تنهایی هایی وجود دارد

تنهایی هایی وجود دارد
که بالا و پایین تمام تنهایی ها هستند
و همه ی تنهایی های دیگر
میان این دو قرار میگیرند

بعضی از آنها شبیه به هم اند
بعضی ها اجباری اند
بعضی ها لازم
و بعضی ها به انتخاب خودمان

یانیس ریتسوس
ترجمه:بابک زمانی

قلبت را می گیرم

قلبت را می گیرم
روحت را از بدنت بیرون می کشم
انگار که خدایی باشم

برایم بس نیست
آن کلمات کوتاه که به من می گویی

برایم بس نیست
نوازش دستانت

شیرینی ات به تنهایی بس نیست
قلبت را برای خودم می گیرم
روحت را می گیرم

خدایی می شوم
وقتی به تو می رسم

لنگستون هیوز

عشق آن نیست که دگرگون شود

مگذار باور کنم
در پیوند عشق های راستِین مانعی هست
عشق آن نِیست که دگرگون شود
آن گاه که بر آن دست زمان می افتد
یا قامتش در فراق و جدایی خم شود

عشق آن نشانِیست همواره جاوِیدان
که به طوفان ها می نگرد
ولی هرگز
نه می هراسد
نه بر خود می لرزد

عشق آن ستاره ایست
که هر کشتی سرگردان را ره می نماید
گر چه شاید اندازه آن پیداست
ولی ارزش آن پنهان می ماند

عشق بازیچه دست زمان نیست
گر چه زیبایی آن در دست زمان می افتد

عشق آن نیست که دگرگون شود
آنگاه که ساعتها روزهاو سالها
شتابان بر آن می گذرند
بلکه آن است که تا روز ابد
زنده و جاوید می ماند
اگر این حقیقت نباشد
نه هرگز چیزی می نوشتم
نه هرگز کسی عاشق می شد

ویلیام شکسپیر

در تنهایی مردن

شعری را اگر فهمیدی
بدان که بسیار غمگینی
و با شعری اگر زیستی
بر تو بشارت باد
که روزی در تنهایی خواهی مُرد

مارک استرند
ترجمه : بابک زمانی

تفاوت بوسه ها

بهار بود که استفان مرا بوسید
رابین در پاییز
اما کالین
فقط نگاهم می‌کرد
هیچ وقت مرا نبوسید

بوسه‌ی استفان از سر شوخی بود
بوسه‌ی رابین در پی بازی بود
اما
بوسه‌ای در چشم‌های کالین هست
که تمام اوقات شبانه‌روز
مرا تعقیب می‌کند

سارا تیس دیل
مترجم : اعظم کمالی

می‌خواهم مثل تو باشم

می‌خواهم مثل تو باشم
یعنی زندگی‌ام را بکنم
و دورادور دوستت داشته باشم
نمی‌خواهم عشقم به تو دست و پایم را ببندد
مگر چه چیزی را از دست می‌دهم ؟
یک مردِ بزدل را ؟
و چی به دست می‌آوردم ؟
لذتِ گهگاهْ در آغوشِ تو بودن را

آنا گاوالدا

رد پای عاشقان

آه که چقدر دوست دارم تا به یاد آری
آن روزهای خوش را که با هم دوست بودیم
زندگی آن روزها روشن تر بود
و خورشید گرم تر از امروز
برگ های خشک جاروب شد
خاطرات و افسوس ها نیز
و باد شمال آن ها را با خود برد
به شب سرد فراموشی
می بینی فراموشش نکرده ام
آوازی را که به ما می ماند
با هم زیستیم
تویی که مرا دوست می داشتی
و منی که ترا دوست می داشتم
اما زندگی ، کسانی را که عشق می ورزند
جداشان می کند از هم
گرچه بسیار آرام و
بی هیچ خش خشی
و دریا از ساحل بر می دارد
رد پای عاشقانی که با راه خویش رفتند

ژاک پره ور

بخت اگر یار باشد

بخت اگر یار باشد
شاید مردی چند صباحی بر جهان فرمان براند
اما به لطف عشق
او می تواند فرمانروای جاودان جهان باشد
آنکس که با عشق به دفاع بر می خیزد
ایمن خواهد بود
آسمان منجی او و عشق حامی اوست
مهر در واژه ها اعتماد می آفریند
مهر در خیال ژرفا می آفریند
مهر در احساس عشق می آفریند

لائوتسه
فیلسوف چینی

برداشت آدمها از عشق

گاهی آدم ها برداشتشان
از عشق و تعهد
هر لحظه کنار معشوق بودن است
در حالی که این درست نیست
اگر شما دو تا پرنده را
به یکدیگر ببندید
آن ها در مجموع
چهار بال خواهند داشت
اما هرگز
موفق به پرواز نخواهند شد

پائولو کوئیلو
کتاب عارفانه

سه جاودانه

دو مرد در جهان هستند
که همواره راه را بر من می‌‌بندند
یکی‌ همانی است که عاشقش هستم
و آن یک ، اوست که عاشق من است


یکی‌ در رویاهای شبانه‌ من

که در روح تاریک من خانه کرده است
و آن یک در کنار دریچه قلبم ایستاده است
که هیچ زمانی‌ به درون راهش نخواهم داد


یکی‌ که مرا فوت کرد

چون نسیم شادی‌ آفرین بهاری
و آن یک که همه زندگیش را به من داد
بدون اینکه ساعتی‌ در کنارم بیاساید


یکی‌ که در آوازی از خون تن‌ می‌شوید

در همخوابگی پاک و آزاد
و آن یک که یگانه ای‌ است با روزی کسالت‌بار
که در رویاهایش غرق می شود


هر زنی بین این دو ایستاده است

عاشق است
معشوق است
و پاک


فقط

یکبار در هر صد سال اتفاق می افتد
که هر سه را با هم تنیده شوند
ذوب شوند
و یکی شوند

Tove Ditlevsen شاعر دانمارکی
ترجمه : مصی پوینده 

دوست دارم با تو باشم

دوست دارم با تو باشم
چون هیچ وقت از با تو بودن خسته نمی شوم
حتی وقتی با هم حرف نمی زنیم
حتی وقتی نوازشم نمی کنی
حتی وقتی در یک اتاق نیستیم
باز هم خسته نمی شوم
هرگز دلزده نمی شوم
فکر کنم به خاطر این است
که به تو اعتماد دارم

آنا گاوالدا

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم
بدون اینکه علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام‌ست
یا ریا

آلفونس دولامارتین

وقتی که تو رفتی

وقتی که تو رفتی
شکوفه ها و برگها هم رفتند
و من تنها توانستم، به نقطه ای خیره شوم
و اندوهم را به شکل کلمات کوچک در آورم
نمی توانم به عشق التماس کنم
یا آرزو کنم
که اندوه تلخ مرا در خود غرق کند
همان اندوهی که ریسمان های مرا
همچون قایق شکسته ای از هم جدا می کند
تنها قلم خسته ی من است
که اندوه مرا به روی کاغذ می ریزد
در حالی که آهسته آهسته
قلبم را می خورد
در تغییر و تبدیل سالها لطف و مرحمتی نیست
و نه هیچ زیبایی در این جهان برای من
پس به کلمات کوچک بدل می شوم
تا تو عزیزم
مرا تلفظ کنی
این تنها کاری است که از دست من بر می آید

دوروتی پارکر

مترجم : چیستا یثربی

آرزو

برایت
عطر باغ وُ میوه های جنگلی را
عشق بازیِ آستانه ی در
شنبه های لبریز از عشق
یکشنبه های آفتابی
دوشنبه های خوش خُلق را
آرزو میکنم

برایت
یک فیلم با خاطرات مشترک
نوشیدن شراب با دوستانت
ویک نفر که تو را بسیار دوست دارد
آرزو میکنم

شنیدن واژه های مهربان
دیدن زندگیِ درحال عبور
رویت شبی با ماه کامل
مرور یک رابطه ی دوستانه ی عمیق
و ایمان به خدا را
برایت دوست دارم

خنده های بی حساب مانندکودکان
گوش سپردن به پرنده وقتی می خواند
ونشنیدن خداحافظی را
برایت دوست دارم

سرودهای عاشقانه
دوش گرفتن زیر آبشار
خواندن آوازهای نو
انتظاری عاشقانه در ایستگاه قطار
ویک مهمانی پر از صدای گیتار
برایت آرزو می کنم

یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانه های صمیمی
کف زدن های شادمانه
بعدازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای اوکه دوستش داری
شرابی سفید
ویک دنیاعشق از من
برایت آرزومی کنم

 کارلوس دروموند دآندراده

جراحت زن

زن جراحتی دارد
که هیچ گاه درمان نمی شود
هرجراحتی درمان پذیر است
جز جراحت زن

نیکوس کازانتزاکیس
کتاب زوربای یونانی

راستی یک زن چگونه می میرد ؟

دیروز زنی را دیدم که مُرده بود
مثل ما نفس میکشید
راستی یک زن چگونه می میرد ؟
مرگش چگونه است ؟
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمی کند
یا دست کسی را نمی فشارد
یا منتظر آغوشی نیست
یا حرف عشق که می شود
پوزخند میزند
آری زن ها اینگونه می میرند

گابریل گارسیا مارکز
عشق سال های وبا

معنای دوست داشتن

اگر دوست داشتن
به معنای زجر کشیدن است
به معنای تعلق نداشتن به خود
و برده ی دیگری شدن
نمی خواهم دوست بدارم

اریک امانوئل اشمیت

اشتیاق به تو

زندگى
شاید آسان تر بود
اگر هیچ وقت تو را ندیده بودم

وقتى نبودى
این همه در اشتیاق به تو نمى سوختم

اریش فرید

گاهی باید یاد گرفت

گاهی باید یاد گرفت
همیشه دلی که برایت می تپد
ماندگار نیست

باید یاد گرفت
که قدر بعضی از لحظه ها
را بیشتر دانست

باید یاد گرفت
گاهی ممکن است
آنقدر تنها شوی
که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند

ژوان هریس

عشق بورزد

من دریافته ام
که دوست داشته شدن هیچ نیست
و اما دوست داشتن همه چیز است

آن کس خوشبخت است
که بتواند عشق بورزد

هرمان هسه