پاییز را دوست دارم

پاییز را دوست دارم
این را به من گفت
و من از آن روز در حال فرو ریختن‌ام

سنان آنطون شاعر عراقی
مترجم : احمد دریس

برای فراموشی تو

همه راه‌ها
به تو ختم می‌شود
حتی آن‌هایی که
برای فراموشی‌ات
از سر گرفتم

محمود درویش
مترجم : احمد ادریس

طلسم

نوشته‌اند
نوشتن مقدس است
کلمات مقدس‌اند
و نفس تو
خدایی را که در آنهاست
آشکار می‌کند
این کلمات را می‌نویسم
و به آرامی تکرار می‌کنم
برای خودم
طلسمی برای تو
این دعا را بگیر و بر گردنت بیاویز
و با این نجواها
پشتت را محکم کن
باشد که همیشه عاشقانه گام برداری
خورشید را بشناسی
برای گرمای ماه
برای مسیر راه
باشد که همیشه این کلمات به یادت بیاورد
نفست کلماتی مقدس‌اند
که خدا را در درون تو بیدار می‌کند

سهیر حماد شاعر فلسطینی
ترجمه : سامره عباسی

تو در میانه‌ی همه چیزی

تو نه دوری تا انتظارت کشم
و نه نزدیکی تا دیدارت کنم
و نه از آنِ منی
تا قلب‌ام آرام گیرد
و نه من
محروم از توام
تا فراموش‌ات کنم
تو در میانه‌ی همه چیزی

زمستان‌ات هرگز
مرا نخواهد کشت
خیال‌ام می‌تواند
هزاران هزار تابستان بیافریند

محمود درویش 
مترجم : صالح بوعذار

آن‌ هنگام که بمیرم

آن‌ هنگام که بمیرم
بسوزان مرا
و خاکسترم را
در سیگارت بگذار
آن‌گاه
مرا عمیق دود کن
می‌خواهم
سپری کنم
زندگی دیگری را
در ریه‌های تو

مثنی شاکر شاعر عراق
مترجم : صالح بوعذار

بارها بخشیدم‌ات

تو را بخشیدم
تو را بخشیدم
بارها بخشیدم‌ات
تو را با قلب بزرگ‌ام بخشیدم
اما این بخشش از روی اجبار نبود
از روی ضعف هم نبود
به این خاطر بود که با دل و جان دوست‌ات داشتم
                  
محمد حمزه شاعر مصری
برگردان : حسین خسروی

عشق چونان قهوه‌خانه‌ای است

چونان قهوه‌خانه‌ای کوچک
در خیابان غریبان است عشق
می گشاید درهایش را
بر همگان
 
عشق چونان
قهوه‌خانه‌ای است
که زائرانش کم و زیاد می‌شوند
بر حسْب بغض آسمان
چون ببارد
باران
چون معتدل گشت هوا
ملال گیرند و کم شوند

آهای
بانوی غریب
من این‌جا می‌نشینم
در گوشه‌ای
چشمان‌ات چه رنگ‌اند ؟
نام‌ات چیست ؟
هنگامی که از من عبور می‌کنی
و من در انتظار تو نشسته‌ام
چه‌گونه صدایت کنم؟

عشق قهوه‌خانه‌ای است کوچک
دو جام شراب سفارش می‌دهم
و شراب‌ام را
شراب‌ات را
می‌نوشم
چتری و دو کلاه
بر می‌دارم
اینک باران
می بارد
بیش از هر روز دیگری
می‌بارد
و تو
وارد نمی‌شوی

سرانجام به خویش می‌گویم
شاید آن زنی
که در انتظارش بودم
در انتظارم بود
یا در انتظار مرد دیگری
در انتظار من و او
و هرگز او را
مرا
نشناخت

و به خویش می گفت
من این‌جا
در انتظار توام
چشم‌هایت چه رنگ‌اند ؟
چه شرابی می‌نوشی ؟
نام‌ات چیست ؟
و هنگامی که از روبروی‌ام
می‌گذری
چه‌گونه صدایت کنم

چنان قهوه‌خانه‌ای
کوچک است
عشق

محمود درویش
مترجم : صالح بوعذار

هرگز نبوده‌ام جز به‌خاطر تو

جهان هستی
و هیچ جهانی چون تو نیست
آسمان هستی و باران و شمیم
تو آن صدای شب زنده‌داری
صدای چکیدن دانه‌های باران
زمستان و بهار هستی
شب‌های تابستان هستی
از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو بدل به خواب و رؤیا و بیداری من شدی
امان از اشتیاق‌ام برای تو

کاش بدانی
با تو چگونه محو می‌شوم
و چقدر خواهم مرد
اگر چشمان‌ام در پیش‌گاه تو بایستند
در تلفظ نام‌ات
شهدی‌ست که دهان‌ام نمی‌شناسدش
پس هرگز به‌دنیا نیامده‌ام
و هرگز نبوده‌ام
جز به‌خاطر تو

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

اثبات عشق

برای اثباتِ هر اتفاقی
دو شاهد لازم است
امّا من برای اثباتِ عشقم به شما
چهار شاهد دارم
تپشِ قلبم
لرزش ِ اندامم
تکیدگیِ جسمم
و بند آمدنِ زبانم

منصور النمیری 
مترجم : یدالله گودرزی

تو تمامِ عشق و آرزوهایم هستی

در بین اوقات گذشته و آینده‌ی زندگی من
امشب شب من است و رؤیای زندگی‌ام
تو تمامِ عشق و آرزوهایم هستی
پس پیمانه را از عشق پر کن و بیاور

پس از مدتی عشق از این خانه خواهد رفت
و گنجشکان از لانه‌ها کوچ خواهند کرد
و سرزمین‌هایی که در گذشته آباد بودند
ما را بی برگ و نوا خواهند دید
همچنان‌که ما آن‌ها را بیابانی خشک می‌بینیم

زندگی در آینده ما را
به بازی و ریشخند خواهد گرفت
پس بیا اکنون تو را
بیش‌ از هر زمان دیگر دوست دارم
          
جورج جرداق 
مترجم : حسین خسروی

دور و نزدیک

نزدیکی
چون لب هایم به من
دوری
چون بوسه ای که هرگز نمی رسد

محمود درویش
مترجم : قاسم ساجدی

اندوهی در روشنای ماه

آزادی، کرامت، جرأت

ای بهارِ آینده از چشم‌هایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا به سوی او ببر
چونان شعر عاشقانه‌ای
یا زخم خنجری
من آواره و زخمی‌ام
باران را
و ناله‌ی موج‌های دور را
دوست می‌دارم
از عمیق خواب بیدار می‌شوم
تا به زانوی زنی شیرین
که شبی او را
در خواب دیده‌ام
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم
به محبوب‌ام
آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا
بگو که بیمارم و مشتاق اویم
من رد پاهایی
بر دل‌ام می‌بینم
                    
محمد الماغوط
مترجم : صالح بوعذار

زنانی چون من

زنانی چون من
نمی توانند صحبت کنند
واژه ها چونان استخوانی در گلویشان گیر می کنند
به گونه ای که ترجیح می دهند
ببلعدشان تا بیرون بیاورند
زنانی چون من
تنها گریه کردن را بلدند 
با اشک هایی غیرقابل کنترل
که ناگهان چون رگی بریده
بیرون می جهند و به چشم می آیند
زنانی چون من
سیلی ها را تاب می آورند
بی آنکه جرات کنند عکس العملی نشان دهند
می لرزند از خشم
اما خشم شان را
همانند شیری در قفس
سرکوب می کنند
زنانی چون من آزادی را
در خواب می بینند

مرام المصری
مترجم : اعظم کمالی

نامه های عاشقانه

باران باران
مانند نامه‌های عاشقانه
بی امان از آسمان فرو می‌ریزد
زمستان ، صدا
و پژواکی تشنه‌ی آغوش
زمستان را دوست دارم
قدم‌زدن‌های شاد تا رسیدن به میعادگاه‌مان
که در میان آب و باران غرق است
زمستان را دوست دارم
آن را قطره‌قطره می‌شنوم
آن را باران ، باران می‌شنوم
مانند صدایی‌ست که به عاشق می‌رسد
بر تن‌ام ببار
که این گریه‌های زمستان
گریه‌های پایان عمر نیست
بلکه نشان ِآغاز است
نشانِ امید

محمود درویش
مترجم : پریسا فرخی

در خیال من

زمستان‌ات
هرگز
مرا
نخواهد کشت
خیال‌ام می‌تواند
هزاران هزار تابستان
بیافریند

محمود درویش
ترجمه : صالح بوعذار

به تو بازخواهم‌گشت

به تو بازخواهم‌گشت
به سان یتیمی به تنها پناهگاهش
و همچنان بازخواهم‌گشت
و موهای خیسم
که سختی پیمودن زیر ناودان‌ها انتخابش بود را
به دستان گرم و نوازشگر تو می‌سپارم
که خشکشان کنی

غسان کنفانی
ترجمه‌ : سعید هلیچی

در ازدحام دنیا

در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی
که تو را می‌فهمد رهایش نکن
چه آن‌ها که ما را نمی‌فهمند بی‌شمارند

غسان زغطان شاعر فلسطینی
برگردان : محبوبه افشاری

دوست دار غم هایت باشی

سعی کن

دوست دار غم هایت باشی
شاید بروند
به سان تمام چیزهایی که
دوست داریم و می روند

انیس منصور
مترجم : سعید هلیچی

آیا مرا مجالی نیست


آیا مرا مجالی نیست
که تنم را رها کنم از شیشه‌ی عطر
دردم را رها کنم از تابوت‌های قبیله
و گُرده‌ام را از تخته‌بند ستم
و صورتم را از آینه‌های وهم
تا صدایم را نظاره‌ کنم
در جیک‌جیک پرندگان
بر امواج دریا
و شناسنامه‌ام را طرح زنم
در پچ‌پچ کاغذها
بر موج‌های جوهر
 
ریتا عوده
مترجم : آرش افشار

پیشگویی

اگر پیشگو مرا بگوید
که روزی محبوب من خواهی شد
دیگر هیچ غزلی
برای هیچ مردی نخواهم سرود
و گنگ و خاموش
نیایش می‌کنم
تا محبوبم بمانی

اگر پیشگو مرا بگوید
که  چهره‌ی ماه بلند را
نوازش خواهم کرد
دیگر با سنگ‌ریزه‌های برکه‌ها
بازی نمی‌کنم‌
مهره‌های آرزوهایم را
به رشته نمی‌کشم

اگر پیشگو بگویدم
که محبوبم
شاهزاده‌ای بر اسبی از یاقوت
خواهد بود
که دنیا مرا
به یال‌های سرخش می‌بندد
خواب نخواهم دید
که خواهم مُرد

اگر پیشگو مرا بگوید
که محبوبم در شبی برفی
خواهد آمد
با خورشیدی در دستانش
دیگر ریه‌هایم
منجمد نخواهند شد
و در چشمانم
غم‌های دیروز
بزرگ نخواهد شد

اگر پیشگو بگویدم
که تو را
در این گم گشتگی می‌بینم
دیگر
برای هیچ چیز
در این دنیا
گریه نخواهم کرد
و تمام اشک‌هایم را
جمع می‌کنم
تمام اشک‌ها
برای روزی که مرا ترک می‌کنی

لمیعة عباس عماره
ترجمه : صالح بوعذار