پاییز در راه است

پاییز در راه است
اگر بدانی
چه کلماتی
برای زوال برگها
وخیابان‌های زرد و خیس
برای نیمکت‌های منتظر
و آفتاب مورب
برای حزنِ تو و تنهایی کوچکت
و اشتیاقت برای دیدنِ اولین باران
کنار گذاشته ام ؟

اگر بدانی
خزان که پشت پنجره‌ات بایستد
انارها که ترک بخورند
یلدا که دستش به گیسوی بلندِ تو برسد
برایت چه شعرها خواهم‌گفت ؟
چه شعرها خواهم‌گفت ؟

چرا که
من در پاییز شاعرترم
تو در پاییز زیباتری

عزیز حاجی علیاری

بیا برگردیم

بیا برگردیم به اولین خیابان عاشقی
به اولین کوچه ی بن بست
به اولین شاخه گل رز
بیا برگردیم به اولین نگاه های عاشقانه
به اولین روز های عاشقی
به اولین بوسه های پراز عشق
در میان هزاران ترس
بیا برگردیم به اولین دوستت دارمها
به اولین نقطه سر خط ها
به تمام حرفهایی که داشتیم
اما همیشه ناگفته ماند
بیا برگردیم به اولین خیابان عاشقی
به اولین روز های آشنایی
تو بی قراری هایم را عاشقانه قدم بزن
و من جانم جانم
در تا دور سرت پروانه وار بگردم
بیا برگردیم به اولین بهانه های قشنگ

امید آذر

ماندن آنقدر ها هم سخت نیست

ماندن آنقدر ها هم سخت نیست
کافیست باور کنیم
یک آدم هایی
یک حس هایی
یک عطر هایی
یک خاطره هایی
فقط یکبار تکرار میشود
ماندن سخت نیست به شرطی که بفهمیم
جایِ دیگر کسی همینقدر عاشقانه منتظرمان نیست

فاطمه جوادی

جاده بی انتها

چند شعر کوتاه از لیلا طیبی | ادبی ها

برای تو
در قلبم جاده ای ساخته‌ام
بی‌انتها
نگران برگشت نباش
دوست داشتنت
شبیه همین جاده
بی‌انتهاست

لیلا طیبی

اگر توان ماندنت نیست

شیما سبحانی @shima.sobhani profile on Instagram stories highlights, photos  and videos - Pictame 2

اگر توان ماندنت نیست
کسی را در آغوش نگیر
که سکوت می کند
تا صدای نفس هایت را بشنود
کسی را در آغوش نگیر
که زود در تو محو می شود
که زود عادت می کند
کسی را در آغوش نگیر
که از عشق رنجیده
و پناه می خواهد
هرگز شبی بارانی
پرنده را پناه نده
که در تو حبس می شود
که آسمان را فراموش می کند

شیما سبحانی

تو جهان مرا متعادل میکنی

اجرای زیبا و تاثیرگذار «محمدصالح علا»

محبوبم
جهانم آشفته است
جهانم میزان نیست
جهانم پر از اضطراب است
لحظات چموش اند
تنها هنگامی که به شما میرسم
رو به روی تو ام و به تو سلام میکنم
آن زمان جهان به تعادل میرسد
جواب بدهی یا نه
تو جهان مرا متعادل میکنی

محمد صالح علاء

قدم در مسیر من بگذار

قدم در مسیر من بگذار
زخم هایم را ببین
دردهایم را بشنو
دلم را لمس کن
لبخندهایم را بچین
و آنگاه یک ستاره به آسمانم بسپار
ما دیگر تا همیشه با هم
خویشاوندیم

نیلوفر ثانی

یاد یک نفر

گاهی وقت ها یاد یک نفر
در دلت مثل زخمی می شود
که مدام رویش نمک می ریزند
با هر بارانی
با هر بوی عطری
هر خاطره ای
هر حرفی
هر لبخندی
و هر کوچکترین چیزی شبیه او

و می دانی بدترش کجاست ؟
آنجا که آن یک نفر
حتی ذره ای به تو فکر نمی کند
اما تو یادش را با خودت همه جا می بری
اما تو زخم ات خوب شدنی نیست
راستی ما چرا
مثل آدم های رفته ی مان فراموشی نمی گیریم ؟

فرشته رضایی

دل شکسته

دختری دلش شکست
رفت و هرچه پنجره
رو به نور بود بست
رفت و هرچه داشت
یعنی آن دل شکسته را
توی کیسه ی زباله ریخت
پشت در گذاشت
صبح روز بعد
رفتگر
لای خاکروبه ها یک دل شکسته دید
ناگهان
توی سینه اش پرنده ای تپید
چیزی از کنار چشم های خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
رفتگر برای کفتر دلش
آب و دانه برد
رفت و تکه های آن دل شکسته را به
خانه برد
سال هاست
توی این محله با طلوع آفتاب
پشت هر دری
یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر
سال هاست
عاشق است

عرفان نظرآهاری

در لحظه‌ ای که به او فکر می ‌کنم

جشنواره شعر فجر دعوت از یدالله رویایی را پس گرفت - خبرگزاری مهر | اخبار  ایران و جهان | Mehr News Agency

در لحظه‌ ای که به او فکر می ‌کنم
او را بیشتر دوست دارم
او از آدم ‌هایی بود
که فکر کردن به آن‌ها
دیدن آن‌ هاست

یدالله رویایى

تنها برای تو می میرم

هر کسی را که صدا می‌زنم
دهانم به شکلِ نام تو در می‌آید
هر کسی را که می‌بوسم
داغِ بوسه‌هایِ تو را
بر گونه‌هایش می‌گذارم
برایِ هر کسی
که زنده باشم
تنها برایِ تو می‌میرم

نسترن وثوقی

توصیف تو

رود گنگ با آفتاب منعکسش
از موهایت می گذرد
رودی که از آن می نوشم
در آن غسل می کنم
می میرم

دو بلدرچین در چشمانت داری
که دستان سرد مرا پناه می دهند
در عبور از زمستان های زندگی
صدای تو شالی ست
که دور شانه های من می پیچد
و لب هایت
مسیر کافه های پاریس را نشان می دهند

اما تمام این ها
توصیف کامل تو نیست
تو چیزی فراتری
از آن چشم ها
موها
لب ها

تو تپانچه ای هستی در دست من
که با آن مرگ را از پا در می آورم

یغما گلرویی

این سطرها را برای تو می نویسم

شعر تجلی ناب‌ترین احساس انسان است | ایبنا

این سطرها را برای تو می نویسم
با هیچ کس
حتی کلامی از آن را فاش مکن
من هم کلید زبانم را
بعد از نوشتن این شعر
به اقیانوسی خواهم انداخت
فرصت کم است
و این کوره راه ها
هیچ کدام
ما را به جایی نمی برد
من راه ناشناخته ای را می دانم
اما مجال برای نوشتن نیست
و چشم هایی که چشم ندارند دیدن ما را
در پی ما هستند
فرصت کم است
دیدار ما
کنار همین اقیانوس

حافظ موسوی

من یک افراطی بی مرزم

من یک افراطی بی مرزم
از هر چیزی نهایتش را می خواهم
در هر چیزی غرق می شوم
افراطی دوستت دارم
باید افراطی مرا بخواهی
در نهایت عشق باید غرقم کنی
برای خواستنت نباید مرز بگذاری
مرا افراطی ببوس و در آغوشت غرقم کن
من چیزی از کم و یک ذره نمی فهمم
من یک افراطی بی مرزم
از خودت ، بودنت ، حضورت
حد نشانم نده
بگذار در نهایتت غرق شوم

سیما امیرخانی

فدای یک خنده ات

اینکه من تو را
هربار که می بینم
دست بر دلم می گذارم
و آرام زیرِ لب می گویم
آرام بگیر رسوا می شوی آخر
اینکه تو هربار مرا می بینی
حتی به خیالت هم نمی رود
من چطور با هربار نگاهت
سست می شوم می افتم از پا
یعنی این حوالی
هنوز هم گاهی عاشقی سکوت است
اینکه من هیچگاه شاید
حتی در رویا که هیچ در خوابت هم نباشم
اما تو هرشب و هرروز
در خیال و خواب و بیداری
دست و دلم را می لرزانی
اینکه همه چیز بی دلیل است
حتی اشک هایِ من
بعد از هربار دیدنت
اینکه تو آنقدر خوبی
برایِ دلم
که من گاهی به تو حسودی ام می شود
که هوایت را در این همه بی هوایی دارد
این ها همه اش
فدایِ یک خنده ات
بیشتر بخند بیشتر

عادل دانتیسم

عشق یعنی هیولا

به نظر من عشق یعنی هیولا
تا وقتی که کسی رو دوست نداشته باشی راحتی
اما همین که عاشقش شدی
اون کوه میاد سراغت
من که از عاشق شدن مثل هیولا می ترسم
تو نمی ترسی ؟
عاشق هر کس که شدی
دیگه نمیتونی فراموشش کنی
واسه همینه که به نظر من
عشق یعنی هیولا

مصطفی مستور

صادقانه می گویم باختم

باختم
صادقانه می گویم
شرمم را ، به چشم هایش
قلبم را ، به حرف هایش
و عمرم را ، به وعده هایش
او که ترکم کرد
ناگهان خودم را باختم
 
من مال باخته ی دلباخته ی خود باخته
شاید باورتان نشود
دوستش دارم هنوز

لیلا فرهمند

خوابم نمی برد

خوابم نمی برد   
خوابم نمی برد
یک لحظه چشم های تو را دیدم
یک بار یک ستاره که از شب گذشته بود
تند صدایم زد
عاشق شو
بار دگر اگر صدای مرا بشنوی
بدان که این صدا
صدای آخر دنیاست
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد   
خوابم نمی برد
تا آن ستاره باز صدایم زند       
حتا اگر صدا
صدای آخر دنیا باشد

رضا براهنی

جاذبه وصل تو

چنان تمام راه‌ها
به چشمان تو ختم می‌شوند
که گویی
کوه و دریا و دشت در تو اتفاق می‌افتد
این من نیستم که
برای دیدنت دنیا را بهم می‌ریزد
این من نیستم که
بی‌درنگ دل به مسیر می‌سپارد
این جاذبه‌‌ی وصل توست
که اینگونه مرا در خود می‌کشد

شیما سبحانی

و تو یک روز مى فهمى

و تو یک روز مى فهمى
بعد از من هر که پرسید
عشق چیست
به دورها خیره مى شوى و
با اشک خواهى گفت
عشق به دوست داشتنم
مشغول بود و
من ندیدمش
آنقدر ندیدمش
که صداى سالهاى دلتنگیم شد
و آنروز من به دوست داشتنت
معروف خواهم شد

امیر وجود