-
کاش آیینهای بودم
شنبه 15 آذر 1393 17:20
کاش آیینهای بودم در اتاق زنی زیبا تا جلوهگر زیباییاش باشم کاش گل سرخی بودم در روز والنتاین تا تقدیم دختری گردم شیرکو بیکس
-
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
شنبه 15 آذر 1393 17:15
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود دادم در این هوس دل دیوانه را به باد این جست و جو نبود هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار مشتاق کیستم رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت این است آن پری که ز من می نهفت رو خوش یافتم که خوش تر ازین...
-
به اندزه ی دلتنگی من
شنبه 15 آذر 1393 12:10
یواشکی صورتم را می گذارم روی صورتت می دانم دیوارها حرفت را نمی فهمند می دانم حق با توست اما نه به اندزه ی دلتنگی من آه عزیزکم صورتت خیس شده ابرهای بهانه ات راه چشمانم را خوب یاد گرفته اند حالا برت می دارم می گذارمت سر جات کنار قرآن محسن حسینخانی
-
عاشق روی توام از من مپوش آن روی را
شنبه 15 آذر 1393 11:11
عاشق روی توام از من مپوش آن روی را پرده بردار از رخ و بررو میفگن موی را تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب هرکه یک شب همچو من در خواب دید آن روی را گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی من چو در میدان عشق تو فگندم گوی را همتی دارم که گر دستم رسد هر ساعتی طوق زر در گردن اندازم سگ آن کوی را عشق سری بود پنهان رنگ رو پیداش...
-
جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست
شنبه 8 آذر 1393 11:43
جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست امروز منم عاشق بی مونس و بییار فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست در عشق نمیدانم درمان دل خویش خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست هر شب به سر کوی تو آیم متواری با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم...
-
اعتراف میکنم که تغییر کردهام
شنبه 8 آذر 1393 11:41
اعتراف میکنم که تغییر کردهام تکرار گذشتهها را برنمیتابم امّا همچنان در کنار توام زمان ، احساسات عمیق روزهای گذشته را پاک نکرده است امّا جاذبههای دلفریب که زندهگی را رویاگون میکند شور و شوق آرامش و اطمینان روزهای دور همچون رویاهای در خواباند و من هنوز قادر به تفسیر آن رویاها نیستم چرا همچون یک متّهم به من...
-
با یک فریادتو
شنبه 8 آذر 1393 11:36
با یک فریاد تو همه پرندگان پرواز کردند و با یک نگاه تو کوهها بر جای ماندند و موج ها همچنان در کف دستان تو می خروشند بیژن جلالی
-
در آغوشم
شنبه 8 آذر 1393 11:31
شاید دیگر هیچوقت حرف نزنم اگر امکانِ در آغوش کشیدنت را داشته باشم افشین یداللهی
-
آه ای عشق من
شنبه 8 آذر 1393 11:27
می خواهم یک چیزی را بدانی این را بدانی که اگر به ماه بلورین به شاخه قرمز پاییز تدریجی در پنجره بنگرم و اگر در کنار آتش خاکستر دست نخورده و تن پرچروک هیزم را لمس کنم هرچیزی مرا به سوی تو می آورد همچنانکه هر چیزی که وجود دارد بوهای خوش ، نور ، فلزات قایقهای کوچکی هستند که بادبان برافراشته اند به سوی جزیره های تو که در...
-
چشمهای من
سهشنبه 4 آذر 1393 11:21
چشمهای من این جزیرهها که در تصرف غم است این جزیرهها که از چهارسو محاصره است در هوای گریههای نمنم است گرچه گریههای گاه گاه من آب میدهد درخت درد را برق آه بیگناه من ذوب میکند سد صخرههای سخت درد را فکر میکنم عاقبت هجوم ناگهان عشق فتح میکند پایتخت درد را قیصر امینپور
-
در نهایت دلتنگی
سهشنبه 4 آذر 1393 11:18
همیشه کسانی هستند که در نهایت دلتنگی نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم بدترین اتفاق شاید همین باشد ایلهان برک ترجمه : سیامک تقى زاده
-
دلم برای تو تنگ شده است
سهشنبه 4 آذر 1393 11:16
دلم برای تو تنگ شده است اما نمیدانم چه کار کنم آرام میگریم حال آدمی را دارم که میخواهد به همسرِ مُردهاش تلفن کند اما نمیکــند چـرا که به خوبی میداند در بهشت گوشیها را برنمیدارند رسول یونان
-
مرا نفرین کرده ای زن
سهشنبه 4 آذر 1393 11:13
مرا نفرین کرده ای زن مرا به زیستن بی خودت تنهایی در خانه ای پر از حضورت ومردن کنارپریشانی ام نفرین کرده ای مرا نفرین کرده ای زن به نسرودن عاشقانه های سبز به ندیدن دختران معصوم دشت به کوری و سیاهی نفرین کرده ای زن ومن باز نخواهم گشت تا به بوسه ای رهایم کنی ودعایم کنی با لبهایت که شاید عاقبت به خیرشوم با حضورت با...
-
همراهت می آیم
سهشنبه 4 آذر 1393 11:11
همراهت می آیم تا آخر راه و هیچ نمی پرسم هرگز با تو اول کجاست ؟ با تو آخر کجاست ؟ عباس معروفی
-
تصمیم با توست ، پس انتخابی کن
سهشنبه 4 آذر 1393 11:07
تصمیم با توست ، پس انتخابی کن میان مرگ در آغوشم یا بر دفترهای شعرم عشق را برگزین یا بیعشقی را ترس است که راه بر تصمیمت بسته راهِ میانهای اما نیست بینِ بهشت و دوزخ تورقها را کنار بینداز من به هر حکمی تن میدهم حرفی بزن ، کاری بکن ، برآشوب مثل میخی برجا نمان که چون علفی زیرِ بارانها تا ابد نخواهم ماند یکی از دو...
-
تو را بارها دیده ام
جمعه 23 آبان 1393 11:45
تو را بارها دیده ام تو را به یاد می آورم تو همان زنی هستی که در تاریخ نامت را بارها دیده ام بلقیس غزل های سلیمانی لیلی شبهای مجنونی تو را بارها عروس خودم کرده ام برای تو سرودهای رهایی خوانده ام به بیابانهای سوزان گریخته ام برای تو بارها مرده ام تو همان زنی هستی که میشناسمت ، آری ممدوح عدوان شاعر سوری مترجم : بابک شاکر
-
من دل به زیبایی به خوبی میسپارم
جمعه 23 آبان 1393 11:43
من دل به زیبایی به خوبی میسپارم دینم این است من مهربانی را ستایش میکنم آیینم این است من رنج ها را با صبوری میپذیرم من زندگی را دوست دارم انسان و باران و چمن را میستایم انسان و باران و چمن را میسرایم در این گذرگاه بگذار خود را گم کنم در عشق ، در عشق بگذار از این ره بگذرم با دوست ، با دوست فریدون مشیری
-
زمانی در چشمان تو
جمعه 23 آبان 1393 11:40
زمانی در چشمان تو نابودی یأس دلمردهگی در سخن بودند اینک امّا چشمانت از جرأت امید شوق حیات چراغانند عشق دگرگون میکند مارگوت بیکل ترجمه : یغما گلرویی
-
تنهایی
جمعه 23 آبان 1393 11:36
من پس از مدتها فرصتی یافتهام تا به تنهایی خود فکر کنم و به تنهایی تو که چه آسان رفتی عمران صلاحی
-
در تنهایی من کسی غریبه نیست
جمعه 23 آبان 1393 11:33
در تنهایی من کسی غریبه نیست کسی هم آشنا نیست من در یک بی وزنی عمیق گرفتارم به مرگ دسترسی ندارم به زندگی دلخوشی از عشق خیری ندیدم از نفرت حاصلی مشخص نه ستاره ای در آسمان دارم نه حتی کورسوی شمعی در خانه نه فلسفه ای برای اندیشیدن یافته ام نه حتی دیانتی برای گرویدن نامی برای حال خود ندارم حالی که با تو دارم و بی تو دارم...
-
خوابیده ای کنار من
جمعه 23 آبان 1393 11:30
خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب خواب کدام خوب ترا می برد چنین مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟ در پشت پلک های تو باغی ست می بینم باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز در پشت سینه تو دلی می تپد به شور می شنوم نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور پیش تو باز کرده هر بسته عزیز رگ های آبی تو در متن مات پوست دنباله های نازک اندیشه...
-
ﺯﻟﻒ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺑﻨﺪ ﺩﻝ ﻭ ﻏﺎﺭﺕ ﺟﺎﻥ ﮐﺮﺩ
پنجشنبه 22 آبان 1393 17:17
ﺯﻟﻒ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺑﻨﺪ ﺩﻝ ﻭ ﻏﺎﺭﺕ ﺟﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﺮﺩ ﺩﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﮔﻮﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﻼ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺯﻟﻒ ﺗﻮ ﻗﺮﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﮔﻮﻳﯽ ﮐﻪ ﻗﻀﺎ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻗﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ عطار
-
ای درد تو آرام دل من
سهشنبه 20 آبان 1393 17:56
ای درد تو آرام دل من ای نام تو الهام دل من یاد تو سر انجام دل من از مهر تو پر جام دل من وصلت ز جهان کام دل من من عشق ترا پنهان نکنم پیمان ترا ویران نکنم با غیر تو من پیمان نکنم بهر تو دریغ از جان نکنم جان بخشمت و افغان نکنم دانی تو که من بیمار توام دلسوخته ی گفتار توام جان باخته ی رفتار توام تو یار منی من یار توام من...
-
دفتر عمر
سهشنبه 20 آبان 1393 11:43
در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست می توانی تو به من...
-
آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او
پنجشنبه 15 آبان 1393 18:52
آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او آتش زند در آب و گل ما هوای او سوگند خوردهام که ببوسم هزار بار هرجا رسیده است به یکبار پای او جز کاندر آب و آیینه دیدم جمال وی بر هیچ کس نظر نگشودم به جای او عاشق که آرزو نکند جز رضای دوست این عجز او بتر بود ازکبریای او گر مدعی نبود ز خود خواهشی نداشت او را چه کار تا طلبد مدعای او گر...
-
تو را در کوهستان به خاطر می آورم
پنجشنبه 15 آبان 1393 18:32
تو را در کوهستان به خاطر می آورم به هنگام در به دریِ باد وقتی پلی را از جا می کند در اتاقی کوچک ، به اندازه ی کف دست و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است تو را به هنگام باریدن باران حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند تو را در مه وقتی که به رود نزدیک می شود چون پیغامی خونین به خاطر می آورم و سنگها سعی می کنند خونت را...
-
بوسه جام
پنجشنبه 15 آبان 1393 18:28
تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی ؟ ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی ؟ بمن گذار که لب بر لبش نهم ای جام تو قدر بوسه آن نوش لب چه میدانی ؟ چو شمع و گل شب و روزت به خنده می گذرد تو گریه سحر و آه شب چه میدانی ؟ بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است ندیده داغ جدایی تعب چه میدانی ؟ رهی به محفل عشرت به نغمه لب مگشای تو دل شکسته...
-
گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی
پنجشنبه 15 آبان 1393 18:21
گفتمش از چه دلم بردی و خونم خوردی گفت از آنروی که دل دادی و جان نسپردی گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردی گفتمش در شکرت چند بحسرت نگرم گفت درخویش نگه کن که بچشمش خردی گفتمش چند کنم ناله و افغان از تو گفت خاموش که ما را بفغان آوردی گفتمش همنفسم ناله وآه سحرست گفت فریاد ز دست تو که بس...
-
از افکارم بیرون برو
پنجشنبه 15 آبان 1393 18:15
از افکارم بیرون برو ، میخواهم خودم را بی تو ببینم از دلم بیرون برو ، میخواهم دریا را ببینم ازنگاهم بیرون برو ، میخواهم جنگل را ببینم در من و کنار من قدم نزن ، میخواهم صدای پاهایم را بشنوم جایت را در قطار هواپیما اتوبوس از شن زار تا شالی زار از شرق تا غرب از شمال تا جنوب از کنار من ورق بزن می خواهم فقط جاده را ببینم از...
-
دستش را بگیر
پنجشنبه 15 آبان 1393 18:04
دستش را بگیر با عشق نوازشش کن دعوتش کن به یک رقص بگذار با قدمهایی که به سویِ تو میآید از خودش دور شود شاید نمیدانی آغوش یک مرد گاهی دنیایِ زنی را خراب میکند گاهی آباد دستش را بگیر نوازشش کن دعوتش کن به یک رقص حواست باشد دنیای یک زن هیچ وقت خبرت نمیکند به مردی که زبانِ سکوت زن را بفهمد باید گفت خدا قوت...