پیوند دو روح

بیا تا سنگی نیندازیم
در راه پیوند دو روح
که یکدیگر را
به حقیقت دوست می‌دارند
عشق آن نیست که به گردش روزگار دگرگون شود
و چون کاه
به هر بادی از جای به در رود
بلکه عشق
فانوسی است بر بلندای برج دریایی
که در توفان سهم‌گین می‌نگرد
و کم‌ترین لرزشی نمی‌یابد
یا ستاره‌ای است در قطب آسمان
که قایق‌های سرگردان را راه می‌نماید
ستاره‌ای که هر چند منجمان
ارتفاع آن را از افق می‌سنجند
اما از قدر رفیع آن بی‌خبرند
عشق بازی‌چه‌ی زمان نیست
اگرچه لب‌های لعل‌ فام
و رخ‌ساره‌های گلگون
به داس خمیده‌ی زمان درو شوند
روزها و ساعت‌های حقیر زمان
عشق را دگرگون نمی‌کنند
بلکه عشق از تموّجات زمان می‌گذرد
و تا مرز ابدیت پیش می‌رود
اگر این سخن خطا بودی
و علیه من ثابت شدی
نه من هرگز شعر گفتمی
و نه هیچ انسانی هرگز عشق ورزیدی

ویلیام شکسپیر  ‌
مترجم : حسین الهی قمشه‌ای

و تو آمدی

و بعد
تو آمدی
چون بهارِ بعدِ زمستان

و تو آمدی
چون نسیمی ملایم
در گرمایی سوزان

و تو آمدی
چون روئیدنِ گل‌های معطر
بر زمینی بی‌ثمر

و تو آمدی
چون طوفانی
که درونِ مرده‌ی مرا برانگیخت

و تو آمدی
چون پرتو نوری
بعد از شبی افسرده

و تو آمدی
چون لبخندی صمیمانه
بعد از غم

و بعد
تو آمدی
و تو
بسیار شبیه عشقی

دئری تیشنا شاعر آفریقایی
مترجم : شهریار شفیعی

نشانه ها

هر ترانه
آرامش عشق است
هر ستاره
آرامش زمان
و هر آه
آرامش یک فریاد

فدریکو گارسیا لورکا
مترجم : علی اصغر فرداد

در بند دل

شش ساله بودم
که عاشق زنی شدم
که بیست و سه سال از من بزرگ تر بود
همگان اورا
مادرم می انگاشتند

پنجاه و سه ساله بودم
که عاشق زنی شدم
که بیست وسه سال از من کوچک تر بود
همگان مرا پدرش می پنداشتند

من در بند دل بودم
و دیگران
اسیر خیالات باطل

چوکاش لوبین
مترجم : حسین منصوری

آینه‌ی قلب

دوست عزیزم
هرگز از یک چیز غافل نباش
اگر تمام آینه‌های دنیا را بشکنی
سرانجام همیشه
خودت را در آینه‌ی قلبت
خواهی دید

الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی
مترجم : هوشنگ خوشروان

تنهایی

به حقیقت پیوست
پیش‌گویی آن زن فال‌گیر کولی
سرزمین‌ات تو را ترک خواهد کرد
خواب به چشمان‌ات نخواهد آمد
انسان‌ها را از دست خواهی داد
با لبان بسته با لبان بیگانه سخن خواهی گفت
تنها یار و مونس تو
تنهایی خواهد بود
تنها تنهایی تو را
دوست خواهد داشت
تنها تنهایی تو را
در آغوش خواهد کشید

رزه آوسلندر
مترجم : حسین منصوری

بگو زیبا بود

به زن‌ام
به محبوب‌ام
بگو زیبا بود
با بوسه‌هایت بگو
تا بهتر درک کند
بگذار غمگین شود
چرا که اندوه
زیباترش مى‌کند

بگو هرگز سیگار نخواهم کشید
و نباید از سرطان گرفتنم بهراسد
بگو هرگز نخواهم نوشید
اکنون که ُمرده‌ام
بهترکرده‌ام زیستن‌ام را
و به خاطر بسپار
که بگویى
بسیار بسیار زیبا بود

هرمان د کونینک
مترجم : نیلوفر شریفی

دلم برایت تنگ می شود

دلم
دلم برای اندامت  
تنگ می‌شود
اینقدر تو را
از دست داده‌ام
که نمی‌دانم
حتی می‌توانم
برای یک‌بار
در آغوش بگیرمت ؟

گاه صدایت را
گاه عطرِ راز آلود تو را
می‌فهم‌ام

هیچ ردی هیچ اثری
از دست‌هایت
بر دستانم نیست
دلم برایت تنگ می‌شود
و فراموش کرده‌ام
با عزیزم ، عزیزم
تمرین دهم دهانم را

کنارِ من
زنی خوابیده است
چنان دور چون تو
وچنان خشمگین
چون من

چارلز دوکال شاعر بلژیکی
مترجم : نیلوفر شریفی

من می‌دانم روزی خواهی آمد

من به تنهایی قدم می‌زنم
و زیر پای‌ام
خیابان‌های نیمه‌شب
جا خالی می‌کنند

چشم که می‌بندم
میان هوس‌های من
این خانه‌های رویایی خاموش می‌شوند
و پیاز آسمانی ماه
بر بلندای سراشیبی‌ها
آویخته است

من خانه‌ها را منقبض می‌کنم
و درختان را می‌کاهم
دور که می‌شوم
قلاده نگاه‌ام می‌افتد
به گردن آدم‌های عروسکی
که بی‌خبر از کم شدن
می‌خندند ، می‌بوسند ، مست می‌شوند
و با یک چشمک من خواهند مرد
حتی حدس هم نمی‌زنند

من
حال‌ام که خوب باشد
به سبزه
سبزی‌اش را می‌دهم
و به آسمان سپید
آبی‌اش را
و طلا را وقف خورشید می‌کنم

با این وجود در زمستانی‌ترین حالت‌ها
باز هم می‌توانم
رنگ را تحریم کنم
و گل را منع کنم از بودن

من می‌دانم روزی خواهی آمد
شانه‌به‌شانه‌ی من
پرشور و زنده
و می‌گویی که رویا نیستی
و ادعا می‌کنی
گرمای عشق ، تن را ثابت می‌کند

اگرچه روشن است عزیزم
همه‌ی زیبایی‌ات
همه لطافت‌ات
هدیه‌ای است
که من به تو داده‌ام

سیلویا پلات
مترجم : سینا کمال‌آبادی

قلب شکسته جهان

وقتی که پیر شوم چشمان‌ام کم سو
استخوان‌هایم مثل احساس‌ام ترد و شکننده
و گام‌هایم مثل مِه سرگردان
و عشق شکنجه‌گر
فرسنگ‌ها دور از من

باد در اتاق با من می‌رقصد و
خواب‌و‌خیال بی‌وقفه
قلب‌ام را آزار می‌دهد
و بوی شیرین چمن از معبد به سوی‌ام می‌آید
و راه شیری چقدر آرام به نظر می‌رسد

وقتی پیر شوم و چشمان‌ام کم سو
با کتابی از "هسه" در یک دست
و ذره‌بینی در دست دیگر
سعی می‌کنم گذشته‌ام را ورق بزنم
خودکارم را در سیاهی فرو می‌برم
با قلبی شکسته در دنیا رها شده‌ام
سرم را زیر پتو می‌برم
هرگز کسی برای باز کردن در نخواهد آمد

هدا سندو شاعر مغولستانی
مترجم : سحر توکلی

رفتن و ماندن

نمان
آنگاه که رفتن بایسته است
و نرو
آن هنگام که ماندن

زندگی رسیدن به ادراکی‌ست
تا بدانی چه زمانی
بی ذره‌ای تردید
کدام را برگزینی

تایلر نات گرگسون
مترجم : مهیار مظلومی

من واهمه داشتم

اعتراف می‌کنم
من واهمه داشتم
نه تنها از عشق
بلکه از عاشق او شدن
که او رازی اغواکننده بود
و در اعماق خویش
آبستن اسراری بود
که بر همگان فهم‌ناشدنی بود
و من از ناکام‌ ماندن
به‌سان کسان دیگر
واهمه داشتم
او اقیانوس بود
و من پسرکی که عاشق موج‌ها بود
ولی از شنا‌کردن می‌هراسید

کریستوفر پویندکستر  
مترجم : مهسان احمدپور

معشوق من با من حرف بزن

وقتی میان بازوان‌ات دوست‌ام می‌داری
خود را تسلیم‌ات می‌کنم
تا هراس‌هایم پایان گیرد
معشوق من
با من حرف بزن

باید شب‌های فراق و پریشانی را
از میان برداریم
معشوق من
با من حرف بزن

در شب تاری که تقدیر
 سرنوشت‌ شومی رقم زده
اشباح
دلهره‌آورند
سکوت نکن مگر مرده‌ای ؟
معشوق من
با من حرف بزن

بگو دوست‌ام داری
شور عشق را اثبات کن
معشوق من
با من حرف بزن

اصلا دروغ بگو
وانمود کن عاشق‌ام هستی
بگذار این‌ رؤیا ادامه پیدا کند
معشوق من
با من حرف بزن

روبر دسنوس   
مترجم : مریم قربانی

چند تک‌واژه

من گاه تنها به چند تک‌واژه فکر می‌کنم
همین واژه‌ها
تو را چه‌قدر دوست می‌دارم
و فکر چون پرنده در هوا شناور می‌گردد
گرد همین واژه‌ها
تو را چه‌قدر دوست می‌دارم

سپس آهسته چون مرمر سپید شفاف می‌گردم
هنگام که فکر می‌کنم
تو را چه‌قدر دوست می‌دارم
گاه می‌ایستم و با ترس به پشت سر نگاه می‌کنم
آیا کسی می‌داند که تو را دوست می‌دارم

و بعد لحظه‌ها چون اشک قطره‌قطره می‌چکند
و روز چشم می‌گردد
چشمی همیشه بارانی
چشمی که شب نیز خواب‌اش نمی‌برد
خشک نمی‌گردد

چشمی که خیره می‌نگرد
به همیشه از دست رفتگان
چشمی که نمی‌خوابد
و به کار روزانه‌اش وفادار است

آه تو را چقدر دوست می‌دارم
دوست می‌دارم

برتوس آفیس‌ شاعر هلندی
مترجم : اکبر ایل‌بیگی

مرز میان خواب و بیداری

مرز میان خواب و بیداری را
می‌شناسی ؟
همان نقطه‌ای که در آن
هنوز می‌توان
رویاها را به خاطر آورد
همان‌جاست که من
همواره تو را
به انتظار خواهم نشست
و دوستت خواهم داشت

جیمز متیو بری شاعر اسکاتلندی
مترجم : فرزاد فتوحی 

زیبایی‌ام را پایانی نیست

زیبایی‌ام را پایانی نیست
وقتی که در چشمان تو به خواب می‌روم
و هراس کودکانه‌ام را از یاد می‌برم
در عطری که از تو بر سینه دارم
چه بی‌پروا دوست‌ات دارم
و چه بی‌نشان تو را گم می‌کنم
وقتی که دروغ می‌گویم
به زنی که در چشم‌های من تو را جست‌وجو می‌کند
و مردی که هر روز از نام تو می‌پرسد.

فرناندو پسوآ
مترجم : نفیسه نواب‌پور

امروز خسته ام

امروز خسته‌ام
امروز
کلامى عاشقانه بر زبان‌ام جاری نیست
امروز
چون یک تخت‌چوبى
از خواب برخاسته‌ام
فکر نمى‌کنم
بتوانم دوست‌ات نداشته باشم

و ساعت‌ها و ساعت‌های متوالى بنوشم
و تو را فراموش کنم
امروز تنها مى‌توانم
اندکى بمیرم
اینقدر که سرانجام
تنها
مجسمه‌ای سرد باشم

شاعر : هرمان دکونینک
مترجم : نیلوفر شریفی

دریا به عشق می‌ماند

دریا به عشق می‌ماند
به درونش می‌روی
و نمی‌دانی بیرون خواهی آمد یا نه ؟

چه بسیار کسان که
جوانی خود را به پای او ریختند
شیرجه‌های سرنوشت‌ساز
زیرآبی‌های مرگ‌بار
گرفتگی عضلات
جریان‌های تند آب
گرداب‌ها ، کوسه‌ها
صخره‌های ناپیدا
عروسان دریایی

وای بر ما اگر
صرفا به خاطر پنج‌شش غریق
دست از شنا برداریم
وای اگر به دریا پشت کنیم
تنها به خاطر آن که راه بلعیدن ما را می‌داند

دریا به عشق می‌ماند
هزاران نفر از آن لذت می‌برند
یک نفر اما بهایش را می‌پردازد

دینوس خریس تیانوس شاعر یونانی
مترجم : فریدون فریاد

تو در نگاه من

آنگاه که خورشید الماس‌هایش را
بر سر جهان می‌پاشد
عطر گل‌ها را استشمام می‌کنم
تو را در تمام درختان می‌بینم
و تو را
در یک هم‌آغوشی مست از عشق
بر علف‌زارهای معطر تسخیر می‌کنم
آن‌هنگام که ماه فروتنانه نعمت‌اش
را به همگان می‌بخشد
من تو را غول‌آسا تجسم می‌کنم
هم‌چون سایه‌روشن‌های نوک تیز
یک رعدو‌برق

تو در نگاه من
پر شکوه جلوه می‌کنی
تعجب‌زده از جاودانه‌ها و بی‌مرگی‌ها
بخشاینده‌ی لذت به گرداگرد جهان
تسلی دهنده‌ی نا امیدی‌ها
و زداینده‌ی رنج‌ها‌
تو را در فضا تنفس می‌کنم
پر رمز و راز تصورت می‌کنم
تو را از نیستی‌ها استخراج می‌کنم
این‌طور به نظر می‌رسد
که جهان برای یاری من در وجود آمده
تا تو را برانگیزانم
و خورشید برای خدمت من این‌جاست
تا همچون فانوسی
راه‌های ناهموار مرا روشنایی بخشد

ترزا ویلم مونت شاعر اهل شیلی
مترجم : نریمان . ز

عشق در نگاه نخست

حاشا اگر عشق ما
عشق در نگاهِ نخست باشد
عشق ما
به یادآوردن توست
در نخستین نگاه
زیرا که من پیشتر تو را دیده‌ام
در چشمانِ مادرم
هنگامی که مرا پند می‌داد تا
با چگونه مردی وصلت کنم
این‌گونه مردی که تویی
آنگونه مردی که می‌خواهم
پسرم همانندش شود
همانند تو مردی
مردی از این‌گونه که تویی

روپی کائور شاعر هندی
مترجم : سیاوش ملکی