موحوداتی ناشناخته

و من
به تازگی کشف کرده ام
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند
ناشناخته
به نام سخت جانان

همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده

هستی دارایی

از ستاره ها دورتر نمی روم

از ستاره ها دورتر نمی روم
تو همین جا منتظرم باش
به گنجشک ها گفته ام
هوای دلتنگی ات را داشته باشند
تا من برگردم
جایی میان همین ستاره ها
چشمه ای است
پوشیده از علف های نقره ای
مگر تو نمی خواستی زیر ماه بنشینی
و درخت ها و گربه ها و شیروانی های نقره ای را
تماشا کنی
ماه
از آب همین چشمه نوشیده است
که این همه مهتابی است

حافظ موسوی

تو با چشمهایت سخن می گویی

من
حرفهایم را
در شعرهایم می زنم
تو با چشمهایت سخن می گویی
من
مدام می گویم
که دوستت دارم
و تو
فقط نگاه می کنی

آریا نوری

عشق چیست ؟

عشق چیست ؟
جز آنکه زن همدمی باشد برای مرد
و مرد تکیه گاهی برای زن ؟
یعنی فهم و اجرای این نیم خط
آن قدر سخت است
که همه تنهایند ؟

گلی ترقی

من مرد هزار عشقم

من
سرباز هزار زخمم
گمان مبر
می کشتم
تیری که در قلبم فرو می رود

برای رسیدن به تو
هیچ چیز
مانعم نمی شود
من
مرد هزار عشقم
و هر هزار
از چشمه ی لبان تو می جوشد

با قلبی شکسته
تکه تکه
اما یگانه
به جنگ ادامه می دهم

و به ابر گیسوانت دست خواهم کشید
پس از پیروزی
حتا اگر هزار سال دیگر
این نبرد ادامه یابد
بر می گردم
به آغوشت
مثل آخرین سربازی
که جنگ را
برای نباختن ، برده است

و هر بار که از چنگ گلوله ای
گریخته
چشمان تو رهنمایش بوده اند
پشت هر خاکریز
پشت هر دشمن

علی یزدان دوست

دوستت دارم

دوستت دارم
تو را با نیمه شب های سیاه دیدگانت دوست دارم
تو را با صبح خندان دهانت دوست دارم
چشم در چشمت
دست در دستت

و در این روزهایی که تمام میهنم از باد وحشت
دور خود می پیچد این گونه
بانگ برمی دارم
دوستت دارم

با تو می آیم
با تو می خوانم
با تو می پیمایم اکنون راه های سخت را

پتک برداریم
اسب بر تازیم
تا سرای کهنه و پوسیده را درهم فرو ریزیم

هر که دلدارست
هر که دل داده است
هر که در چشمی شررهای امیدی رسته از هر بند می بیند
هر که دل بسته است با خاک نیاکانش
به پا خیزد

ببارد بر تعفن ها چون باران بهاران
بشوید آنچه ناپاک است و زهر آلود
بشوید نادرستی و ریا و سفلگی را
دوستت دارم صدای سیل فرداهاست

دوستت دارم بگو تا می توانی دوستت دارم
مگر کآوار این فریادها
درهم فرو ریزد هر آنچه روسپی خانه است

فریدون رهنما

کاش میوه ای بودم در دستان تو

دلم می خواست خوشه انگوری بودم
در دستهای گرم تو

هم دستت
هم گلویت
هم نگاهت
و هم ، دلت
پیش من بود

کاش انگوری بودم در دستهای گرم تو
به جای هر چه هستم و خواهم شد

وقتی نمی شود دوست تو باشم
کاش خوشه انگوری بودم
دانه دانه می خوردی

کاش میوه ای بودم
در دستهای نازنین تو
در حنجره ات
و لبخندت

و تمام من ، تمام می شد
با تو
فقط با تو

چیستا یثربی

هرگز نگو خداحافظ

هرگز نگو خداحافظ
خداحافظی با تو
سلام گفتن به در به دری هاست
و در آغوش کشیدن
تمام تنهایی ها
ترس ها
سرگشتگی ها

یغما گلرویی

آدم که دیوار نیست

آدم که دیوار نیست
که هر روزش با جاى خالى کسى پر شود
و دم نزند
رهایش که کنى
از حدش که بگذرد
صدایى که نباشد
گوشى که نشنود
چشمى که نبیند
آغوشى که نباشد
تمام مى شود
ساده و آرام دست دلش را مى گیرد و
تا ته دنیا
دردهایش را قدم مى زند

امیر وجود

چه کیفی می دهد

چه کیفی دارد
کسی باشد
که وقتی نام کوچکت را
از ته دل صدا می زند
لبخندی رویِ لبانت نقش ببندد
و تو آرام بگویی جانم
به گمانم اینطور که باشد
تو حتی عاشق نامت می شوی
که از طرز صدا کردنش بفهمی
اسمت که هیچ
حتی وجودت
مالکیتش به اشتراک گذاشته شده
بینِ تو و اوی زندگی ات
چه لذتی دارد صدایی مدام
نامت را تکرار کند و
تا تو جانم بگویی
بگوید امان از حواس پرتی
یادم رفت چه می خواستم بگویم
دوباره نامت را تکرار کند
و تو بدانی اینبار هم به شوق
شنیدن جانم از زبانت صدایت کرده
همیشه ابراز علاقه
با گفتن جانم ، عزیزم ، عشقم
نیست
گاهی تمامی شیرینیِ یک حس
در گفتنِ نام
آن هم با میم مالکیت
خلاصه می شود
تو هیچ می دانی
با همین سادگی های کوچک
اما دوست داشتنی
می شود خوشبخت بود و زندگی کرد ؟

عادل دانتیسم

آغوش تو

نه برای بوسیدن ات
نه برای عطر پیراهن ات
نه برای تنهایی ام
نه ...

آغوش تو وطن من است
می خواهم در وطنم بمیرم

بابک زمانی

مرزهای دیوانگی

یک پیاده رو
وسط عصر اردبیهشت می خواهم
که شانه به شانه ات
تمام خیابانها را پرسه بزنم
تو بگویی دوستت دارم
و من قدم به قدم
شهر را به جنون بکشم
بی گمان مرزهای دیوانگی
از اردبیهشت می گذرد

راحله جمالیان

عطر صدای تو

عطر صدای تو
تلفن را برداشته
عطر صدای تو دلتنگم می‌کند
انگار پرتقالی را که بارها چیده‌ام
بچینم
و منتظر باشم
عده‌ای برای شکستن شاخه‌هایم بیایند
صدای تو
پونه‌ی خشک است در دستانم
که هرچه بیشتر خردش می کند
بیشتر عطرش زندگی را برمی‌دارد

تو از همه به من نزدیکتر بودی
و رفتنت مرا از همه غمگین‌تر کرد
به من بگو آخرین شاخه چطور می‌شکند ؟

دهانم را از کدام جمله پر کنم
که وقتی دیدمت
به کار بیاید
دهانِ یک ناودان
مگر جز باران با چیز دیگری هم پر می‌شود ؟

تنهایی
زنگ زدنِ آهن است
در اشکال متفاوت باران

من که آدم آهنی نبودم
چرا این‌ همه پوسیدم

عطر صدای تو
تلفنی که یکبار صدایت را شنیده
برداشته بود
تو تلفن را برده بودی
با ته‌ مانده‌ی صدایت
و چیزی به نام شنیدن نبود

صدایت را برده‌ای
و می ترسم میان این همه غریبه
انگار درخت سیبی هستم
که میان باغ آلبالو کاشته اند

سیدرسول پیره

جنایت زیبا

و مهربان باشید
با آن زنی که مرا کشت
که این جنایت زیبا
همیشه  خواستنی بود

رضا براهنی

از وقتی دوستت دارم

از وقتی دوستت دارم
حس می کنم
همه آسمان ها از آن من است
همه جاده ها

از وقتی دوستت دارم
حس می کنم
شعرها
همه ی شعرها عاشقانه تر شدند

از وقتی دوستت دارم
حس می کنم
خدا دارد با من راه می رود
سر می گذارد روی شانه های من
 
از وقتی دوستت دارم
لعنتی
می دانستم که دوستت دارم
ولی نمی دانستم
این قدر دوستت دارم

محمد جنت امانی

دوستت دارم

دوستت دارم برای خودت
برای چشم هایت
برای دستهایی که نامهربانی را بلد نیست
برای باور یک احساس
برای خالی نماندن یک عشق
برای جای جای پای تو بروی برف ها
که زمستانم را بهاری میکند
برای امیدی که با تو همیشه پابرجاست
برای تمام فرداهایی که بی تو سپری نمیشود
دوستت دارم برای خودم
برای درکنار تو نشستن
و با تو به آرامش رسیدن
برای اعتمادی که هرلحظه هربار
زندگی می بخشد دوباره
برای قاب عکس روی دیوار
که بی بوسه نمی ماند
برای حضورت که شبهای تار را مهتابی میکند      
برای خودم ، برای خودت
برای یک عمر باتو بودن
دوستت دارم

حاتمه ابراهیم زاده

ای کاش تو می دانستی

ای کاش تو می دانستی
چقدر دلتنگ توام
ای کاش تو می دانستی
چقدر شبها تو را بیدارم
ای کاش تو می دانستی
چقدر شبنم از چشمانم جاری است

ای کاش تو می دانستی
چقدر نسیم مژه های مرا
چقدر باد جای پای ترا
چقدر ترنم نامت لبان مرا
در گلدان دلم می کارد

ای کاش تو می دانستی
که چقدر دلتنگ توام
چقدر خورشید نگاه گرم ترا
در دلم جاودانه می کند
ای کاش تو میدانستی بهار چشمانت
چقدر پاییز دلم را سبز می کند

ای کاش تو می دانستی
چقدر لحظه ها کوتاهند و گذرا
خوشبختی ها چقدر اندکند و گریزان

ای کاش تو می دانستی
که چقدر دلتنگ توام
ای کاش تو می دانستی
در پشت این چهره چروک
در پشت این دستان لرزان
در پشت این گیسوان سفید
در پشت این لبان ترک خورده
در پشت این زمان های رفته
چه قلبی نهفته است
که تو را بی نهایت دوست می دارد
ای کاش تو می دانستی

سرالله گالشی

تکرار ، بلای جان هر آغوشی ست

تو راست می گفتی
تکرار ، بلای جان هر آغوشی ست
آن روز ها
ما فقط برای هم حجم بودیم
و تمام دوستت دارم ها
حرف بودند
بگذریم
خواستم بگویم
اولین شب تنهایی
زیاد سخت نبود
دارم بدون تو صبحانه می خورم

رسول ادهمی

حواست به حالِ بهار هست ؟

حواست به حالِ بهار هست ؟
نه باران می‌خواهد
نه موسیقی و شعر
ذاتش انگیزه‌ی دل‌دادن است
حواست به ساعتِ روی دیوار هست ؟
این روزها برای حرف‌های عاشقانه
 زود هم که بجنبی
باز دیر می‌شود

شیما سبحانی

خدای نشانه‌های من

خدای نشانه‌های من
در این نشانه‌ای که منم
تو از آن‌هایی هستی
که فکر به تو ، دیدن توست
و دیدن تو ، فکر تو

صدای من از کجای هوا می‌افتد
وقتی نگاه تو
فکر نگاه من باشد

یدالله رویایی