زمان می‌گذرد

پاییز دیگر
هنگام برگ‌باران
خواهیم آمد
و من
و تو
با پاهای‌مان
برگ‌ها را زیرورو خواهیم کرد
و با اندکی نیک‌بختی
اثری بر جای می‌گذاریم

چارلز بوکوفسکی
مترجم : آذر نعیمیان

اعتماد کردن

به آن‌ها نمی‌توان اعتماد کرد
آنگاه که
می‌خواهند تو را یاری دهند
زیرا که دل‌های‌شان
تنها آوای دلهره‌های خود را می‌شنود

به آن‌ها نمی‌توان اعتماد کرد
آنگاه که
به تو دست می‌دهند

مگر آنکه
دست آن‌ها را چنان سفت بگیری
که صدای استخوان‌ها را بشنوی
و ترس را
در چشمان‌شان ببینی
و باز هم سفت‌تر
تا خون‌شان از لای انگشتان‌ات
بر زمین بچکد

اکنون تو آنی
که لبخند می‌زند

چارلز بوکوفسکی
مترجم : آذر نعیمیان

من به تو فکر می کنم

هنوز از فکر کردن به تو دست برنداشتم 
بارها خواستم بهت بگم
‌خواستم برات بنویسم که دلم می‌خواد که برگردم
که دل‌تنگتم
که بهت فکر می‌کنم
اما دنبالت نمی‌گردم
حتا برات ننوشتم سلام
نمی‌دونم حالت چطوره
اما دلم می‌خواد بدونم چطوری
برنامه‌ای داری ؟
امروز خندیدی ؟
چه خوابی دیدی ؟
بیرون رفتی ؟
کجا رفتی ؟
فکر و خیالی داشتی ؟
چیزی خوردی ؟
دوست دارم به دنبالت بیام و پیدات کنم 
اما حس‌وحالش رو توانش رو ندارم‌
توام نداری
و حالا جفت‌مون بیهوده منتظریم
به هم فکر می‌کنیم
من رو به یادت بمونه
و یادت بمونه که به تو فکر می‌کنم
تو نمی‌دونی من اما هر روز تو رو زندگی می‌کنم
نفس می‌کشم
که از تو بنویسم
و یادت بمونه که دنبال چیزی بودن و فکر کردن
دوتا چیز متفاوتن
و من به تو فکر می‌کنم
اما دنبالت نمی‌گردم

چارلز بوکوفسکی
مترجم : اعظم کمالی

یک شعر خوب

یک شعر خوب
مثل آب تگری است
که به آن احتیاج داری

یک شعر خوب
ساندویج داغ بوقلمون است
وقتی که گرسنه ای

یک شعر خوب
تفنگی است
آنگاه که اوباش تو را
در تنگنا قرار داده اند

یک شعر خوب
چیزی است که به تو اجازه می دهد
تا درخیابان های مرگ گام برداری

یک شعر خوب
می تواند مرگ را
چون کره ی داغ آب کند

یک شعر خوب
می تواند درد را قاب بگیرد
و قاب را به دیوار بیاویزد

یک شعر خوب
می تواند بگذارد تا پای تو
چین را لمس کند

یک شعر خوب
می تواند فکر شکسته ای را
به پرواز درآورد

یک شعر خوب
می تواند بگذارد تا تو
با موتزارت دست بدهی

یک شعر خوب
می تواند بگذارد تا تو
با شیطان تاس بریزی
و از او ببری

یک شعر خوب
می تواند کارهای زیادی بکند
و بسیاری از آن کارهای مهم

یک شعر خوب
می داند کی پایان یابد

چارلز بوکوفسکی

اثر عشق

عشق
در حال شکستن استخوان هایم است
و من می خندم

چارلز بوکوفسکی

همه‌مان خواهیم مُرد

عجب سیرکی است
همه‌مان خواهیم مُرد
این مساله به تنهایی
باید کاری کند که یکدیگر را دوست بداریم
ولی نمی‌کند
ما با چیزهای بی‌اهمیت و مبتذل
کوچک شده‌ایم
ترور شده‌ایم
ما در هیچ هضم شده‌ایم

چارلز بوکوفسکی
مترجم : مهیار مظلومی

دنیا را روشن کن

دنیا را روشن کن
به زندگی طعمی ببخش
تاببینی که عشق
چقدر میتواند آزادت کند

دنیا را روشن کن
مرا ببین
و ببین که دوست داشتن چقدر میتواند شادت کند
تو میگویی که بال در آورده ای
پس به بالهایت بیاموز که پرواز کنند
بدون اینکه بپرسند چرا
به بالهایت یاد بده
که زندگی کنند
که دوست داشته باشند

دنیا را روشن کن
که دوستی را شاد کنی
بلند شو
نگاه کن
با چشمهایت ، دنیا را روشن کن

شل سیلور استاین
مترجم : چیستا یثربی

25 دقیقه مهلت

۲۵ دقیقه مهلت

برای این که دوستت بدارم

۲۵ دقیقه مهلت

برای این که دوستم بداری

۲۵ دقیقه مهلت برای عشق

زمان کوتاهی است

با این همه

من ۲۵ دقیقه از عمرم را کنار می گذارم

تا به تو فکر کنم

تو هم اگر فر صت داری

۲۵ دقیقه

فقط ۲۵ دقیقه به من فکر کن

بیا ۲۵ دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس انداز کنیم

 

 شل سیلور استاین

همراه من

اگر که نتوانتم تو را تا ابد ببینم
بدان که همواره تو همراه من خواهی بود
از درون
و از برون
همراه من خواهی بود
بر نوک انگشتانم
بر تیغه های ذهنم
و در میانه ها
در میانه های آنچه که هستم
از آنچه که از من باقی خواهد ماند

چارلز بوکوفسکی

تاس رو بنداز

تاس رو بنداز
اگه می خوای امتحان کنی
بروتا ته خط
اگر نه همون بهتر که شروع نکنی
اگر می خواهی امتحان کنی
.بروتا ته خط
شاید قیمتش از دست دادن
دوست دخترهات ، زن هات ، فک وفامیلت ، شغلت
یا شاید عقلت باشه
تا ته خط برو
شاید قیمتش سه چهار روز گرسنگی باشه
شاید هم یخ زدن رو نیمکت پارک
شاید قیمتش زندان رفتن باشه
ریشخند
تحقیر
یا گوشه گیری
انزوا جایزه اته
و بقیه اش امتحان صبر و بردباریت
امتحان مصمم بودنت
تو پیش می روی
علیرغم طرد شدن ها
و بدترین بلاها
و می بینی که بهتر از هر چیز دیگری است
که رویایش را در سر می پروراندی
اگر قرار است امتحان کنی
بروتا ته خط
هیچ حس دیگه ای به پایش نمی رسه
با خدایان تنها خواهی بود
و شبهایت را
شعله های آتش
روشن خواهند کرد
برو ، ادامه بده ، برو
تا ته خط
تا ته خط
به پشت زندگی سوار شو
و تامرزهای قطعی شادی بتاز
این تنها مبارزه با ارزشی است
که وجود دارد

چارلز بوکوفسکی
مترجم : لیلی مسلمی

مغایرین با ما

شاید تو به اینی که می گویم اعتقاد نداشته باشی
اما وجود دارند مردمانی
که زندگی شان
با کمترین تنش و آشفتگی می گذرد
آنها خوب می پوشند
خوب می خوابند
آنها به زندگی ساده خانوادگی شان خرسندند
غم و اندوه زندگی آنها را مختل نمی کندو غالبا احساس خوبی دارند

وقتی مرگشان فرا رسد
به مرگی آسان می میرند
معمولا در خواب

شما ممکن است باور نکنید این را
اما مردمانی اینگونه زندگی می کنند

اما من یکی از آنها نیستم
آه ، نه ، من نیستم یکی از آنها
من حتی به آنها نزدیک هم نیستم
آن ها کجایند
ومن کجا

چارلز بوکوفسکى
ترجمه : محمد حسین بهرامیان

تنهایی

آه ، باور کن
تنهایی زیاد هم سخت نیست
چیزهای بسیار بدتر از تنها بودن هم هست
اما
هزاران سال طول می کشد
تا آدمی این را درک کند
و تازه
آنوقت می فهمد
که خیلی دیر شده است
وهیچ چیز دردناک تر از این نیست
که دیر شده باشد
خیلی دیر

چارلز بوکوفسکی
ترجمه : هادی دهقانی

آنچه دوستش میداری بکشدت

آنچه را عاشقانه دوست می داری بیاب
و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند
در آن چه که هستی
بگذار بر شانه هایت بچسبد
سنگینت کند
تو را به سمت پوچی ببرد
بگذار تو را بکشد و تمامت را ببلعد
زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت
دیر یا زود
اما چه بهتر
آنچه دوستش میداری  بکشدت

چارلز بوکوفسکی

هی ونگوگ

حتما نامش را شنیده اید
نقاش نام آوری
که گوشِ بریده یِ خویش را
پیشکشِ پری تن فروشی کرد
که جز وحشت
هیچ واژه ای را به یاد نیاورد

هی ونگوگ
عاقبت این کار چه شد ؟
هیچ
تو غمگین و خسته
به خانه آمدی
و او
چشم به راهِ یک مشتری

چارلز بوکوفسکی

پرنده ای آبی در قلب من هست

پرنده ای آبی در قلب من هست
که می خواهد پر بگیرد
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
می گویمش آنجا بمان ، نمی گذارم کسی ببیندت

پرنده ای آبی در قلب من هست
که می خواهد بیرون شود
اما ویسکی ام را سر می کشم رویش
و دود سیگارم را می بلعم
و فاحشه ها و مشروب فروشی هاو بقال ها
هرگز نمی فهمند که او آنجاست

پرنده ای آبی در قلب من هست
که می خواهد بیرون شود
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
می گو یمش همان پایین بمان
می خواهی آشفته ام کنی ؟
می خواهی کارها را قاطی پاتی کنی ؟
می خواهی در حراج کتابهایم توی اروپا غوغا به پا کنی ؟

پرنده ای آبی در قلب من هست
که می خواهد بیرون شود
اما من بیشتر از این ها زیرکم
فقط اجازه می دهم ، شب ها گاهی بیرون برود
وقت هایی که همه خوابیده اند
توی چشم هایش نگاه می کنم
می گویمش می دانم که آنجایی غمگین مباش

آن وقت فرو می دهم اش
اما او آنجا کمی آواز می خواند
نمی گذارمش تا کاملا بمیرد
و ما با هم به خواب می رویم
انگار که با عهد نهانی مان
و این آن قدر نازنین هست
که مردی را بگریاند
اما من نمی گریم
تو چطور ؟

چارلز بوکوفسکی
مترجم : عرفان زمانیان

من هرگز آن کسی نبودم که تو می خواستی

من نمی توانم ابرها را برایت به چنگ آورم
و یا به خورشید برسم
من هرگز آن کسی نبودم که تو می خواستی
متاسفم از این که رویای تو را تعبیر نکردم
من تنها برایت آوازی خواندم
و گذشتم
این تنها کاری بود که از دستم بر می آمد
مرا ببخش

شل سیلور استاین

او از غرق شدن می‌ترسید

او از غرق شدن می‌ترسید
برای همین ، هیچ‌وقت شنا نمی‌کرد
سوار قایق نمی‌شد
حمام نمی‌کرد
و به آبگیری پا نمی‌گذاشت

شب و روز در خانه می‌نشست
در را به روی خود قفل می‌کرد
به پنجره‌ها میخ می‌کوبید
و از ترس اینکه موجی سر برسد
مثل بید می‌لرزید و اشک می‌ریخت
عاقبت آن قدر گریه کرد
که اتاق پر شد از اشک
و او را درخود ، غرق کرد
 
شل سیلور استاین

جایی میان قلب هست

جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظه‌ها
و عالی‌ترین زمان‌ها
می‌دانیم که هست
بیشتر از همیشه
می‌دانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار می‌کشیم
انتظار می‌کشیم

چارلز بوکوفسکی

برخی رابطه ها ظریفند

برخی رابطه ها ظریفند
به طوری که به کوچکترین نسیمی می شکنند
و برخی رابطه ها چنان زمختند
که ما را زخمی می کنند
و تو آهسته آهسته بلند می شوی
به راه می افتی و می روی
و در این راه رفتن قلبت بارها زخمی می شود
از همین رو ، آبداده می شوی و می آموزی
هر دوست داشتنی تو را غمگین خواهد کرد
زیرا به یادت خواهد آورد که
هیچ تضمینی برای هیچ رابطه ای نیست
اما شاید قوی ترین جذابیت وصال همین باشد
که آدمی در هنگام وصال هرگز گمان نمی برد
که روزی تنها خواهد ماند

شل سیلور استاین
ترجمه : رضی خدادادی

تجربه عشق

کتاب های بسیاری خوانده بود
داستان های بی پایان دلهره
ترس ، تنهایی ، عشق
اما خود
هرگز هیچ عشقی را تجربه نکرده بود

چارلز بوکوفسکی