سپس شب میشد
و ما به ستارهها خیره میشدیم
تو
دنبال بزرگترین ستاره میگشتی
و من غرق در تو
پیِ چشمانت میگشتم
سردمان میشد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانهها که دیگر کهنه شدهاند
تورگوت اویار
مترجم : سیامک تقی زاده
تمام شعرهایی که سرودهام
دیباچهی کتابیست
که با تو میآغازد
نگریستن به تو
همچون خیرهماندن به کاغذیست سفید
که مهیاست برای هر چیزی
نگریستن به تو
همچون نگاه کردن به آب است
و شرم کردن است
از چهرهای که میبینی
نگریستن به تو
همچون انکار تمام رویدادهای اتفاقی
و فهم یک معجزهست
نگریستن به تو
همچون
ایمان آوردن است به آفریدگار
ییلماز اردوغان
ترجمه : علیرضا شعبانی
ای زیبایی
که به تلخی ها شیرینی می بخشی
به دلمان خوش آمدی
آمدی و
خشم مان را
به شاخه های پر شکوفه بدل کردی
حالا چه فرقی دارد که بر زندگی مان
باران سنگینی ببارد
یا که برف
بعد از آن که عشق را آموختیم
همه ی فرداها
به رنگ تلخی هم که باشد
مهم نیست
عدنان یوجل
مترجم : مجتبی نهانی
شب را
از زنانى بپرس
که تنها گذاشته شدهاند
زیرا که شبها همه چیز
چند برابر مىشود
مسلم یوکسل شاعر ترکیه
ترجمه : سیامک تقی زاده
انسانها میروند و ترانهها باقی میمانند
ترانههایی وجود دارد که عمرشان بلند
و سالیان سال بین مردمان رواج دارد
ترانههایی وجود دارد که عمرشان کوتاه
همانجا که خوانده میشود از یاد میروند
و ترانههایی وجود دارد که ترانههای من
بیکه خوانده شود در درون من میمانند
عزیز نسین
مترجم : ابوالفضل پاشا
اینک معاشقه بسر آمد
شب مانند مرگ ادامه دارد
میگویی عشق سرزمینی است
که هنوز پای کسی بدان نرسیده
هر چه دورتر بروی از تنش بیرون نمیشوی
از خویش بیرون نمیشوی هر چه بدان نزدیک شوی
در سکوت به صدای ناقوسهای شب گوش میدهم
ناقوسها مانند زخمی باز مینوازند
حیوانات در طنین ناقوسها تیر میخورند
هرچه از تو دور میشوم از تو بیرون نمیشوم
هر چه به تو نزدیک میشوم به تو نمیرسم
در چشمان تو
تن وحشت زده اندوه را نوازش میکنم
تا کجا جاری میشود
تا کدام دریای مرده
خون آن مروارید جدا شده از صدف
میدانم
شب مانند مرگ ادامه دارد
با خاموش کردن حریقی تشنه در قلبم
بیرق آتشی خاکستر شده را با خود حمل میکنم
تا بلندترین قلعه ناقوسهای صدای تو
دروازه سنگین شب بسته میشود
شیشه آبی بیپایانی در درونم شکسته میشود
میبوسم
مثل این است که چشمانت را برای آخرین بار میبوسم
سرشک عشقی چون مرگ را
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
گریه کنم
می شنوید صدایم را
از میان مصراع هایم ؟
می توانید لمس کنید
قطره اشک هایم را با دستان تان ؟
قبل از مبتلا شدن به این درد نمی دانستم
ترانه ها اینقدر زیبا
و کلمات اینقدر بی کفایت اند
جایی هست ، می دانم
جایی که
امکان بیان هر چیزی وجود دارد
نزدیک شده ام
خیلی نزدیک
می شنوم
اما نمی توانم بگویم
اورهان ولی
مترجم : سیامک تقی زاده
ای محبوبم
هنگامی که به من " تو یک شاعری " می گویی
چشمانم مانند گلی بی نام می درخشد
و رنگهایش را برای اولین بار به جهان عرضه می کند
این شعر را تنها برای تو می نویسم
اما اگر بخواهی آن را مثل یک شعر نخوان
زیرا هر سال از نو خواهم نوشت آن را
مانند پرنده ای که قبل از فصل سرما
کوچ کرده و شادمانه گرمای جنوب را تجربه می کند
و همچنین خواهم نوشت آن را
در هر دوره و هر قرن
دگر بار با زبان ویژه عشق
ادیب جان سور
مترجم : ن.یوسفی و تورگوت سای
از آنها که رفتهاند
نه عشقتان
نه قلبتان
نه فکرتان
و نه نامههاى تان
بلکه فقط خوابهاى تان را پس بگیرید
زیرا که بیشتر از هر چیزى
به آن نیاز خواهید داشت
اِجه آیهان
ترجمه : سیامک تقی زاده
صد سال شد که رویت را ندیده ام
کمرت را در آغوش نگرفته ام
در درون چشمانت نایستاده ام
از روشنایی ذهنت سوال ها نپرسیده ام
و به گرمای بطن ات دست نکشیده ام
زنی در شهری
صد سال است که انتظار مرا می کشد
در همان شاخه ی درخت بودیم
در همان شاخه ی درخت
از همان شاخه افتادیم و جدا گشتیم
در میان مان صدها سال زمان
صدها سال راه دور
صدها سال است که
در تاریک روشنا از پی ات می دوم
ناظم حکمت
مترجم : مجتبی نهانی
هر کس لحظه هایی دارد گاه بارانی و گاه طوفانی
عشق کمی خیس شدن است
با خود ببر مرا در میان آن بارانهای دور
هر کسی شعری دارد و ترانه ای
عشق کمی ریتم گرفتن است
با خود ببر مرا به ریتم آن شعرهای دور
هر کسی شبی دارد و قصه ای
عشق کمی در رنج بودن است
با خود ببر مرا به آن شبهای دور
هجری اوزگورن
مترجم : پونه شاهی
آن زمان که دیگر نباشم
ابری با توست
سایه اش بر سرت
آن ابر منم
نخواهی شناخت
پیراهنت با نسیمی رقصان
گیسوانت پریشان
یک دست بر دامن و
دست دیگر بر گیسوان
آن نسیم منم
نخواهی شناخت
شبانگاهی بر بالین
به این سو و آنسو
نه در خواب و نه در بیداری
آن رؤیا منم
نخواهی شناخت
در تنهایی سخن میگویی
با آن که نیست
باز میگویی هر آنچه را
تا کنون نگفتهای
با تمام جان به تو گوش میسپارد
آن که نیست منم
نخواهی شناخت
به ناگاه سوزشی در جانت
بی آن که بدانی از کجاست
قلبت به تپش در میآید از خاطرات
آن سوزش منم
نخواهی شناخت
عزیز نسین
مترجم : مژگان دولت آبادی
دلتنگت شدم
جدایی قلبم را نشئه می کند
مور مور می کند
آن چنان که
اشتیاق تو
روحم را نشئه می کند
خیلی هم با هم نبوده ایم
اما تازه در می یابم
حس بودنت
مدت هاست درون مرا گرم کرده
نبودنت
به یاد که می آورم
کاردیگر گذشته از تیر کشیدن دل
آرزو می کنم
آغازیدن صبح ها را با نوازش کردنت در خلا
مدام
عصرها همه کار را کناری نهادن
و روبرو سخن گفتن با تو
معاشقه هایمان
قدم زدن هایمان
اشتیاق خواستنی ات
قهر کودکانه ات
چه سرسخت بودی با دیگران
وقتی مرا مدافعه می کردی
و چه نرم بودی
وقتی با جفتی چشم باریک
خود را به نوازش های دستانم می سپردی
با این که رفتنت را هیچ نخواسته بودم
ناگزیریت را دیدن
و این را به تو نگفته
گفتن دیگر برو
هر چه زودتر فراموشم کنی زودتر سعادتمند خواهی شد
چه دشوار است
ندیدنت
و شاید در مواجهه مان
سال ها بعد
از تو نگاهی غریبانه خواستن
اقناع قلبم
که عشق تازه را قدغن کرده ام برایش
جان یوجل
مترجم : مجتبی ارس
تو با تمام غصه هایت
خوشبختی منی
به خاطر رسیدن به تو
تحمل می کنم روزهای دوری را
اوقات جدایی را
همه چیز را تحمل می کنم
فقط به خاطر روزی که
همه شان را فراموش خواهم کرد
بالاش آذراوغلو شاعر معاصر جمهوری آذربایجان
ترجمه : قادر دلاورنژاد
عشق ، دوست داشتن است بیدلیل
دلبستن است بیسبب ، به کسی
آب شدن است
به وقت نگریستن به چشمانش از درون
لرزیدن است
به وقت گرفتن دستانش با تمام وجود
حتی در آغوش نکشیدن است از شرم
زیرا که در اصل همان شرم است
دوست داشتن
جان یوجل
مترجم : علیرضا شعبانی
تو امیدی یا خیال ؟
همیشه نام تو
ورد زبان من است
تو ابری یا مه ؟
دستم به تو نمی رسد
سودابه شفا
مترجم : رسول یونان
محبوبم اگر به تو دروغ بگویم
قطع گردد و ناکام شود زبانم
از خوشبختیِ گفتنِ دوستت دارم
محبوبم اگر به تو دروغ بنویسم
خشک شود و محروم بماند دستم
از خوشبختیِ نوازشِ تن تو
محبوبم اگر چشمانم به تو دروغ بگویند
مثل اشک های دو چشم پشیمان
بر دست هایم جاری شوند
و هرگز تو را نبینند
ناظم حکمت
مترجم : مجتبی نهانی
به خاطر داری
مرا دیدی و فرار نکردی
اما رنگ رخسارت گریخت
از آن موقع شفاف ماندی
مثل شیشه
از آن موقع شیشه ای
در هواپیما ، در قطار
در پنجره ام ، در قاب عینکم
حتی در شرابی که نوشیدم
بطری اش از تو بود
از درون تو
به دنیا نگاه می کنم
چه خوب که رنگ و رویت رفته
وگرنه کور می شدم
فکرت قوجا
مترجم : رسول یونان
اگر برف بر همه کوهها ببارد
اگر بوران قلهها را بپوشاند
و اگر توفان همه روشناییها را ببلعد
صبر کن
ای عشق آتشین من
ای عشق تو میراث فرداها
صبر کن
اینک
حتی اگر از سرما خاکستر شوم
حتی اگر از تشویش بلرزم
وقت در آغوش کشیدن امید است
امید با عشق فریاد میزند
و دل است هماورد عشق
و بالاندن عشق
کار پر مهابتی است
رنج هزاران ساله را
و حرص آینده را
این گلیم پر نقش و نگار را
یعنی زحماتم را
یعنی قلبم را
به تو هدیه میکنم
ای عشق آتشین من
ای عشق تو میراث فرداها
بی درنگ
بی پروا
صبر کن
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
هر چیزی را می توانی پاره کنی و
دور بیاندازی
اما روزی داخل کتابی
نامه ایی یا عکسی پنهان شده
غافگیرانه به تو شلیک می کند
تو خواهی مرد
اما خاطره ها ابدی اند
کادیر آیدمیر
مترجم : مجتبی نهانی