یک‌شب به دست‌هایت خواهم رسید

یک‌شب
به دست‌هایت خواهم رسید
از آن آغوش خواهم ساخت و
خود را
در آغوشِ تو خواهم دید
یک‌شب
به موهایت خواهم رسید
با آن تا خدا بالا خواهم رفت
تا لب‌هایت
وَ از آن بوسه خواهم چید

به لب‌هایت خواهم رسید وُ بوسه خواهم چید و
لبخند خواهم دید
 
یک‌شب
به تو خواهم رسید
به شب‌ها
به‌ روزها
به خواب‌هایت
می‌دانم
می‌دانم
می‌دانم یک روز
دستم به تمامِ خوابت خواهد رسید

افشین صالحی

تو دوستم نداشتی

تو را
به تمامِ زبان های دنیا
دوست داشته ام
و این به زبانِ خودمان یعنی
تو دوستم نداشتی

کامران رسول زاده

دوستت دارم

دوستت دارم
بی نفس
بلاانقطاع
بی آن که حتّی پلک بزنم
یا فکر کنم
دوستت دارم بی آن که بدانم
وقت دوست داشتنت
وضعیت حیاتی بدنم
زندگی را نشان می دهد
یا همین مرگ را
که هر روز
می میرم برای تو

کامران رسول زاده

نترس علاقه

نترس علاقه
بخدا دوست داشتن در خیابان خوب است
بوسه زیباترین اتفاق خیابان است
به‌جای درد ، به‌جای دود
به جای دود کردن درد ، درد کردن دود
هم را می‌بوسیم
مگر کجای بوسه چپ است
کجای لب می‌لنگد که
این‌همه زیبایی را مخفی می‌کنیم
و جنگ را ، رو ؟
مگر کجای آغوش به دروغ آغشته است که
پرهیز می‌کنیم وُ تخت را آغشته به دروغ
خیابان که بد نیست
کوچه که دروغ نمی‌شود
ما هی خود را دروغ می‌کنیم و
نامش را گاهی شرم می‌گوییم
گاهی حیا می‌شویم و
گاهی به راحتی بستنی می‌خوریم وَ به‌هم نمی‌گوییم
هلو می‌خوریم وُ حرف نمی زنیم‎
عجیبیم
در خیابان هم را نمی‌بوسیم
اما سیب را هرجا گاز می‌زنیم
بیا علاقه‌ی خوبم
می‌خواهم ببوسمت

افشین صالحی

عاشق توام

بعضی جنگ‌ها تمام نمی‌شوند
حتی وقتی مرده باشی
مثل یک سرباز مرده که آخرین
نامه‌اش به دست معشوق نرسیده
عاشق توام
روی مزارم کمی آغوش بریز
که تمام شود این نبرد
که تمام شود این درد

کامران رسول زاده

هر خیال بهتر از بی‌خیال شدن است


سلام علاقه‌یِ خوبم
علاقه جانِ من
خوبی ؟
می‌دانم قهری ، من هم قهرم
تو با من قهری و
من با قلمم
با قلمی که از تو نوشت
و قلبم
قلبی که عاشق شد
که عاشقِ تو شد
قلبی که قلم گرفت و
ماندن را ترجیه داد و
تجربه کرد

قهر که بد نیست
هرچه باشد بهتر از رفتن و
دنبال بهانه‌یِ برگشت بودن است
 
می‌دانم علاقه
قهری
تو با من قهر و من با خیلی
اما هرچی فکر کردم
دیدم بودن بهتر از نبودن شدن
و به گور فرستادنِ قلم است
نوشتن عالی‌تر از خسته شدن
و مداد را
شکستن است

دیدم تو را خیال داشتن
بهتر از خیلی تو را نداشتن است
تو را خیال کردن و با تو خوش خیال بودن
بهتر از بی‌خیالی و
هرچه باد آمد و باد رفت و وزید و
هرچه باداباد
شدن است

سلام
علاقه‌ی خوبم
علاقه‌ جانِ من
می‌دانی
هر خیال بهتر از بی‌خیال شدن است

افشین صالحی

چشم های تو

به چشم‌های کسی جز خودم نیا
این روزها
هیچ‌کس جز تو
به چشمم نمی‌آید
بگذار مردم نبودنت را
از چشم من ببینند
من چشم‌های تو را
به چشم خود دیده‌ام

کامران رسول زاده

واژه بهانه بود

واژه بهانه بود
با بند بند وجودم نوشتمت
خواندی
ورق زدی
حواست به پاورقی ها نبود
من پای هر ورق
عاشقت شدم

کامران رسول زاده

اگر تو نباشی

اگر تو نباشی
تمامی این شعر ها
تمامی این لحظه ها
تمامی این تپش ها
بی فایده خواهد بود
تمامی کلماتم، به هیچ جانی، میمیرند

اگر تو نباشی
نه روزم روز است
و نه شبم شب
گم شده، بی پناه، تنها و غریب
در این کوره راه زندگی
بی نصیب، درمانده و بی شکیب
   
اگر تو نباشی
نه من معنا دارم
نه این دست های خالی
زندگی را به معنای ژرفی ترک خواهیم کرد
یک شب به یاد آور مرا
من همانی ام که دوستت داشت
و هنوزم دارد
تا جانی هست دریاب
تا وقتی هست برس
به معنای نامم فکر کن
ستاینده ام تا ستایش کنم تو را
بیا تا بی معنا نباشم
بیا

روزی چند بار دوستت دارم
یکبار وقتی که هوا برم می دارد
قدم می زنیم
وقتی که خوابم می آید تو می آیی
یکبار وقتی که باران ناز می کند
دلِ ناودان می شکند می بارد
وقتی که شب شروع می شود تمام می شود
یکبار دیگر هم دوستت دارم
باقی روز را
هنوز را

افشین صالحی

من آفتاب مى خواهم

من آفتاب مى خواهم
اندازه اى
که دلم روشن شود
اندازه اى
که اتاقم هر شب
روز شود
دست خالى برنگرد
چشم روشنى این همه سال
کمى طلوع کن

کامران رسول زاده

تو اهل این‌جایی

دلم می‌خواهد فکر کنم
تو اهل این‌جایی
اصلن فکر کنم تو الآن همین‌جایی
همین حالا
کنار همین نوشتن‌ها
کنار همین‌که فکر می‌کنم
همین‌که می‌بینم
کنار همین سلام
علاقه‌یِ خوبم
علاقه جانِ من

خوبی ؟
حال امروزت کجاست ؟
حال حالا‌یَت چگونه است ؟
اوضاع به راه وُ
حال قشنگ وُ
دنیایِ دیدن خوش است ؟
روزهایت خوشحال و شب‌هایت خوش‌خواب
موهایت بلند
وَ دلت
قدِ موهایت شادی دارد ؟
حالت برای این هوا خوب است ؟

برای اصلن سلام
برایِ این حالت چه‌گونه است
برایِ شنیدن دوباره وُ چندباره وُ
این‌که دوستت دارم
من دوستت دارم علاقه‌یِ قشنگ
بگذار هوا هر جور که خواست باشد
بگذار بدی هرطورکه توانست
جلویِ این عاشقانه را بگیرد
بگذار تفنگ بر دل غالب شود
بگذار فکر کند که چنین گذشته است

اما من دوستت دارم وُ
مگذار که این فراموشت شود
که فراموشی پایانِ دنیاست
پایانِ عشق
پایانِ اندیشه
وَ پایانِ فردا
ما عاشق همیم علاقه‌یِ قشنگ
هر روز ، هر ساعت وَ هر وقت بیشتر
مبادا فراموش کنی
دوستت دارم
قشنگ

افشین صالحی

روزی خواهد آمد

روزی خواهد آمد
که خودت را
در زمزمه ی گیتارِ یک کولی بشنوی
و با خودت زمزمه کنی خودت را
و کولی وار
از زیبایی خودت رد شوی
و حتّی ندانی
این که آرزو می کنی ترانه ی تو باشد
خودِ تویی
ماندگارترین ترانه در الحان کولی ها
زن اسطوره ای بی بختِ من

روزی خواهد آمد
که پیر شوی
و من اما با تو که زیباتر از تویی
در الحان تمام کولی های جهان
عاشقت بمانم
مهربان و جوان
 
کامران رسول زاده

میانِ هرنفسی که می کشم

میانِ هرنفسی که می کشم
همهمه ای ست که از همه پنهان
از تو چه پنهان
 میانِ هر نفسی که می کشم
تو هستی
که می کِشم تو را
که می کُشی مرا

کامران رسول زاده

من به خیالِ تو آرامم

آرامم
دارم برای تو چای می‌ریزم
کم رنگ و
استکان باریک
پر رنگ و
شکسته قلم

آرامم
دارم برای تو خواب می‌بینم
خوابی خوب
خوابی خوش
خوابی پر از چشم‌هایِ قشنگِ تو
صدای جانم گفتن تو و
برای تو بودن من

آرامم
به‌ خوابی پر از خیلی دوستت دارم
پر از کجا بودی ؟
پر از سلام ، دلم برای تو تنگ شده است
دارم برای تو خواب می‌بینم

دل به‌دریا می‌زنم
وَ به تو سلام می‌کنم
سلام علاقه‌یِ خوبم
علاقه‌ جانِ من
من به خیالِ تو
آرامم

می‌دانی
من روز‌هاست به دوست داشتنِ تو آرامم

افشین صالحی

از من خبر بگیر

از من خبر بگیر
کارى ندارد
کافی ست صبح ها
دلت برایم تنگ شود
و بى اختیار
به نقطه اى خیره شوى
و به این فکر کنى
که چقدر بى خبرى از من

کامران رسول زاده

تو گل من بودی

چقدر خوب بود
تـــو گل من بودی
هر روز به تو آب می‌دادم 
علف چرک های تو را
می شستم‌ و به بوی تنت
مغرور می‌شدم
شب‌ها کنار لب ات
رویا بو می‌کردم ‌‌‌و
روزها ، حسادت دنیا را

چقدر خوب بود
تـــو گل من بودی
برای تـــو
 یک گلدان کوچک زیبا می‌ساختم
یک باغچه و حوضی پر از انار
خوابت را
کنار پنجره آفتاب می‌دادم‌‌و
برای صبحانه‌ات ، هوای تازه شمال می‌خریدم
چقدر خوب بود
تـــو گل من بودی
 
افشین صالحی

مثل مرد

مثل مرد
پای نبودنت ایستاده ایی
وهمچنان
نیستی
تو مردترین زنی هستی
که تا به حال
ندیده ام

کامران رسول زاده

من عشق را دوست دارم

من پنجره را دوست دارم
که تو را به من نشان داد

باد را
که عطر تو را برایم آورد

خواب را دوست دارم
که تو را در آن دیدم

من نهر را دوست دارم
که دست‌های تو را می‌شست

دریا را
که تنت را شنا کرده بود
و جاده را
که گام‌های تو بر آن خورده بود
 
من عشق را دوست دارم
که عاشق تو شدم
 
افشین صالحی

کاش تو این‌جا بودی

کاش تو این‌جا بودی
خوب می‌شدیم
به هم سلام می‌کردیم
دوست می‌داشتیم
دست‌هایِ هم را می‌گرفتیم و
به هم چای تعارف می‌کردیم

کاش تو این‌جا بودی
خوب می‌شدیم
برای هم خوب می‌شدیم و
برای همه خوب
آخر
باهم که خوب باشیم
می‌خندیم
به‌روز لبخند می‌زنیم و
به شب لبخند
 
باهم خوب باشیم
همه‌چیز خوب می‌شود
باران به‌وقت می‌آید
نیمکت‌ پُر می‌شود
خیال خاطرجمع می‌شود و
دل‌سنگ نرم
شاید هم کسی دور باشد و
خوب نباشد
بعد ما را ببیند بگوید
ای جان
چه قدر این‌ها خوب‌اند
وَ نزدیک‌تر بیاید و
با خوبِ خودش خوب شود

کاش
تو این‌ جا بودی
باهم خوب می‌شدیم

افشین صالحی

این عادلانه نیست

این عادلانه نیست
گاهی در شعرهام مجبورم
زیبایی تو را
در آغوش بیگانه ای تصور کنم
افسوس که تو همچنان زیبایی
حتی وقتی
سهم من نیستی

کامران رسول زاده