حسد می ورزم
از غیرتم نسبت به تو
از تعلق خاطرم به تو
از آهنگ ها, شکوفه ها و پارچه ها
از انتظار روز برای دیدنت
از انتظار شب برایت
از مرگ
از برگی پاییزی که رویت می افتد
از آبی که می خواهی بنوشی آن را
از ...

انسی الحاج
ترجمه : سیدمهدی حسینی نژاد

عدالت منصفانه

این که هروقت خواستی بروی
حق توست
این‌که وقتی برگشتی
در را به رویت باز کنم یا نکنم
حق من است

أدهم شرقاوی
ترجمه : اسماء خواجه‌زاده

اشعار هایکو

این سرزمین زخمهای من است
 وارد شوید
 شما در امانید
*********
من عاشقم
 به عشق مرد
نه
 به جادوی زبان
*********
به گاه نوشتن
از نو
زاده
می شوم

ریتا عوده
مترجم : مژده پاک سرشت

در عشق

آنگاه که مردی به زبان نمی آورد
زنی را دوست دارد
همه چیز را از دست می دهد
حتی آن زن را

و آنگاه که زنی به زبان می آورد
مردی را دوست دارد
همه چیز را از دست می دهد
حتی آن مرد را

در عشق
سکوت جنایت مرد است
و حرف زدن جنایت زن

شهرزاد الخلیج
مترجم : اسماء خواجه زاده

من زنی نامرئی هستم

من زنی نامرئی هستم
به خانه ات می آیم
کنارت می خوابم
به سمت چشمهای تو می ایستم
زیرقدمهایت درازمی کشم
درون جام شرابت جرعه می شوم
کنارخواب تو می خوابم
کناربیداری ات می مانم

من زنی نامرئی هستم
درخانه ات می گردم
معشوقه هایت را می بینم
روی صورتشان تف می اندازم
برهنگی شان را قی می کنم
وآبستن می شوم
من زنی نامرئی هستم
که تمام روزهای تورا درک می کنم
می بینمت
ولی نمی بینی ام

فاطمه معروفی
مترجم : بابک شاکر

تنها هستم

تنها هستم
در سایه ات می نشینم
به تنهایی
تنها یک وجب
میان نفس نفس زدنهای قلبم
و میان تو وجود دارد
اما من تنهایم
لکنت خنده را شخم می زنم
یا آهنگ صدایی را
که از من بیرون می آید
آهنگی که نمی شناسمش
آهنگی که حنجره ی سکوت را می خراشد
و در آغوشم فرو می افتد

تنها هستم
در پیراهن بلند زمان بر مسند قدرت تکیه می زنم
و توهم خویش را می بافم
چون شمع در جام خویش چکه چکه آب می شوم
وخش خش سایه ات
جرأت نمی کند
لرزش قلبم را لمس نماید
یا لرزش پلکم را
جرأت ندارد
سرمای ترس را از من دور کند
و لکنت گمان را
راستی کیست که شیشه ی تیرگی را می خراشد
کیست ؟

تنهایم
و خش خش سایه ای پراکنده
همنشین من است
بر گرده ی ترس ، پیله می بندد
و بر چهره ی پرندگان دل ، پرده می افکند
خود را از پنجره ابر می پوشاند
چرا ؟
ای رگبار باران تلخ
تنها مرا خیس می کنی ؟
از فرق سر
تا استخوانم را ؟

تنهایم
در سایه ات می نشینم
به تنهایی
نابود می شوم
در بی کسی و تنهایی قلبم
در لرزش اندوهم
به تنهایی نابود می شوم
نابود می شوم
به تنهایی

نجمه ادریس شاعر کویتی
مترجم : زهرا ابومعاش

جهان می گذرد

جهان می گذرد
جهان ازمیان اندام زنی می گذرد که معشوقه ام است
جهان عاشقانه عبورمی کند
شلاق می شود
سنگ می شود
شلیک می شود
اما از میان اندام زنی عبور می کند که خواب رفته است
این زن که اکنون خوابیده است
روی اندامش گاوان وحشی عبورکرده اند
قلب برادرانش را درجزیره ای مفقود
صبحی که خورشید را خواب برده بود
کفتاران سیاه بلعیده بودند
این زن درانتظار رسیدن من
هر سال کودکی ازآسمان باردار بود
کودکی که جای دستانش شمشیری بود
وجای چشمانش نفرین
جهان عبورمی کند
ازاندام زنی سپید
زنی با چشمان خیس
موهای آویزان

آدونیس
مترجم : بابک شاکر

این عاشقی زیباست

گفت تو را دوست دارم
رقصید و به آسمان رفت
درون آسمان چنگی به دست گرفت
هر روز صبح طلوع می کرد کنار خورشید
غروبی نداشت
وبا ماه دوباره می تابید
من چشمانم از آسمان پایین نمی افتد
این عاشقی زیباست
عشقی که تو را سر بلند می کند

گفت با من نخواهی خوابید
تنها با آواز من هم آغوش باش
ببوس
نوازش کن
درآمیز
این عاشقی زیباست

نجوان درویش
مترجم : بابک شاکر

به خواب رفته ام

به خواب رفته ام
ودرخوابم تورا درون یک باغ متروک دیدم
باغی که درختانش من بودند
آویزان با موهای ریخته روی شانه هایم
با چشمان سیاهی که شکوفه داده بودنداشکهایش
تو دور این درختان می گردیدی
لمس می کردی ساقه ها شان را
ریشه هایش را آبیاری می کردی
وشکوفه هایش را بوسه می زدی
حالا که هزاران ازعمر این درختان گذشته است
تبری برداشته ای
که ساقه ها را بزنی
حالا که هزاران سال گذشته است
من ازخواب بیدارشدم
تبر به دست گرفته ام برای تو
اما تو دیگر نیستی
کاش دوباره به خواب می رفتم

لورکا سبیتی حیدر
مترجم : بابک شاکر

عشق روز اول و آخر

عشق روز اول
بستری می سازد ازشکوفه های سفید
برهنه تورا رها میان باغهای زیبا
برکه های آرام عبور می دهد از تنت
خواب را حرام می کند برچشمهایت
از روز بدش می آید
ستاره ها را پنهان می کند پشت پلکهایت
آسمان را تاریک می کند که چشمانت آرام باشد
به خفتگان آواز بیداری می دهد
به مرده گان نوای زندگی

عشق روز آخر
آغوشش را باز می کند
بهشتی ست که آتش درونش موج می زند
همه گناهان زمین بخشیده می شود
شعر می سراید
ترانه می خواند
وآرام می میرد
عشق روز آخر مرده است
ودیگر تکرارنخواهد شد

غاده نبیل
مترجم : بابک شاکر

چشم به راهم

چشم به راهم
چشم به راهِ چه چیزی ؟
مردی
که گل برایم می آورد
و حرف های شیرین
مردی که من را می بیند و می فهمد
با من حرف می زند و به من گوش می دهد
مردی که برایم گریه می کند
و من دلم برایش می سوزد و
دوستش دارم

 مرام المصری
ترجمه : سیدمحمد مرکبیان

مرا در آغوش گیر

مرا در آغوش گیر
تا اگر توان قلبم را از دست دادم
 قلب با توانت را به من ببخشی
واگر ریشه هایم دراعماق زمین فرو رفته اند
همجنان در قلمرو دره  تو باشند
تا اگر عمرم را از دست دادم
به عمر تو دست یابم وبه زبانهایی بی شمار تو

مرا در آغوش گیر
تا گیاهی شوم سنگ آزار
وتو سنگ باطراوات شوی در سایه گیاه چلچراغ من
تا میان من وتو رودی جاری شود که تمام رودها را سیلاب می کند
تا از فراز کوه هایم به سمت تو  سرازیر شوم وتو را دریابم
تا کشف کنم  که چقدر  صعود تویی
وچقدر غرق شدن من
برای تو پلی بردوش خواهم کشید
که فاصله ای است میان روشنائی وهلاکت

مرا در آغوش گیر
تا  برسی به خواهش چیدن سیب من
 تا برنجانمت همچون سیبی بس از چیدن
تا تورا لبریز کنم از آنچه که نداری
 تا برای تو شب بیافرینم وقطعه أبری بر فراز
تا فراموشت شود که درخت شاخه های تو هستم
وتو شاخه های درخت دیگری هستی
وگرچیره شد بر من زندگی
در آغوش تو
زندگی دیگری نصیب من خواهد شد

مرا در آغوش بگیر
ودستانم را رها کن تا هرگاه به لبه یکی شدن رسیده ابم
دو کس دیگری را فریب خواهیم داد
که راهی به سرانجام خویش نیافتند

جمانه حداد
ترجمه : محمد الأمین

اینجا بهشت است

اینجا بهشت است
میوه های تنم حلالند
شهد لبانم جاری ست درون رودخانه های اینجا
گیسوانم آویزان شده ازدرختان ایستاده
سینه هایم بارور از شیره های دل انگیز عشق
اینجا بهشت است
هیچ بعیدی وجود ندارد
همه چیز برای توآزاد است
حتی همین پرده ای که بین من وتو افتاده است
جلوتر بیا
اینجا بهشت است

فاطمه ناعوت
مترجم : بابک شاکر

تورا به اندازه ی من آفریده اند

تورا به اندازه ی من آفریده اند
فرمان داده اند که کنارمن باشی
کسانی که این فرمان را نپذیرند
از بالای چشمانم خواهند افتاد
برای آفریدن تو
شکوفه و تابستان و خاک را بهم آمیخته اند
و الماسهای کمیابی را درون چشمانت گذاشته اند
که خیره می کند چشمها را
قرارشده درزبانت
چیزی جز عشق نباشد
وحتی مقرر شده در خوابهایم هم حضور داشته باشی
آفرینش تو به پاس شاعر بودنم اتفاق افتاده
این را درون گوشم کسی نجوا کرد

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

عشق من

آوایی که جوهرش را نمی شناسم
 مرا با آرزوهایم ، تر می کند
سکوت غرق در تمنایی غمگین
به سویم می آید
آشکار
تزئین شده با اندوه واژگان
فروزان از شعله عقل
تو را از کنار من نهان می سازد
اسرارشان را در رویا می افکنند
آنانی که با سایه ای نورانی مرا همراهند
بدینسان  آرزوهای تر ، چون  آیاتی ظریف روان می شوند
ظریف تر از قطرات شبنم
عطش عشق و آرزو نیز فرو می نشیند
من از بارقه عشق در آتشدان روحم شعله ور می شوم
و می میرم تا تو در آنجا بمانی
و چون نفس عطر آگینت از نفسم برمی آید
تمام دنیا پر از عطر گل می شود
آه ، عشق با تمنا می افروزد
با آن آتشی که در دنیای روح من برافروختی
خانه ای برای معشوقم
جاییست که رانده ام نهان می گردد
جاییست که می توانم جاودانه آرام و قرار گیرم
 
منیر مزید شاعر فلسطینی
ترجمه : مینو شهرستانی

ای عشق

ای عشق
تنها هدف ما آن است
‎جنگ ها را به تو واگذاریم
پس پیروز شو
تو پیروز شو
و صدای قربانیانت را بشنو
‎که تو را می ستایند و می‌گویند
پیروز شو
احسنت
و سلامت بازگرد
به کنار ما بازندگان

محمود درویش
مترجم : اسماء خواجه زاده

عشق ممنوعه

تو را
زیر بالشم پنهان می کنم
شبیه کتابی ممنوعه
چراغها خاموش می شوند
و صداها می خوابند
سپس تو را بیرون می آورم
و حریصانه می بلعم

مرام المصری
مترجم : سیدمحمد مرکبیان

به اسارت تو در آمده ام

به اسارت تو  در آمده ام
که شاهزاده دریایی

زندان تو زیر آب است
جایی که فریاد زدن محالی بیش نیست

اسیر تو بودن
آزادی ست
حتی زیر اقیانوس های عمیق
حتی با چشمان بسته
بدون هیچ تنفس عمیق

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

مرگ به عشق ما راه ندارد

از دلتنگی می‌میرم
در آتش می‌میرم
بر سر دار می‌میرم
با گلوی بریده می‌میرم
اما نخواهم گفت
زمانِ عشق من و تو به سر رسیده است
که مرگ
به عشق ما راه ندارد

محمود درویش
مترجم : اسماء خواجه زاده