هیچ عشقی سعادتمند نیست

در پهنه گیتی هیچ عشقی
سعادتمند نیست
با من از عشقی سخن بگوی
که با تلخی‌ها درنیامیخته باشد
عاشق را از پای درنیاورده و
زار و رنجور نکرده باشد

عشقی که با آب دیده
آبیاری نگردیده باشد
زیرا که در پهنه گیتی
هیچ عشقی سعادتمند نیست
عشق ما نیز اینگونه است
اما هرچه باشد
این عشق
عشق ماست

لویی آراگون
مترجم : پریسا سلیمی‌نژاد

دوباره راه غنا می زند ترانه ی من

دوباره راه غنا می زند ترانه ی من
دوباره می شکفد شعر عاشقانه ی من

دوباره می گذرد بعد از آن سیه توفان
نسیم پاک نوازش بر آشیانه ی من

مگر صدای بهاری شنیده از سویی ؟
که کرده جرات سر بر زدن جوانه ی من

تو شاید آن زن افسانه ای که می آری
به هدیه با خود خورشید را به خانه ی من

تو شاید آمده ای سوی من که بر داری
به مهر بار غریبیم را ز شانه ی من

دعا کنیم که روزی امید من باشی
برای زیستن امروز ای بهانه ی من

برای تو غزلی عاشقانه ساخته ام
تو ای شکفتگی ات مطلع ترانه ی من

حسین منزوی

کار من این است

کار من این است که
دریا را به آستان لبان تو بیاورم
کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی
نگذارم گل حیاط خانه‌تان پیر شود
نگذارم باغچه‌ی کوچک‌تان گریه کند  
نگذارم خدا از تو دلگیر شود

کار من این است که
نور را به آستان روح تو بیاورم
کاری کنم که گُل‌ها فراموش‌ات نکنند  
نگذارم خورشید در خانه‌ات غروب کند  
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم خدا فراموش‌ات کند

بختیار علی شاعر کرد عراقی
مترجم : رضا کریم‌مجاور

حلقه زلف تو ، سرمایه هر سودایی است

حلقه زلف تو ، سرمایه هر سودایی است
غمزه مست تو ، سر فتنه هر غوغایی است

راز سر بسته زلفت ، مگشا ، پیش صبا
که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است

صورت خط تو در خاطر من می‌گذرد
باز سر برزده از خاطر من سودایی است

درد بالای تو چینم ، که از آن بالاتر
نتوان گفت ، که در بزم فلک، بالایی است

هر کسی را نظری باشد و رایی و مرا
دیدن روی تو رای است و مبارک رایی است

دل سودا زده در عهد تو بستیم و برین
عهدها رفت و نگویی که مرا شیدایی است

با غم توست اگر جان مرا آرامی است
در دل ماست اگر درد تو را ماوایی است

یک شب از دیده ما نیست خیالت ، خالی
شبروی شب همه شب ، در پی شب پیمایی است

می‌رود دل به ره دیده و تا چون باشد
سفر دیده ، مبارک سفر دریایی است

سلمان ساوجی

کجا و کِی تو را گم کردم

هیچ نمی‌دانم
که کجا و کِی تو را گم کردم
باران شست ؟
یا این‌که بوران بُرد تو را ؟

من قصه‌ی این عشق را برای همیشه
به پایان رساندم
در پی‌ات نیستم
اگر بودم بی‌شک پیدا می‌کردمت

در این دنیا
تنها ترس‌ من
گم‌کردن تو بود
تو نیستی
و دیگر در این دنیا
ترسی برای من وجود ندارد

اما حالا بی‌تو
گویی همه چیز معیوب است
                                                                                                                          
رامیز روشن
مترجم : علیرضا شعبانی 

سرزمین آتش

درون‌ام بیشه‌ای بود
به پهنای شب‌های تنهایی‌ام
به انبوهی حسرت‌های بی‌پایان‌ام
شامگاهی ، از گوشه‌ای  
گوشه‌ی نگاه زیبارویی
جرقه‌ی آتشی در آن انداخت
من از آن‌روز
بهشتی سوزان‌ام و
سرزمین آتش شده‌ام
 
شیرکو بیکس
مترجم : رضا کریم‌مجاور

از وقتی تو را شناخته‌ام

از وقتی تو را شناخته‌ام
خوشبختی ساکن خانه‌ام شده است
چرا که من و تو ساکن یک ستاره شده‌ایم
و یک خورشید بر ما می‌تابد
دل‌انگیز است که تو را می‌شناسم
و صدایت می‌کنم خوشبختی ، خوشبختی
دل‌انگیز است که هر صبح
از خاکستر خویش برمی‌خیزم
و تو با صدای من بیدار می‌شوی
وقتی صدایت می‌کنم
صبح‌ات به‌خیر خوش‌بختی جان

غادة السمان  
مترجم : اصغر علی کرمی

ستاره‌ی گم‌شده

‍جست‌وجو می‌کنم
در میانِ سوزِ سردِ پاییزی
میانِ آفتابِ صبح
میانِ روشناییِ ماه
گم‌شده‌ی روزم را شب‌ام را

نبودن‌ات دردناک بود چون زخمِ خنجر
حرفهای‌ات دردناک بود چون گلوله
در روز قیامت تو را پیدا می‌کنم
خود را فراموش می‌کنم
تو را هرگز

ییلماز اردوغان
مترجم : نادر چگینی

داستان یک زندگی

نمی‌خواهم بر لب‌هایت بمانم
در لاله‌ی گوش‌ات سنگر بگیرم
و در جنگل موهایت سرگردان شوم

و نه از کوه بینی‌ات اسکی کنم
در سرپناه مژه‌هایت قهوه بنوشم
و در آبی چشمان‌ات دست‌وپا بزنم

حتی بر گونه‌هایت برقص‌ام
از زبان‌ات شیرجه بزنم و بر دندان‌هایت
فرود بیایم
یا در آب بزاق بروم

اما از چین‌وچروک‌هایت راهی بساز
که از آن همیشه با هم
به جایی که زندگی‌ام تمام می‌شود بروم

هاخار پیترس شاعر هلندی
مترجم : شهلا اسماعیل‌زاده

لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد

لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد

سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد

بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمنسای توام آمد بیاد

در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد بیاد

از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد بیاد

پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد بیاد

شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد

رهی معیری

در زندگی روزهایی هست

در زندگی روزهایی هست
روزهایی پر از باد
روزهایی پر از خشم
روزهایی پر از باران
و پر از درد
روزهایی پر از اشک
اما بعدتر روزهایی فرا خواهد رسید
مالامال از عشق  
که به ما شهامت قدم‌ گذاشتن
در مابقی روزها را می‌دهد

روماتو بتتالیا شاعر ایتالیایی
مترجم : اعظم کمالی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید ، کجایی ؟

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید ، کجایی ؟
چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی ؟

نگفتیم که بیایم ، چو جان تو به لب آید ؟
ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی ؟

منم کنون و یکی جان ، بیا که بر تو فشانم
جدا مشو ز من این دم ، که نیست وقت جدایی

گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی
مرا چه‌ای ؟ و ندانم که با کس دگر آیی ؟

کجا نشان تو جویم ؟ که در جهانت نیابم
چگونه روی تو بینم ؟ که در زمانه نپایی

چه خوش بود که زمانی نظر کنی به دل من ؟
دل ز غم برهانی ، مرا ز غم برهایی

مرا ز لطف خود ای دوست ، ناامید مگردان
کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی

فتاده‌ام چو عراقی ، همیشه بر در وصلت
بود که این در بسته به لطف خود بگشایی ؟

فخرالدین عراقی

بوسیدن تو

بوسیدن تو
حتّی اگر در سطری از یک نامه هم باشد
باز هم هیجان غریبی دارد

 احمد عارف
مترجم : سیامک تقی‌زاده

در جست‌وجوی توام

در جست‌وجوی توام
در خاکسترِ حافظه
در خاکسترِ صاعقه‌ها
در آتش‌های خلأ
در عشق
در عذاب
در دگردیسی‌ها
در ناله‌ی قلب‌های پاره‌پاره
در گیتارهای خاموش
در تعطیلاتِ زیبای پایانِ هفته
در اساطیر
در دیروز با ریه‌های بسته
در ژرفناها ، در همه‌جا
جز این جهان
تو را می‌جویم
محبوبِ من

جان دمو شاعر اهل عراق
مترجم : حمزه کوتی

غمم را به تو نمی‌دهم

سیبم را دو پاره می‌کنم
نیمی تو
و نیمی من
لبخندم را دو پاره می‌کنم
نیمی تو
و نیمی من
غمم را به تو نمی‌دهم
به مثابه بازپسین نفسی
به سینه می‌گذارمش

عبدالله پشیو شاعر کرد عراق
مترجم : آرش سنجابی

صدای چشم‌های تو

نمی‌دانم که چه چیزی‌ست در تو
که می‌شکفد و غنچه می‌شود
فقط چیزی‌ست در دل‌ام که می‌گوید
صدای چشم‌های تو
ژرف‌تر از تمام گل‌های سرخ است
هیچ‌کس حتی باران نیز
دست‌هایی به این ظرافت ندارد

ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : شیرین حسین‌پور 

تصویر یک زن

نقاش‌ها همیشه تصویر زنی را کشیده‌اند
که تن می‌شوید یا شانه بر موهایش می‌کشد
و آنجا در کنار او آینه‌یی‌ست
و تو آن‌جایی ، نشسته در وان حمام
پشت‌ات را خم کرده‌یی
خانه سرد است
همیشه‌ی خدا زمستان سرد است
اما تو بر موهایت شانه می‌کشی
و برای خودت آواز می‌خوانی
گمان‌ام یک لحظه‌ دیدم
آن‌چه نقاش‌ها دیده‌اند
زنی نیمی دل‌باخته به خود
نیمی دل‌باخته به جهان

جان یائو شاعر اهل آمریکا
مترجم : آزاده کامیار

ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم

ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم
وان جهان را بی کران در بی کرانی یافتم

جسته ام آفاق را در جام جمشید جنون
هر چه جز عشق تو باقی را گمانی یافتم

شبنم صبحم که در لبخند خورشید سحر
خویش را گم کردم و از او نشانی یافتم

ساحل آسایشی نبود که من مانند موج
رفتم از خود تا در این دریا کرانی یافتم

در بیابان طلب سرگشته ماندم سال ها
تا دراین ره نقش پای کاروانی یافتم

روشنی بخش گلستانم چو ابر نو بهار
وین صفای خاطر از اشک روانی یافتم

چشم بستم از جهان کز فرط استغنای طبع
 در دل بی آرزوی خود جهانی یافتم
                                    
شفیعی کدکنی

در بندر چشم‌های کبود تو

در بندر چشم‌های کبود تو  
باران‌هایی از نور شنیدنی است
و خورشیدهای‌ ستمگر  و بادبان‌هایی
که کوچ به سوی مطلق را
تصویر  می‌کند

در بندر چشم‌های کبود تو  
پنجره‌های دریایی گشوده است
و پرندگانی که در آفاق دور دست
در پروازند‌
به جستجوی جزیره‌هایی که
آفریده نشد‌ه

در بندر کبود چشم‌های تو
برف در تموز‌ می‌بارد  
و زورق‌هایی آکنده از فیروزه
که دریا را در خویش غرقه ساخته ، اما
خود غرقه نگشته

در بندر چشم‌های کبود تو
چونان کودکی بر صخره‌ها می‌دوم
بوی دریا را استشمام‌ می‌کنم
و همچون گنجشکِ بالغی باز می‌گردم

در بندر چشم‌های کبود  تو
رویای‌ دریا و دریاها‌ را می‌بینم
و هزاران هزار ماه را صید می‌کنم
و رشته‌های مروارید  و زنبق را

در بندر چشم‌های کبود تو  
سنگ‌ها در شب ، سخن می‌گویند
در دفتر چشم‌های راز دار تو  
کیست که هزاران  ترانه نهفته است ؟
ای کاش من
ای کاش من دریانوردی بودم
یا کسی بود که زورقی به من می‌داد‌
تا هر شب
بادبان خویش را بر افرازم
در بندر چشم‌های کبود تو

نزار قبانی
مترجم : شفیعی کدکنی

جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را

جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را
زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را

توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من
زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را

گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی
جان مانی سجده کردی صورت پرویز را

با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب
جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را

جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا
وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را

شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را
ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را

گر شب وصلت نماید مر شب معراج را
نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را

اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم
رطل می‌باید دمادم مست بیگه خیز را

آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا
در دهیدش آب انگور نشاط ‌انگیز را

سنایی غزنوی