باید زمان می گذشت

باید زمان می گذشت
زیبایی ات آرام آرام
روی گونه هایم می نشست
گاهی باید در خانه می ماندم
و به رویای رنگین کمان فکر می کردم
گاهی هم به خیابان می زدم
چترم را باز می کردم
و به صدای باران
قبل از زمین خوردنش گوش می دادم
باید زمان می گذشت
من و باران با هم دوست می شدیم
بعد زیبایی ات آرام آرام
روی گونه هایم می نشست

محسن حسینخانی

گاهی بگذار سیر نگاهت کنم


گاهی بگذار سیر نگاهت کنم
گرچه سیر نمی شوم
گاهی از عشق بازی خسته ام کن
گرچه خسته نمی شوم
گاهی اجازه بده دوستت داشته باشم
گرچه می دانم دوست داشتن
برای تو کافی نیست
اما بگذار فعلا  دوستت داشته باشم

شبیه
چاله ای کوچک
که گنجشکی از آن آب می خورد

شبیه
سوزنی که
که رگ های قلبی را
به هم پیوند می زند

شبیه اولین قطره ی شیری که
به دهان نوزادی می رسد

شبیه
من از این شبیه ها بمبی خواهم ساخت
که عالم هستی را
به جهان دیگری منتقل خواهد کرد
و در آن جهان
حتی سنگ ها هم دیوانه وار
به دنبال معشوقشان می گردند
پس صبر کن
بگذار فعلا دوستت داشته باشم

محسن حسینخانی

نباید از تو

نباید از تو
فرشته می ساختم
با پای خودت آمدی
با بال هایی که برایت ساختم
رفتی

محسن حسینخانی

بگو دوستت دارم

بگو دوستت دارم
و بگذار این واژه
تا زیر خاک هم
با ما بیاید
با ما دوباره متولد شود
این بار درختی شویم
که شاخه هایش انگشتان من باشند
برگ هایش موهای تو

بگو دوستت دارم
تا فردا همه باور کنند
آواز دو پرنده
که در قلب درختی لانه کرده اند
چیزی جز "دوستت دارم" نیست

محسن حسینخانی

از عشق من به تو

اولین شعرها را
من برایت گفته ام
روی دیواره ی غارها
به شکل
شکار، نیزه و آتش
و هنوز
هیچ‌کس نفهمیده
شکار، نیزه و آتش
فقط استعاره ای هستند
از عشق من به تو

محسن حسینخانی

مرا ببخش

مرا ببخش
که در تنهایی
برایت شعر می نویسم

کنارت که باشم
عطرت
کلمات را مست می کند
آنوقت
جمع کردنشان
دیگر کار خداست

محسن حسینخانی

تو خوبی

تو خوبی
که من خوب می نویسم
با تو
کلمات
به بهترین شکل جلو می روند
و با تمام وجود
وظیفه شان را انجام می دهند

من
شعر را
از زمین خاکی دل تو
شروع کردم

محسن حسینخانى

خبر رفتنت را

دوست نداشتم
خبر رفتنت را
کسی بفهمد
بغضم را در تنهایی شکستم
مثل قاصدکی که
جای باد
به باران فکر می کرد

محسن حسسینخانی

بمان

بمان
دوست داشتنم
هنوز بوی باران و کاهگل می دهد
بوی مداد جویده ی شده ی کودکی ام
بوی گلبرگ های گل محمدی لای قرآن
بمان
من تو را
قد انگشتان دو دستم
دوستت دارم

محسن حسینخانی

من بدون تو چگونه زنده بمانم

وقتی موهایت
روی صورتت می افتند
حتما دلشان
برای دیدن چشم هایت تنگ شده
وقتی خمیازه می کشی و
دستت جلوی دهانت می رود
حتما انگشتانت
دلشان برای عطر نفست
تنگ شده
وقتی حرف می زنی
حتما گوش هایت
دلشان برای صدایت تنگ شده
حالا بگو
من بدون تو
چگونه زنده بمانم

محسن حسینخانی

تو با تمام زن ها فرق داری

خودم گفتم
تو با تمام زن ها فرق داری
خودم گفتم
گل های پیراهنت هیچ وقت پژمرده نمی شوند
اما تو هیچ وقت نفهمیدی
عشق برای من چه رنگی‌ست
روبه رویت بارها از باران های
مانده در گلویم گفتم
از خیال قبل از آمدنت
که این همه شعر را
در پاکت دلم گذاشت

صحبت گلایه نیست عزیزکم
اما فکر می کردم تنها کسی هستم
که قلبش اندازه ی مشت توست
بارها این قلب شکست و اندازه اش را نفهمیدی
امروز چیزی نمانده بود برای همیشه
قهر کند و بایستد

این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم
دلم کمی هوای گریه ی بی دلیل کرده بود
تو به خودت نگیر
قلب من انداره ی مشت توست
شکست هم فدای سرت

محسن حسینخانی

تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ

تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻩ
ﮐﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺑﺮﻑ ِ ﻧﻮﮎ ﻗﻠﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺁﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺁﺭﺯﻭ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻ ﯾﺎﺳﯽ
ﮐﻤﺮﻧﮕﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺟﺎﺩﻩ
ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ تویی
ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻫﺎﺕ
ﻣﻮﻫﺎﺕ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ می زنی و
ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ

ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ

لب های تو

لب های تو
روزهای قرمز تقویم منند
برای بوسیدنشان
باید همه چیز را
تعطیل کرد

محسن حسینخانی

کتاب جدید شاعر گرانقدر آقای محسن حسینخانی

مجموعه " باران ، بعد رفتنت بند نمی آید "سومین مجموعه محسن حسینخانی است که به همت نشر فحوا از شنبه 94/12/22روانه ی بازار می شود این مجموعه شامل هفتاد  کارعاشقانه و کوتاه از حسینخانی  است و قالب سپید می باشد برای سفارش مجموعه با شماره تلفن 09189230017تماس حاصل فرمایید

آه بانو من شاه نیستم

آه بانو
من شاه نیستم
و هیچ میدانی به نامم نیست
اما تو
عجیب شبیه کاشی های نقش جهانی
عجیب تاریخ را برایم
زنده نگه می داری
وقتی برگ برگ تقویم عشق را
به درخت زندگی ام پیوند می زنی
وقتی رنگین کمان چهره ات
به روزهای بی رنگم
رنگ می پاشد
وقتی می فهمم
آن وقت ها هم
که خیال می کردم نبودی
بودی
حالا که نگاهت می کنم
فواره های چشم هایم
از شادی
به راه می افتند
و کالسکه های قلبم
به سویت تند تند می دوند
و هزاران هزار پروانه
از گوشه گوشه چشمم
به سمتت روانه می شوند
تا تو را ببوسند

آه بانو
من شاه نیستم
و هیچ میدانی به نامم نیست
اما تو
به جهانم نقش دادی
بگذار با تو
دوباره متولد شوم

محسن حسینخانی

طعم شور عشق

آستین خیس پیراهنم
طعم شور عشق می دهد
گریه کجا بود
یادت رفته سفر سه روزه ات را ؟
دلتنگی ات ، جاده ها را چقدر بارانی کرد ؟
بعد گفتی
مرد که گریه نمی کند
گفتم
گریه نیست عزیزکم
فقط چشم هایم به دور شدنت کمی آلرژی دارند
حالا دور شدنت خیلی طولانی شده
می ترسم
تمام جاده ها را آب ببرد

محسن حسینخانی

دوستت دارم

دوستت دارم
فقط گفتن "دوستت دارم" نیست

بگذار دوست داشتنت
مثل نشانی خانه ای باشد
که نه از کوچه اش معلوم است
نه از رنگ درش
و نه از پلاکش
و فقط  آن را
از عطر گل های باغچه اش میشناسی

محسن حسینخانی

دست خودم اگر بود

دست خودم اگر بود
دستت را می گرفتم
می بردمت
جایی که دست هیچکسی به ما نرسد
دست خودم اگر بود
تا آخر عمر
دست از از سرت برنمی داشتم
دست خودم اگر بود
دست به دامنت می شدم
که بمانی و نروی

دست خودم اگر بود
دست خودم نبود
دست تو بود که دست به سرم کرد
دست تو بود که دست پیش گرفت
دست تو بود که  همدست شد با دلتنگی
حالا هم دست روی دلم نگذار
که خون است از دستت

محسن حسینخانی

عاشقانه های کوتاه از محسن حسینخانی

در من ریشه کرده ای
اسمت که می آید
گونه هایم
گل می اندازند
خنده هایم
شکوفه می دهند
=========
دلم برای تو
تنگ نمی شود
دلم برای خودم تنگ می شود
که با تو می رود
=========
حتما باد
شعرهایی که برایت سروده ام را
به گوش بیدها رسانده
که اینگونه مجنون شده اند
=========
رسیدنت را
برای ماندنت میخواهم
انگور شیرین است
اما شراب
چیز دیگریست

محسن حسینخانی

بگذار همه خیال کنند تو انسانی عادی هستی

بگذار همه خیال کنند
تو انسانی عادی هستی
من که می دانم
با رد شدنت
درخت ها در کوچه
به صف می ایستند
به در خانه که می رسی
این دست های تو هستند
که دندانه های کلید را
به لب هایی معطر
تبدیل می کند
تا به قفل بوسه بزند و
در باز شود
وارد خانه که می شوی
این لباس های تو هستند
که چوب لباسی را
نگه می دارند
و هر روز آن را
به سفری در جنگل های شمال می برند
تا پوسیده نشود
به آشپزخانه که می روی
این مهربانی دست های تو هستند
که اعصاب بهم ریخته
سیم ظرف شویی را
آرام می کند
تا با ظرف ها
رفتاری تمیز داشته باشد
و این
دوری دست های تو هستند
که بعد از شستن ظرف ها
روی آب چکان
آنها را
به گریه می اندازد
بگذار همه خیال کنند
تو انسانی عادی هستی
من که می دانم

محسن حسینخانی