محبوب من مردی ست

محبوب من مردی ست
که قرنهای متمادی ایستاده مانده است
لحظه های زیادی را بی قرارایستاده است
برای محبوب من درختان بلند وپرتراکم سرخم کرده اند
دریاهای پرتلاطم بی ساحل مانده اند
سرداران جنگ آور اندلس بیقرار مانده اند
وتمام دختران ساحره بادیه ها به رقص آمده اند
محبوب من مردی ست
ایستاده در دره های خونین وعمیق
سینه اش را مقابل فاصله های دور ستبر کرده است
ازنزدیک شبیه بلند ترین کوه های زمین است
وازدور بی شباهت به پیامبران زیبا روی عشق است
محبوب من آیه های زیبایی را شبیه داوود میخواند
صدایش را سوار بر بادهای وزیده ازعراق
بادهای وزیده از حجاز
بادهای وزیده از صحرای گرم
به گوش معشوقه هایش می رساند
محبوب من مردی ست
که تمام زنهای جهان عاشق او می شوند
وقتی که تنها اسم او بر کتابهای نوشته اش حک می شود

می زیاده شاعر فلسطینی
مترجم : بابک شاکر

روزها رفتند

روزها رفتند
و تو به یاد نیاوردی
که آنجا
در آن گوشه ی متروک قلبت
عشقی جا مانده
عشقی زخم خورده
که بی تابانه می نالد
روشنایی ام بخش
 
روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام
می پیوندند
 
روزهایم
طعمه ی افسوس ها شدند
کی خواهی آمد ؟

نازک الملائکه
ترجمه : سمانه رضایی

مرا با بوسه ای بشکن

نگران نباش
بتهای این بتکده مقدسند
همشان را روزی مردی سرشته است 
که دست بر اندام من کشیده است 
دستانت را به گلهای سرخ ووحشی آغشته کن 
اندام مرا لمس کن 
ازمن بتی بساز
که هیچ پیامبری آن را نشکند
من عاشق بوسه هایت هستم 
مرا با بوسه ای بشکن

سهام الشعشاع شاعر سوری
ترجمه بابک شاکر

به من اجازه بده

میان من و تو
دریای ژرفی ست

چشمهایت
دو قایق اند
که در معاشقه با امواج نشسته اند

دستهایت
دو ساحل
که امواج را در آغوش گرفته اند

قلبت
ضربانی ست
که زندگی را
دگرگون می کند

به من اجازه بده
در تو غرق شوم
بر امواجت آرام گیرم
تا
تمام فاصله ها
میان ما
خود کشی کنند
به من اجازه بده

ماجده الرومی
ترجمه : سارا عبدی

دنیا همین است واقعاً ؟

رسید صبح از راه و
من نرسیدم
گم کرده ام راه را
در سایه ی تاریکی
در سپیده ی بی سایه
طاقت از کف داده ام انگار
جامی در دستم
مستم
گوش میچسبانم به دیوار
که از هر روزنی
چیزی بشنوم
دنیا همین است واقعاً ؟
باید غصه خورد ؟
باید امیدوار ماند ؟
ترجیح میدهم ترانه بخوانم فعلاً

آدونیس
ترجمه : محسن آزرم

دوستت دارم

دوستت دارم
ای پاره ای از من
ای تمام من
ستاره ی پیشانی ام

دوستت دارم
پهناور تر از هر گستره
دور تر از هر امتداد
پاک تر از هر اعتراف
شدیدتر از باران مصیبت

دوستت دارم
و می دانم
که رهسپاری به سویت را نمی توانم
اگرچه به سویت می آیم

قلب تو
راه مستقیم من است
که به سویش در حرکتم
می آیم
اگرچه مرگ من و مرگ تو در این باشد

دوستت دارم
تا تمام خستگی ها را تبعید کنم
و با تو
تمام سختی های بُرنده ی راه را به مبارزه فراخوانم
که من
پرنده ی یتیم عشق را
که خوابی سنگین داشت
بیدار کرده ام

دوستت دارم
خاک حاصلخیز برای خوشه های عشق
تو را مژده می دهم
که به یکدیگر می رسیم
همان طور که کوه به کوه
و پس از ما
باید نشانه های راه که به سوی وطن می روند
دگرگون شوند
پس عشق ادامه دارد
و دردِ زایمانِ روزگار
هر قدر هم درنگ کند
به ناچار فرا میرسد

ریتا عوده
مترجم : بابک شاکر

دوستت دارم

نه نثر ، نثر خواهد بود
و نه شعر ، شعر
اگر آهسته
در گوشم بگویی
دوستت دارم

محمود درویش

مترجم : بابک شاکر

من از اینکه مردها وصفم کنند خسته شده ام

من از اینکه مردها وصفم کنند خسته شده ام
از اینکه کلمات را برای تن من بیرون بریزند
دهانشان خیس شود
صورتشان سرخ شود بدم می آید
دوست دارم
اولین مردی که مرا می خواهد
بگیرتم درآغوشش
بوسه هایش را روی کاغذ سرخ کند
پیراهنم را که گشود
سینه هایم را درون دهان شعرهایش بلیسد
با موهایم بازی کند مست
مست مست مست
تار تارش را بنوازد یک تصنیف غریب
تصنیف بدیع
تصنیف لطیف
پیراهنش را بگشایم لخت لخت
بنویسم درون شعرهایم آرام آرام
جوهرش را بریزد
کناربافت های تنم که کلمه هستند
من از تن بودن خسته شده ام
از زن بودنم

لورکا سبیتی حیدر
مترجم : بابک شاکر

گمان نکن تنهایی عذابم داد

گمان نکن تنهایی عذابم داد
به سرزمین دیگری رفتم
به سرزمینی که عاشق نداشت
از زمینش تنها شراب می جوشید
ازدرختانش سیگار
فکرکرده ای می میرم درنبودنت ؟
فکرکرده ای تنها آغوش تو را دارم ؟
همان شب سفرکردم به سرزمین دیگری
سرزمینی سفید سفید
دربستری ازاشک های زلال
درآغوش فرشته ای رفتم همان شب
چشمانم را بستم که صبح را نبینم در آغوشش
او که مثل تو نبود
مرا با خود برد
وهیچ وقت رهایم نمی کند
فکر کرده ای برمی گردم ؟

ایمان مرسال شاعر مصری
مترجم : بابک شاکر

بتی پرستیدم

مقرر شده این جهان نبینمت
جهان دیگر هم بهشت نخواهم رفت
زیرا من کافر بوده ام
و بتی پرستیدم

آدونیس
مترجم  : بابک شاکر

در آغوش تو

در آغوش تو باد می وزید
ستاره سوسو می زد
ماه می تابید
در آغوش تو
رودخانه ها جریانی عمیق داشتند
دریاها می خروشیدند
زمین می چرخید
در آغوش تو
همه چیز بود
اما عشق حرکتی نداشت
 
لورکا سبیتی حیدر
ترجمه : بابک شاکر

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی
من همچنان چون رازی بودم
با صدایی خاموش و پنهان و رنگی پریده
تو ، به قلب در زنجیرم
سخاوت شبنم و بخشش شعله را آموختی

نازک الملائکه
مترجم : سمانه رضایی

گاهی برگرد و بغلم کن

گاهی برگرد و بغلم کن
برگرد و تنگ بغلم کن
وقتی حافظه ی تن بیدار میشود
هوسی قدیمی دوباره در خون میدود
وقتی لبها و پوست یادشان میآید
و دستها هوای لمس تو را دارند
گاهی برگرد و بغلم کن
وقتی لبها و پوست یادشان میآید
مرا با خود ببر
در شب

کنستانتین کاوافی شاعر مصری

این زوال هستی من است

زبانم خشک است
درون این بادیه سرگشته ام
اثری از من نخواهد ماند
وکسی مرا نخواهد یافت
ستاره ها نشانی غلط دادند
تو را نیافتم
شن ها را بوییدم
خارها را به تن کشیدم
آفتاب را آتش کشیدم
این زوال هستی من است
مردی که اصلا وجودی نداشته است

محمود درویش
ترجمه : بابک شاکر

فریب

برای امشب سیبی گاز زده ام
مرا به زمین نخواهند برد
در ملکوت خواندم نوشته بود جهنم را به من خواهند داد
من اما گاز زدم واینبار فریب تو را خوردم
چه باشکوه فریب تورا خوردم
حالا نوبت توست
تو باید گاز بزنی این سیب شیرین را
نترس
بهشت را به تو خواهم داد
من مثل توشیطان نیستم
بهشتی که گرم است وآتشین
بهشتی که عمق دارد
وتو را با خودش خواهد برد
بیا گاز بزن این سیبهای لعنتی را
که دردست گرفته ای ومی چرخانی
من را به جهنم خواهند برد
وتو بهشتی خواهی بود
ازهمین لحظه ی ناب

جماته حداد
مترجم : بابک شاکر

زن شیرین است

زن شیرین است
این ورد یک ملحد ذاتی ست
و برای این الحاد خود معجزات عظیمی دارد
زن شیرین است
هربرگ تنش شهد دارد
گلبرگهای لبانش عسلی شفابخش
آسمانش ابرهای بهاری و
زمینش آتشفشانی از شعله های سوزان
مگر می شود با چنین معجزاتی ایمان نیاورد
راهبه ی گوشه گیر کنار زنی برای پرستش نماند
ذکر نگفت
مگر می شود دراین دریای خروشان غرق نشد
زن شیرین است
برای إیمانی ابدی
ایمانی شیرین وسخت

هانی ندیم شاعر سوری
مترجم : بابک شاکر

حکایت یک زن در باران

حکایت یک زن درباران
حکایت غریبی ست
یک زن وقتی که درباران راه می رود
دیگر چشم ندارد
گیسوانش گریه می کنند
دستانش اشک می ریزند
سینه هایش خون گریه می کنند
پاهایش هق هق بلندی سر می دهد
زن درباران
تنها یک تصویر ساده نیست
حکایت غریبی ست
شاعران بسیاری نوشته اند
اما کسی ندیده یک زن درباران که چشم ندارد
تنها اشک دارد

ردینه مصطفی الفیلالی
ترجمه : بابک شاکر

صدای دوست داشتنی تو

صدای دوست داشتنی تو را
روی دیوار هولناک شبم نقاشی کردم
نام دوست داشتنی تو
سوسن سپیدی است از ساحل دریایمان
و موجی است بیدار
که بر روی شن های بی خوابی دیر هنگامش چشم به راه است
چشم به راه شهسوار ماه که از میان ابرها می آید
صدای دوست داشتنی تو را نقاشی کردم
و نام دوست داشتنی تو
غنچه ای از جنس نسیم است که می درخشد
در دوزخ صحرای انزوا و شب هولناک من

معین بسیسو شاعر فلسطینی
مترجم : زهرا ابومعاش 

راه عبادت تو کم نیست

راه عبادت تو کم نیست
با لبهایم پرستش می کنم تورا
ذکر نامت می کنم
بر لبانت بوسه می زنم
با گیسوانم پرستش می کنم تورا
روی پاهایت می ریزم
آغوشت را پنهان می کنم
به عرش می برم
به فرش می ریزیم
راه عبادت تو کم نیست برای من
با چشمانم
خیره درچشمانت ذکر می خوانم
روزی هزار بار پلکهایم را می بندم
دربیداری وخواب تورا می بینم
با هرتصویرت بپا می خیزم
این یک قیامت است
عبادت تو
من به تو ایمان دارم

نعومی شهاب نای
مترجم :  بابک شاکر

جز برابر تو

تنها می‌ایستم چون الف
و سر خم نمی‌کنم 
بر تمام بتان می‌شورم
و سر خم نمی ‌کنم
از آتشی به‌ در می ‌آیم
و در آتشی فرو می‌ شوم
و سر خم نمی ‌کنم
باور به نبرد تن به تن دارم
و سر خم نمی‌ کنم
به خاکستر می‌ آمیزم
و سر خم نمی‌ کنم
جز در برابر تو

قاسم حداد
مترجم : آرش افشار