-
برای از تو نوشتن
پنجشنبه 15 آبان 1393 17:41
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نهاینکه مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست با او چه خوب می شود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگارنیست امشب ولی هوای جنون موج میزند دریا سرش به هیچ...
-
خواستم برایت شعری بنویسم
پنجشنبه 15 آبان 1393 12:16
خواستم برایت شعری بنویسم آمدی و کنارم نشستی موهایت را باز کردی موهایت ریخت روی دفترم خواستم ادمه دهم دیدم لب هایت بوی بوسه گرفته و دکمه های پیراهنم دارند برای بوسیدن سر انگشتانت بی تابی می کنند خواستم دیدم فایده ای ندارد دفترم را بستم این شعر هیچ وقت مجوز نمی گرفت محسن حسینخانی
-
صدای خنده های تو
پنجشنبه 15 آبان 1393 12:13
صدای خنده های تو افتادن تکه های یخ است در لیوان بهار نارنج بخند می خواهم گلویی تازه کنم محسن حسینخانی
-
روزی که آمدی
پنجشنبه 15 آبان 1393 11:27
روزی که آمدی شعر نابی بودی ایستاده بر دو پا آفتاب و بهار با تو آمدند ورق های روی میز بُر خوردند فنجان قهوه ی پیش رویم پیش از آنکه بنوشمش مرا نوشید و اسب های تابلوی نقاشی چهار نعل به سوی تو تاختند روزی که آمدی طوفان شد و پیکانی آتشین در نقطه ای از جهان فرود آمد پیکانی که کودکان کلوچه ای عسلی اش پنداشتند زنان دستبندی از...
-
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
پنجشنبه 15 آبان 1393 11:27
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب کاهنگ چین خطا بود از بهر مشک ناب ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام هر چند کام مست نباشد مگر شراب ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن کز غم چنان شوی که نبینی به خواب خواب ای دل نگفتمت که ز ترکان بتاب روی زانرو که ترک ترک ختائی بود صواب ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق آخر بقصد خویش چرا میکنی...
-
محروم ترین مرد زمین
پنجشنبه 15 آبان 1393 11:14
آن زمانی که برای تو تمامیت تن های جهان در یک تن و تمامیت زنهای جهان در یک زن و تمامیت عشق و تمامیت شعر در نگاهش متجلی گردد و تو مجبور به دوری و صبوری باشی آه آن روز تو محروم ترین مرد زمین خواهی بود محمد رضا ترکی
-
در شهری به دنیا آمدم
پنجشنبه 15 آبان 1393 11:12
در شهری به دنیا آمدم که بادهایش از سمت شمال می وزید به این سبب لبانم خشک و ترک خوردهَ اند کمی ببوس مرا در شهری که به دنیا آمدم هیچ درخت گردویی نبود از اینست که حسرت خنکای سرزمینی را همیشه به همراه دارم کمی نوازش کن مرا احمد عارف شاعر ترک مترجم : سیامک تقی زاده
-
من کاشف اصالت زیبایی توام
پنجشنبه 15 آبان 1393 11:03
ای قامت بلند ای از درخت افرا گردنفرازتر از سرو سر بلند بسی پاکبازتر ای آفتاب تابان از نور آفتاب بسی دلنوازتر ای پاک تر از برفهای قله الوند تو مهربانتر از لطیف نسیم ساکت شیرازی در سینه خیز دماوند و دست تو دست ظریف تو گلهای باغ را زیور گرفته است و شعرهای من این برکه زلال تصویر پرشکوه تو را در بر گرفته است من کاشف اصالت...
-
شب مرگ به بالینام آمد
پنجشنبه 15 آبان 1393 10:54
شب مرگ به بالینام آمد گفتم حالا نه پرسید چرا حالا نه ؟ من جوابی نداشتم سر تکان داد و آرام به سایهها بازگشت چرا حالا نه ؟ عشق من پاسخی برای گفتن داری ؟ اریش فرید مترجم : آزاد عندلیبی
-
آنکه از دردِ دلِ خود به فغانست منم
پنجشنبه 15 آبان 1393 10:52
آنکه از دردِ دلِ خود به فغانست منم وآنکه از زندگی خویش بجانست منم آنکه هر روز دل از مهر بتان میگیرد چون شود روز دگر باز همانست منم آنکه در حسن کنون شهره ی شهرست تویی وآنکه در عشق تو رسوای جهانست منم آنکه در صومعه چل سال شب آورد بروز وین زمان معتکف دیر مغانست منم در غمت گرچه به یکبار پریشان شده دل آنکه صدبار پریشان تر...
-
جهان را به شاعران بسپارید
شنبه 10 آبان 1393 11:38
جهان را به شاعران بسپارید مطمئن باشید کلمات را بیدار می کنند و در کرت ها ٬ گل و گندم می کارند جهان را به شاعران بسپارید بیابان و باران هردو خوشحال می شوند هردو جوانه می زنند از سرانگشت کودکان دبستانی جهان را به شاعران بسپارید مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و عاشق می شوند و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند و بیدار نمی...
-
تو رسوایی منی
شنبه 10 آبان 1393 10:50
تو رسوایی منی و مرا توان پنهان کردنت نیست مثل زخمی خونریز تو خون منی چگونه پنهانت کنم ؟ چون دریایی خروشان تو موج منی چگونه پنهانت کنم ؟ بسان اسبی سرکش تو شیههی منی چگونه پنهانت کنم ؟ چون تپشی هراسان در قلبم چگونه پنهانت کنم و نمیرم ؟ قاسم حداد شاعر بحرینی مترجم : آرش افشار
-
اما باران که تا ابد بر تو میبارد
شنبه 10 آبان 1393 10:47
گلی هرجایی ، آبت را نوشیده خاکت را تسخیر کرده نامت را چون برگی نورسته از خود کرده است امروز بازیهایت را فراموش کردهام فردا چشمانت را از یاد خواهم برد نامت را در پاییزی که هر چیزی را با خود خواهد برد اما باران که تا ابد بر تو میبارد بر من میبارد چیزی از تو با خود دارد که همواره اینجا بازی میکند نگاه میکند صدایت...
-
به کشور من خوش آمدی
شنبه 10 آبان 1393 10:43
به کشور من خوش آمدی درخیابان هایش حورالعین کاشته ام کنار هر خانه اش فرشته ای رقصان قصرهای بلند بدون دیوار وحصار با حاکمانی مهربان شراب می نوشند ومستأنه شعر می خوانند در کتابهایشان زندان و دار و گلوله نخواهی یافت در دستانشان گلهای بهاری می گیرند به کشور من خوش آمدی نوری الجراح شاعر سوری مترجم : بابک شاکر
-
دیدن یار
شنبه 10 آبان 1393 10:41
هیچ کس او را که در دوردست ایستاده است بهتر از من نمی بیند و هیچ کس او را که در کنارم قدم می زند بیش تر از من گم نمی کند واهه آرمن
-
حریصانه عطر تنت را مینوشم
شنبه 10 آبان 1393 10:36
حریصانه ، عطر تنت را مینوشم و صورتت را در دست میگیرم همانطور که در آغوش میکشم جان شیفته را آنقدر به هم نزدیکیم که نگاهمان ما را میسوزاند با اینحال زمزمه میکنی : ای غایب از نظرم هرقدر بخواهی مست لذتت میکنم کلماتت درد غربت دارند و راز انگار در سیارهی دیگری تبعیدم بانو کدام دریا قلب توست ؟ کیستی ؟ باز آرزوهایت را...
-
ای نسیم صبحدم ، یارم کجاست ؟
جمعه 9 آبان 1393 19:06
ای نسیم صبحدم ، یارم کجاست ؟ غم ز حد بگذشت ، غمخوارم کجاست ؟ وقت کارست ای نسیم ، از کار او گر خبر داری ، بگو دارم کجاست ؟ خواب در چشمم نمیآید به شب آن چراغ چشم بیدارم کجاست ؟ بر در او از برای دیدنی بارها رفتم ، ولی بارم کجاست ؟ دوست گفت ، آشفته گرد و زار باش دوستان آشفته و زارم ، کجاست ؟ نیستم آسوده از کارش دمی یارب...
-
شنیدستم غمم را می خوری
دوشنبه 5 آبان 1393 10:45
شنیدستم غمم را می خوری ، این هم غم دیگر دلت بر ماتمم می سوزد ، اینهم ماتم دیگر به دل هر راز گفتم بر لب آوردش دم دیگر چه سازم تا به دست آرم جز این دل ، محرم دیگر ؟ مرا گفتی دم آخر ببینی ، دیر شد ، باز آ که ترسم حسرت این دم برم بر عالم دیگر ز بی رحمی نماید تیر خود را هم دریغ از دل که داند زخم او را نیست جز این مرهم دیگر...
-
زندگی من فلسفه ای ندارد
پنجشنبه 1 آبان 1393 19:01
زندگی من فلسفه ای ندارد نه سقراط نه أفلاطون نه هگل نه هیچ فیلسوفی ندارد کسی که عاشق می شود فلسفه ندارد چشمانش را می بندد در تعلیقی بی زمان قرار می گیرد نور سفیدی درون باورش شکل می گیرد وعاشق می شود زندگی من هیچ فصلی ندارد نه پاییز نه زمستان نه حتی زیبایی های بهار تنها یک فصل دارد فصلی که عاشق می شوم أنسی الحاج مترجم :...
-
پنبه آتش گرفتهای است قلب من
پنجشنبه 1 آبان 1393 18:58
پنبه آتش گرفتهای است قلب من کف مزن شعلهورش مکن باد را ببین چگونه درختان را دور میزند و سوی دلم میخزد کف مزن شعلهورش مکن قلبم را در آتش این جزیره تاریخ بگذار تا بسوزد کف مزن شعلهورش مکن باد را ببین چگونه مرا در دهان گرفته و بر آب میرود شمس لنگرودی
-
احساس فلاکت
پنجشنبه 1 آبان 1393 18:55
نه حتی هومر ، در برابر هلن چنین احساس فلاکت نکرد وقتی عاشقاش شد چون هومر به خاطر عشق ، عاشق هلن نبود به خاطر زیبایی بود نه نه حتی هومر ، در برابر هلن آنقدر احساس فلاکت نکرد که تو وقتی عاشق کسی شدی که همراه خود به هلال ماه کفن کسانی را میآورد که هنوز زنده بودند ولادیمیر هولان ترجمه : محسن عمادی
-
رو کن به سوی عشق
پنجشنبه 1 آبان 1393 18:51
در مرگ عاشقانه ی نیلوفران صبح در رقص صوفیانه ی اشباح و سایه ها در گریه های سرخ شفق بر غروب زرد در کوهپایه ها در زیر لاجورد غم انگیز آسمان در چهره ی زمان در چشمه سار گرم و کف آلود آفتاب در قطره های آب در سایه های بیشه ی انبوه دوردست در آبشار مست در آفتاب گرم و گدازان ریگزار در پرده ی غبار در گیسوان نرم و پریشان بادها...
-
بگذار تو را دوست بدارم
پنجشنبه 1 آبان 1393 18:43
بگذار تو را دوست بدارم زیرا که تو هم به این دوست داشتن احتیاج داری ایلهان برک ترجمه : سیامک تقی زاده
-
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای ؟
پنجشنبه 1 آبان 1393 18:39
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای ؟ وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهای ؟ ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای ؟ بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیدهای ؟ گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیدهای ؟ من...
-
بیان درد مکن ، جز برای صاحبدرد
جمعه 25 مهر 1393 19:13
بیان درد مکن ، جز برای صاحبدرد من اهل دردم و، دانم دوای صاحبدرد ز یادگار خوش خویشتن مگو ایدوست بمحفلی ، که شدی آشنای صاحبدرد کنون که هر کس اسیر هوای نفسانیست کسی چگونه شناسد ، بهای صاحبدرد بکوی دلشدگان رو ، چو حاجتی داری که مستجاب تر آید دوای صاحبدرد مخواه از نی دلسوخته سرود امید ز سینه ، خسته بر آید صدای صاحبدرد مقام...
-
بهار غم انگیز
جمعه 25 مهر 1393 19:04
بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟ چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟ که آیین بهاران رفتش از یاد چرامی نالد ابر برق در چشم چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟ چرا خون می چکد از شاخه ی گل چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟ چه درد است این ؟ چه درد است...
-
آن که مرده بود من نبودم
چهارشنبه 23 مهر 1393 19:41
غروب بود تماشا میکردی از پنجرهات ظلماتی را که خیابان را میپوشاند کسی از جلوی خانهات میگذشت شبیه من بود قلبت تند میزد آنکه میگذشت اما من نبودم شب بود خوابیده بودی در تختت بیدار میشدی به ناگاه در جهانی خاموش چیزی در خواب چشمهایت را میگشود و ظلمات آنجا بود در اتاقت آنکه تو را میدید اما من نبودم در آن اوقات...
-
گاهی آنقدر بدم می آید
چهارشنبه 23 مهر 1393 19:37
گاهی آنقدر بدم می آید که حس میکنم باید رفت باید از این جماعت پُرگو گریخت واقعا می گویم گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا حتی از اسمم ، از اشاره ، از حروف ازاین جهانِ بی جهت که میا که مگو ، که مپرس گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا گوشه ی دوری گمنام حوالی جایی بی اسم بعد بی هیچ گذشته ای به یاد نیارم از کجا...
-
هربار که هوای رفتن به سرم می زند
چهارشنبه 23 مهر 1393 19:33
هربار که هوای رفتن به سرم می زند می روم در گوشه ای تنها می نشینم تا این سودا از خیالم بگذرد می دانم اگر بروم هرگز به اینجا بازنخواهم گشت جمال ثریا مترجم : سیامک تقی زاده
-
من به غیر تو نخواهم ، چه بدانی چه ندانی
چهارشنبه 23 مهر 1393 19:20
من به غیر تو نخواهم ، چه بدانی چه ندانی از درت روی نتابم ، چه بخوانی چه برانی دل من میل تو دارد ، چه بجویی چه نجویی دیده ام جای تو باشد ، چه بمانی چه نمانی من که بیمار تو هستم ، چه بپرسی چه نپرسی جان به راه تو سپارم ، چه بدانی چه ندانی ایستادم به ارادت چه بود گر بنشینی بوسه ای بر لب عاشق چه شود گر بنشانی می توانی به...