روزی مرا بیاد خواهی آورد
چونان کویری
که دریا را بخاطر می آورد
چونان دشتی
که جنگل را به بخاطر می آورد
چونان قلب گلوله خورده ای
که خون را به یاد می آورد
چونان پیرزنی
که جوانی اش را
و چونان پیراهنی
که پیکری که در آن زیسته است را.
روزی مرا به یاد خواهی آورد
هنگام که پیراهن های کهنه را
از گنجه در می آوری
هنگام که دست
بر سر فرزندانت میکشی
و نام های دیگری را برای آنان زیر لب با خود زمزمه می کنی
همواره اسمی در زندگی هست
که مستعارِ تمام اسم های دیگر است
روزی مرا به یاد خواهی آورد
چونان شناسنامه ای
که نام پیشین اش را بخاطر می آورد
بابک زمانی
بیا هم را دوست داشته باشیم
هنوز خیابان های زیادی هست
که باید باهم قدم بزنیم و
شعرهای زیادی مانده که نخوانده ایم
بیا هم را دوست داشته باشیم
شب هایِ بعد از هم طولانی ست
و غمگین
و روزهایِ بی هم کشدار و کُشنده
بیا هم را دوست داشته باشیم
بوسه ها را
آغوش ها و عاشقانه ها را
بیا حرام نکنیم
هدر ندهیم
باور کن
زندگی کوتاه تر از این حرف هاست
که هم را دوست نداشته باشیم
که شب ها را بی هم صبح کنیم و
روزهارا بی هم شب
بیا هم را تا دیر نشده دوست بداریم
فاطمه صابری نیا
سالی گذشته است
زان ماجری که عشق من و او از آن شکفت
زان شام ها که شعر فریبای من شنید
در آن شب امید
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود
در گوش من ترانه نیزار می سرود
آغوش مهر او
گرمای بیکرانه ظهر کویر داشت
زان ماجرای تلخ
سالی گذشته است
با آنکه داستان من و او کهن شده است
با آنکه دوستدار شکارم ، ولی هنوز
هرگاه بر کرانه مرداب می رسم
با تیر سینه سوز
مرغابیان وحشی آن را نمی زنم
در آن شب امید
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود
فرخ تمیمی
در آغوشم میگیری
اوج میگیرم
رقص می کنم ، رقص عشق
رقص جنون
باران اشک می بارد
گل میکند احساسم
بر تنم بوسه میزنی
جوان میشوم
شوق می کنم
شوق ادامه
شوق زندگی
طوفانی می شوم
می نوردم لبانت را
عشقم لمس می کنی
دیوانه میشوم
داغ می کنم
داغ خیال
داغ رویا
نفس به نفس میشویم
دیگر تمام میشوم
می سوزم
خاکستر میشوم
آتش به جانم میزنی
آتشی که حلال میکند
جهنم را برایم
لحظه ای مکث نکن
بسوزانم
که محتاج آن جهنم آغوش توام
وحید خانمحمدی( یاور)
زنان و درختان چقدر به هم شبیهاند
هر دو ریشه دارند و برگ و بار میدهند
هر دو بهارهای بسیار دارند
و زمستانهای بسیارتر
هر دو به نور محتاجاند و هر دو
نفس میبخشند و زندگی
و در کمین هر دویشان تبرهای بسیار است
برای بریدنها ، برای شکستنها
برای قطع امیدها
اما هنر زن بودن
جوانه زدنهای پیدرپی است
حتی وقتی شاخههایت را شکستند
حتی وقتی ساقههایت را زدند
حتی وقتی بیرحمی تبر ، تنت را
تنهات را از ته برید
تو اما ریشهات را نگه دار
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد
عرفان نظر آهاری
بیا منصف باشیم
معامله ای عاشقانه
تو برای همیشه کنارم بمان
و من
تا به ابد به دور حضورت می گردم
تو برای همیشه بارانی بپوش
من تا همیشه باران می شوم می بارم
به لحظه هایت
تو بغض کن
من اشک می شوم
تو بخند
من شوق می شوم
تو ببین
من از نگاهت
مست می شوم
بیا منصف باشیم
تو برایم تب کن
من برایت می میرم
عادل دانتیسم
حالا دیگر
تنهایی ام آن قدر بزرگ که شده است
که می تواند دستم را بگیرد
و از تمام خیابان های شلوغ عبور دهد
حالا دیگر
تنهایی ام آن قدر عمیق شده است
که می تواند
مرا در خود غرق کند
حالا دیگر تنها نیستم
تنهایی با من است
نسترن وثوقی
این روز ها
بى حواس ترین زن دنیا منم
که در گذر از میان مردم شهر
با هر عطرى به یاد تو
مست مى شوم
و در چهار خانه ی
هر پیراهنى شبیه تو
بیتوته مى کنم
این روز ها
هستى و نیستى
و میان بى حواسی هاى معلقم
قدم مى زنى
تو را مى گردم
در میان تمام کسانى که شبیه تو نیستند
و سراغ تو را
از شلوغ ترین خیابان هاى شهر مى گیرم
نیستى که نیستى
و من
بى حواس ترین زن دنیا
حواسم از تو
پرت نمى شود که نمى شود
منیره حسینی
من شاعر نیستم
اما خارج از همه ی وزن ها و آهنگ ها
با ساده ترین کلمات
می توانم دوست داشتن را برایت معنا کنم
تا باور کنی
زندگی آنقدرها هم که می گویند پیچیده نیست
تنها ، تو چشم هایت راببند
و کمی به حرف هایم گوش بده
روزبه معین
هزار بار گولش میزنی
کارِ ساده ای ست
آدمِ عاشق به هر سازی می رقصد
هر قصه ای را باور می کند
هر خطایی را می بخشد
آدمِ عاشق
استادِ صبر و سکوت می شود
تو خیال می کنی زرنگی
اما نمی دانی
آدمِ عاشق ، می داند و می ماند
تو خیالت راحت است
اما نمی بینی
عشق را که هر روز رنگ پریده تر می شود
صبر را که هر روز کمتر می شود
تو سرت شلوغ است
و نمی فهمی
کسی آرام از کنارِ بی تفاوتی ات رد می شود
می ایستد
خم می شود
رویِ ماهت را می بوسد
و میرود
با خودت می گویی چه نسیم خوشی
چشم هایت را می بندی تا باز هم بوزد
اما نمی دانی
آدمِ عاشق
فقط یکبار می رود
و برای همیشه می رود
پریسا زابلی پور
مرد عاشق
تلاش می کند
دوستت دارم را بگوید
زنِ عاشق اما تلاش می کند
دوستت دارم را بشنود
در واقع مرد ها می بازند که ببرند
ولی زن ها می برند که ببازند
یک جور دلباختن دلبرانه
یک جور به دست آوردن
که انگار به دستت آوردند
رسول ادهمی
وعشق
احساس یک پرستوست
در فصل بهار
آنگاه که اسیر است در قفسِ دست هایت
و در انتظار
که رهایش کنی
در هجومِ حوادثی ناپیدا
و عشق
احساس خوشِ رسیدن به آشیانه است
پس از گذران سال ها
و من
تمامی اینها را
به شوقِ قفسِ دست هایت
به فراموشی می سپارم
و من کوچ را
به قفس دست هایت می فروشم
که اینجاست ، مقصد من
آنگاه که بی نهایت را به من دادی
می دانستم که عشق
سال هاست که در دست هایت
زندانیست
علیرضا اسفندیاری
گاهی خوب است بنشینی
و داشته هایت را شمارش کنی
خوبی هایت را
مهربانی هایت را
خوب است بشماری
چند چشم شوقِ دیدارت را دارند
چند گوش به انتظارِ صدایت
پشتِ بوقِ ممتدِ تلفن نشسته اند
بشمار چند نفر از دیدنت
در کوچه و خیابان لبخند می زنند
بشمار وجودت آرامشِ ناآرامی هایِ
چند ناامید از روز و روزگار است
چشمانت را ببند و تصور کن
تمامِ روزهایی را که در پیشِ رو داری
تمامِ آدم هایی که هنوز ملاقات نکرده ای
و مطمئن باش
میانِ همین روزها
یک نفر
یک جا
آنقدر تو را می خواهد
که یادت می رود روزی جایی
کسی از سرِ ندیدن و کم دیدن
تو را نخواست
باید بدانی کسی که یک قلب را
که تمام و کمال برایِ او می تیپد
نخواهد
تا عمر دارد
قلبی این چنینی برایِ لحظه هایش
نخواهد بود
عادل دانتیسم
تو تمام منی
من تمام اندوه سالخورده زنان سرزمینم
که از سر ناچاری
ردپای عشقشان را در فالها دنبال میکنند
شاید روزی برگردد
شاید دوباره مرا بخواهد
شاید مرغ عشقها
و قهوهها
و تاروتها
یک بار راست بگویند
ولی هیچ مردی
هیچ وقت به آغاز قصه برنگشت
به لبخندم اعتماد نکن
زخمی با من است
که با هیچ دروغی درمان نمیشود
تا روزی که هنوز
زنان غمگینی هستند
که با صدای زنگ تلفن
بغض میکنند
نیلوفر لاری پور
موهایت
ادامه ی یک رودخانه است
و دستانت
ادامه ی یک درخت
شانه هایت
کوه پایه است و
چشمانت
ادامه ی خورشید
قلبت
انارِ ترک خورده ی کوردستان و
نامت
ادامه ی یک گیاه است
که در زمستان می روید
گریه ات
ادامه ی دریاست
و خشکی های بعد از آن
خنده ات
ادامه ی شعرِ پل الوار است
وقتی
که تو را به جای تمامِ زنانی که ادامه نداده ام
ادامه می دهم
نگاه که می کنی
نگاهت ادامه ی یک پنجره است
و چشم که می بندی
چهره ات
ادامه ی دیوار چین
حرف که می زنی
صدایت
ادامه ی آواز پرندگان است
وقتی که شب خاموششان کرده است
و لب که می بندی
سکوتت ادامه ی کویر
تو ادامه ی همه چیز هستی
و سطر آخرِ هر شعر عاشقانه
در تو به پایان می رسد
با ادامه ی این شعر راه برو
با ادامه ی این شعر نگاه کن
با ادامه ی این شعر حرف بزن
عاشق شو
ببوس
با ادامه ی این شعر زندگی کن
تو
ادامه ی من هستی
بابک زمانی
خیلی چیزها شروع میکنند به افتادن
مثل فصلها ، برگها
روزها و شبها
و بعد دوباره برمیخیزند
آن افتادنها بیصداست
اما افتادن قلب مرا همه شنیدند
انکار نمیکنم
عاشقت هستم
آنکه عاشق ترست قوی ترست
چیستا یثربی
زنِ دیوانه ی عاشق
نه دل به دریا می زند
نه سر به کوه و بیابان می گذارد
و نه راهِ صحرا را پیش می گیرد
زنِ دیوانه ی عاشق
ناگهان
دست تو را در دستِ زندگی می گذارد
و به غار تنهایی اش بر می گردد
نسترن وثوقی
بیا به غار برگردیم
به بدویترین بوسهها
که بوی عقدنامه و مهریه نمیدادند
تا عریانی
زننده به حساب نیاید
و زیباترین هدیهی جهان
آتشی باشد که یک روز را
صرف روشن کردنش کنم برای تو
بیا به غار برگردیم
به روزگاری که
مایکروویو و تلویزیون را نمیشناخت
و در آن رنگینکمان
اتفاقِ بزرگی بود
دنداندرد
خدا را به یادِ ما میآورد
و پیدا کردنِ غذا
سفری عظیم به حساب میآمد
که به عشق یک لبخندت تن میدادم به آن.
بیا به غار برگردیم
تا تماشای مهتاب
اثری هم پای دیدنِ فیلمهای برتولوچی داشته باشد
و سینهریزی از گوشماهیها
که به دستان خود از ساحل گرد آورده باشمشان
با سِتی از برلیان برابری کند.
تصویری از تو را
بر دیوار غارمان خواهم کشید
تا باستانشناسان هزار هزارهی دیگر
بدانند انسان کدام عصر
نخستین کاشفِ عشق بود
یغما گلرویی
عادت داشتم که ببوسم اش
حرف زدن که خیلی بلد نبودم
این بود که حرف هام را
مهربانی هام را
دوست داشتنم را
و حتی
ترس ها و دلخوری هام را
هم با بوسیدن نشان می دادم
او هم راضی بود از من و
بوسیدن هایی که آرامش می کرد
فردین نظری