نه مرگ ، بی نفس ماندن است
و نه زندگی ، تمامی نفس گرفتن
بلکه زندگی ، یافتن عشق در دیگریست
تا عمر را به یادش صرف کنی
اوغوز آتای
مترجم : سینا عباسی
اینکه به تو پشت کرده و می روم
برای دیدن روزهای بهتر نیست
برای ندیدن روزهایی است
که شاید از این هم بدتر باشند
تورگوت اویار
ترجمه : سیامک تقی زاده
اینکه می گویند
من بدون تو نمی توانم زندگی کنم
من از آن دسته نیستم
من بی تو هم می توانم زندگی کنم
اما
با تو جور دیگری زندگی خواهم کرد
ناظم حکمت
ترجمه : فرشته درویشوند
می خواهم تو را
به آتش بیاندازم
سپس از آتش نجات داده و
بر رویت آب بپاشم
نگاهت کرده و
به جای دردهایت بسوزم
می خواهم تو را
در آب غرق کنم
بعد وقتی که داری خفه می شوی
تو را در آغوش بگیرم و
به ساحل ببرم
نفسم را در نفس ات بدمم و
بیدارت کنم
آن قدر که قلبم به شماره بیافتد
می خواهم تو را
به زیر قطار هل بدهم
همانگونه که خودم می دانم
جمع کنم و بچینم ات
خواسته ی دیگری هم دارم
می دانی ؟
به واقع من
می خواهم تو را ببینم
مثل خیالی
که زنده می کند و
می میراند تو را
مثل یک خیال
سنویچ چیلگین
مترجم : مجتبی نهانی
نه آنکسی که رفته است باز می گردد
و نه آنکسی که مانده است
از انتظار دست می کشد
تو دروغ کدام عشق بودی ؟
که اینگونه بی خیال
گذاشتی ورفتی
قهرمان تازه اوغلو
مترجم : سینا هولاسی عباسی
با دوست داشتن تو
زیادتر می شوم
و نمی گنجم در زمین
تو
جغرافیای من
تو
وطن من
تو
آن لکه مادرزادی لجوج من
تو
همان منِ در قلب من هستی
آتاکان گولگار
ترجمه : علیرضا شعبانی
قبول دارم که خطاکارم
راضی ام به سزای عملم برسم
با اینکه نه چیزی را دزدیدم و نه کسی را کشته ام
اما کاری بدتر از این ها کرده ام
می دانی مرتکب چه خطایی شده ام ؟
اشتباهم این بود
که انسان ها را دوست داشتم
جان یوجل
ترجمه : سینا عباسی هولاسو
از آنجایی که در سر زمین من
هر کس دوست بدارد مجنون است
و از آنجایی که در سر زمین من
عشق را مترادف با حشیش و تریاک میدانند
و به همین نام اعدام میکنند
و به همین نام میکشند
و به همین خاطر قانون مینویسند
تصمیم گرفتم ای معشوق من
تصمیم گرفتم که شعر و جنون پیشه کنم
نریمان قاسم اوغلی
مترجم ضیاء الدین ترابی
می خواهی بروی
بی بهانه برو
بیدار نکن خاطره های خمار را
صدایت ، همان صداست
اما نگاهت ، بیگانه
می روی
دست کم صدایت هم بیگانه باشد
تو گُلی هستی که بر آغوش دریا پرتاب شده ای
بر رویت موج ها هجوم خواهند آورد
عشق مصنوعی ات
مثل سندی ساختگی
تا مدتی نامعلوم بر تو چیره خواهد شد
راه ها بر زیر پاهایت پهن گشته اند
التماست کنم ؟
این غیر ممکن است
هرگز نمی گذارم مثل قلبم
وقارم نیز بشکند
زیستن پست شده
زمانه ی زندگی به سر رسیده است
نمی گویم تو کوه پُر ارتفاعی هستی
بیدار شو
نمی گویم علاجم تو هستی
نه عشق در تو پول سیاهی ست و
نه من گدایم که دست نیاز بالا برم
می خواهی بروی
این راه و این تو
یک جفت چشم پشت سرت نظاره گرت خواهد بود
رفتی ؟
اگر روزی بخواهی که برگردی
رخت خوابت پر از خار خواهد شد
می خواهی بروی برو
نه چیزی بگو ، نه حرفی بزن
محو شو در آن دور دست ها
در مه و دود
چه چیزم را دوست داشتی ؟
نتوانستی بگویی
حالا هزاران عیب در من می بینی
می خواهی بروی
بی بهانه برو
بیدار نکن خاطره های خمار را
صدایت ، همان صداست
اما نگاهت ، بیگانه
می روی
دست کم صدایت هم بیگانه باشد
نصرت کسمنلی شاعر جمهوری اذربایجان
مترجم : مجتبی نهانی
روزی فرا میرسد که انسان فراموش میکند
حتی دوست داشتنیترین خاطرهها را
اقلا تو هر شب با صدای خسته
وقتی عقربه روی ساعت دوازده ایستاد
فراموشم نکن
زیرا من هر شب در آن ساعت
با تو زندگی کرده ، به تو فکر میکنم
در خیالم ، پریشان حال قدم میزنم
تو هم جایی که تاریکی سکوت میکند
فراموشم نکن
در آن ساعت خندهات پاشیده میشود
مثل یک مشت آب بر تنم ، ای عشقم
و در سرت باد شیدا
اگر روزی دیوانه وار وزید
فراموشم نکن
بر پایم چارق ، به دستم عصا
به خاطر تو در این راهها آوارهام
بعد از سالها بازگشتام به سویت
در روز قیامت هم باشد
فراموشم نکن
اگر هنوز لباس سبزت را داشته باشی
روزی برایم بپوشش
شبنم روی میخک صورتی توی گلدان
و پرنده خسته را در باغچه اگر دیدی
فراموشم نکن
روزی که با دردی بزرگ گُر میگیرم
در آن دوردستها هم که باشی بیا
به سوی مردی که تا ابد دوستت دارد بیا
قول بده روزی هم که نباشم
فراموشم نکنی
امید یاشار اوغوزجان
مترجم : مجتبی نهانی
عشق
نه در لبان زنان است
و نه در اندام آنان
عشق
زیر پلک های یک زن جای دارد
و او در زیر پلک هایش نگه می دارد
مرد را
زن
هر قدر هم که بشکند دلش
هیچ اشکی نمی ریزد
فقط چشمانش را می بندد محکم و سفت
و مرد
در همان جا می ماند
زن
هرگز
فراموش نمی کند
هرگز
رها نمی کند
مرد را
ازدمیر آصف
ترجمه : علیرضا شعبانی
رقابتی همیشگی است
میان من و
آن شمع کوچک اتاق عشق بازی مان
امشب من زودتر تمام می شوم
یا آن شمع ؟
اورهان ولی
نه در نگاه اول
بلکه عشق در آخرین نگاه است
زمانی که می خواهد از تو جدا شود
آن گونه که به تو می نگرد
به همان اندازه دوستت داشته است
ناظم حکمت
ترجمه : سینا عباسی هولاسو
تو را
چه کسی اسرافت می کند
در حالی که من به ذره ذره از تو
محتاجم
جان یوجل
ترجمه : سیناعباسی هولاسو
نه کنجکاو دیدن بهشتم
نه نگران جهنم
چرا که من
هم خنده های مادرم را دیده ام
و هم گریه هایش را
ازدمیر آصف
ترجمه : سیناعباسی هولاسو
وقتی به هم نزدیک میشویم
بیشتر از هم فاصله میگیریم
وقتی با هم هستیم
بیشتر تنهاییم
آرام آرام
خانهای در ذهنمان شکل میگیرد
او تنهاست
من هم تنهایم
و از دودکش خانه
اندوه بالا میرود
دیوارهای گلی نامریی
لخت و عور
به هر طرف که مینگریم
به خودمان برمیخوریم
عزیز نسین
ترجمه : رسول یونان
خسته نیستم
از به انتظار تو بودن
به تو فکر کردن
از روز های گذشته
حتی اگر شکست دیگری را آغاز کنم
خسته نیستم
نه از عشق
نه از دوستی
و نه از مرگ
با چشم های باز به شب نگاه می کنم
خسته نیستم
نه از درد
نه از امید
و نه از ترس
به همراه پاییز ، کندن گودال را آغاز می کنم
خسته نیستم
نه از گذشته
نه از اکنون
و نه از آینده
به تنهایی ام آرام آرام عادت می کنم
اوزدمیر اینجه
مترجم : مجتبی نهانی
من به یک جدایی دیگر
هیچ احتیاجی نداشتم
دوباره برای چه آمدی ؟
قهرمان تازه اؤغلو
ترجمه : سیناعباسی هولاسو
چیزی بگو
مثل بهار
مثلا شکوفه کن
و یا ببار
مانند رحمتی بر درونم
یا رنگین کمان باش و
روحم را در آغوش بگیر
چیزی بگو
فراتر از حرف باشد
جانم را لمس کند
چیزی بگو
مثلا کنارت هستم
تورگوت اویار
ترجمه : مجتبی : نهانی