مهربانم
دوستت دارم
آنقدر که
هر نگاهت را شعر می کنم
و از هر لبخندت قافیه می سازم
غزلم
خط به خطِ تنت را
با عشق می خوانم
و مو به مو
حرف هایت را
به جان می سپارم
شراب من
عجیب شور انگیزی
و من خمار یک نگاه توأم
آغوش باز کن
می خواهم
بخوانمت
ببویمت
بنوشمت
مست شوم
و عشق دل انگیزت را
به رخ دل تنگی های هر شبم بکشم
آغوش باز کن
و این سر سنگین خسته را
میان سینه ات بگذار
تا تپش های قلب بیقرارت
آرام جانم شود
مهربانم
دوستت دارم
سارا قبادی
درود بر دست های تو باد
آنگاه که پر می کشند به سوی من
که سپیدی شان آوازم
و بوسه هاشان حیات من است
پاهایت رودی از تداوم
چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد
امروز در رگ هایم
خون تو جاری است
جریانی لطیف
ساده
و ابدی
پابلو نرودا
گلی جان سفره دل را
برایت پهن خواهم کرد
گلی جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز
و گرنه من برایت شعرهای ناب خواهم خواند
در اینجا وقت گل گفتن
زمان گل شنفتن نیست
نهان در آستین همسخن ماری
درون هر سخن خاری ست
گلی جان در شگفتم از تو و این پاکی روشن
شگفتی نیست ؟
که نیلوفر چنین شاداب در مرداب می روید ؟
از اینجا تا مصیبت راه دوری نیست
از اینجا تا مصیبت سنگ سنگش
قصه تلخ جدائی ها
سر هر رهگذارش مرگ عشق و آشنائی هاست
از اینجا تا حدیث مهربانی راه دشواری ست
بیابان تا بیابانش پر از درد است
مرا سنگ صبوری نیست
گلی جان با توام
سنگ صبورم باش
شبم را روشنائی بخش
گلی ، دریای نورم باش
حمبد مصدق
تا می خواهم شعله ور شوم
عشق تو چون باد
خاموشم می کند
شعله ور که می شوم
عشق تو چون باد می وزد
و شعله ور ترم می کند
شیرکو بیکس
آنقدر بی صدا آمدم
که وقتی به خودت آمدی
هیچ صدایی جز من نبود
آنقدر ماهرانه تمامِ تو را دزدیدم
که خدا هم به شوق آمد
آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشت
که دنیا
در احکامِ سرقت
تجدید نظر کند
افشین یداللهی
زنها نمی میرند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
درون زمان ، اتاق ، خانه می مانند
زنهای عاشق بسترشان پهن می ماند
آغوششان باز
زنهای عاشق نمی میرند
تنها چشمانشان را می بندند
نفس نمی کشند
قلبشان را نگه می دارند
تا چشمان تو باز بماند
نفسهای تو را بشنود
وقلب تو بزند
زنهای عاشق سرگردان می شوند
حول و حوش جهان یک مرد
وداد بنموسى شاعر مغربی
مترجم : بابک شاکر
ما راه می رفتیم و زندگی
نشستن بود
ما می دویدیم و زندگی
راه رفتن بود
ما می خوابیدیم و زندگی
دویدن بود
انسان ، هیچگاه برای خود
مأمن خوبی نبوده است
حسین پناهی
به تبعید رفتن
و یا حبس شدن
در چشمان تو
چشمانی که مرا با درد
سمت عشق می بَرد
چشمانی
که در آنها می توان
آفتاب را نوشید
بگو ، چشمانت کو ؟
احمد عارف
مترجم : سیامک تقی زاده
قرار نیست تا ابد اینجا بمانیم
اینقدر به ابرها فکر نکن
بلندشو
بلندشو این تختخواب را به قایق بدل کنیم
از پیراهنهای سفید تو بادبان خوبی میشود درست کرد
میدانم دریا دور است
و ساختن قایق کار ما نیست
با اینهمه بلند شو
تا به خیالی بودن این بازی پی ببریم
عمرمان تمام شده از اینجا رفتهایم
قرار نیست تا ابد اینجا بمانیم
رسول یونان
به شیوه نیاکانم عاشق می شوم
انگار دوران مدرن اندیشه هایش را برای عقل من نفرستاده است
به شیوه نیاکانم مالیخولیا گرفته ام
یاد نگرفتم
دربستر تو آرام بگیرم
پاهایم را برهنه روبرویت بگذارم
سیگاری دود کنم
جرعه ای بنوشم
از فلسفه های کانت و مارکس بگویم
از اندیشه های سارتر سخنی بگویم
برای خوابیدن با تو از دوبوار مثالی بزنم
و شعرهای الیوت را بگذارم کنار بودلر و بگویم خودم سروده ام
تنها به شیوه نیاکانم
پشت پرده ای می نشینم
حجله ای زیبا مهیا می کنم
تا تو بعد از نبردی خونین بیایی
خودت پیراهنم را بگشایی
بیشتر ازاین شرم دارم برایت بنویسم
تو خودت به شیوه های فلسفه ی امروز معنایش کن
عاشقی من همین است
فاطمه ناعوت شاعر مصری
مترجم : بابک شاکر
بیا برویم
توی خیابانهای خالی ازعشق
قدم بزنیم
با هم که باشیم
بوسه و باران حتما خودشان را می رسانند
یدالله گودرزی
رنج دشوار است
و رنج بی عشق دشوار
و عشق بی رنج ناممکن
و عشق دشوار است
گونار اکلوف
مترجم : محسن عمادی
سر بر سینهام بگذار
با تپشهای قلبم آرزوهایت را شماره کن
رشتههای سپید مویم
ردِ رنجهایی است که زندگیام را سیاه کرد
با این همه در سرزمینی که مرگ پایان رنج هاست
هرگز هیچکس تابوت عشق را
بر شانههای من نخواهد دید
علیشاه مولوی
خستهام از شب و از
شاید باد
و شاید باران
و یا گریهی پرندهای در بیشهزار
که روزگار رفته و دردهایش را به یاد آورده است
غرق در افکارم
احساس میکنم که دستهای ژوئن پیر خسته
قلبام را از فروپاشی بازمیدارد
تا به زندگی ادامه دهم
خستهام از شب و دلتنگ توام
ای عشق
غرق در اشک
در آرزوی توام
گویی به تازهگی مرا ترک کردهای
گویی به تازهگی تنها شدهام
حال آنکه سالهاست از کنارم رفتهای
همچنان به زندهگی ادامه میدهم
امّا آوای قلبام به زیبایی روزهای گذشته نیست
خستهام
و آن درد کهنه
روحام را آزرده است
چونان رودخانهای که ناگاه طغیان میکند
و آببند را میشکند
و هر آنچه در راه است را ویران میکند
همچون کشتی شکستهام
که جز بادبانی سفید هیچ از آن برجای نمانده است
از قلب شکستهام نوایی جز درد و اندوه به گوش نمیرسد
الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری
راستی هیچ میدانی من
در غیبت پر سوال تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم
که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید ؟
رسید ، اما وقتی
که دیگر هیچ کسی در خاموشی خانه
خواب بازآمدن مسافر خویش را نمیدید
سیدعلی صالحی
به تمام نویسندگان بگویید
به شاعران
به مورخین
به منجمین
حکایت مرا درون کتابها بنویسند
روی ستاره ها رسم کنند
حکایت مرا که اشک خدا را در آورد
حکایت زنی که بارید
به زمین فرو رفت و
خاک تو را بارور کرد
بگویید فرشتگان مقرب بنویسند
حکایت زنی که عاشق بستری خالی شد
و خود را درونش رها کرد
دفن شد
بشرى البستانی
مترجم : بابک شاکر
رفتی و نام تو ز زبانم نمیرود
و اندیشهی تو از دل و جانم نمیرود
گرچه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست
الا بدین حدیث زبانم نمیرود
تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو
از پیش خاطر نگرانم نمیرود
گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست
کاین عذر بیش با همگانم نمیرود
خونی روانه کردهام از دیده وین عجب
کز حوض قالب آب روانم نمیرود
چندان چو سگ به کوی تو در خفتهام که هیچ
از خاک درگه تو نشانم نمیرود
ذکر لب تو کردهام ای دوست سالها
هرگز حلاوتش ز دهانم نمیرود
از مشرب وصال خود این جان تشنه را
آبی بده که دست به نانم نمیرود
دانم یقین که ماه رخی قاتل من است
جز بر تو ای نگار گمانم نمیرود
آبم روان ز دیده و خوابم شده ز چشم
اینم همی نیاید و آنم نمیرود
از سیف رفت صبر و دل و هردم اندهی
ناخوانده آید و چو برانم نمیرود
سیف فرغانی
اگر نامه های عاشقانه ام
در حکم تجاوز به ساحت کسی است
اگر نامه های عاشقانه ام
با همان شورشگری
با همان بی پروایی
با همان لحن کودکانه شان
دنیا را به پیرامون تو زیر و زبر خواهند کرد
و هزار درویش را هلاک
و آتش هزار جنگ صلیبی را شعله ور
باری هیچ شگفت زده مشو
ای گنجشک خاکستری تابستان
اگر دیدی که برگهایم
بر دروازه های شهر مسین آویخته است
بدان که شمشیر سپاهیان بر عشق فرمان می راند
و هیچ در شگفت مشو
اگر گلهایم را ناجوانمردانه کشتند
که این روزگار به گلهای مصنوعی ایمان آورده است
اگر محکومم کنند
وگویند کتابهایم متن اباحی گری است
تو برایم گریه مکن
زیرا که همه ی محکمه های عاشقان در وطنم
غیر قانونی ست
نزار قبانی
که پشت تمام دشتهای جهان
پشت بادیه های سیاه
پشت سراب
پشت دریاهای دور
مردی تکه تکه میشود
و جنازه ی خودش را شبی به دوش میگیرد
خونین و تلخ به سراغ تو می آید
تا زیر پاهای تو دفن شود
و با اشکهای تو بارور شود
رشد کند
و عشق را سبز کند
این عاشقانه ی تازه ای است
نورس یکن
مترجم : بابک شاکر
مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را
مگر شوید شراب لطف او از دل غبارم را
بهشت عشق من در برگ ریز یادها گم شد
مگر از جام می گیرم سراغ چشم یارم را
به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد
به گوش سنگ می خواندم سرود آبشارم را
به جام روزگارانش شراب عیش و عشرت یاد
که من با یاد او از یاد بردم روزگارم را
پس از عمری هنوز ای جان به یاری زنده می دارد
نسیم اشتیاق من چراغ انتظارم را
خزان زندگی از پشت باغ جان من برگشت
که دید از چشم در لبخند شیرین بهارم را
من از لبخند او آموختم درسی که نسپارم
به دست نا امیدی ها دل امیدوارم را
هنوز از برگ و بار عمر من یک غنچه نشکفته است
که من در پای او می ریزم اکنون برگ و بارم را
فریدون مشیری