وقتی می گویی نرو
از آنگاه که می گویی بیا
بیش تر دوستت دارم
نمی دانم و هرگز هم نخواهم فهمید
نرو
از
بیا
چرا اینگونه محزون تر است
حسن آذری
چه بسیارند گلهایی که میشناسم
اما نامشان را نمیدانم
چه بسیارند گلهایی که نمیشناسم
اما نامشان را میدانم
نه میشناسمات
نه نامات را میدانم
ای که از همه گلها بیشتر دوستات دارم
ضیاء موحد
پاییز که می شود
حواستان
به آدم هایِ زندگیِ تان باشد
کمی بهانه گیر می شوند
حساس می شوند
توجه می خواهند
دستِ خودشان که نیست
این خاصیتِ پاییز است
آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند
مگر می شود پاییز باشد
و دلت هوایِ قربان صدقه هایِ از تهِ دلِ کسی را نکند ؟
مگر می شود پاییز باشد
و دلت هوس نکند
عاشق باشی ؟
که عاشقت باشند ؟
باد باشد
باران باشد
و یک خیابان پر از برگ های خشک و نارنجی
تو باشی و تو
تو باشی و او
فرقی ندارد
قدم زدن در بساطِ دلبرانه ی پاییز
همه جوره می چسبد
نرگس صرافیان طوفان
تنهایی خوب چیزی ست
این را بعد ها می فهمی
در یک صبح خاکستری
وقتی شعاع نور تابیده از پنجره
جای خالی کنارت را روشن کرد
تازه می فهمی
بودن هایی هست
هزار بار سردتر از نبودن
همچون سردابه ای تاریک
و تو چه بسیار روزها
که با یک چراغ نفتی کوچک
از بالای پله ها
ترسیده و منتظر
این پا آن پا کردی
تنهایی خوب چیزی بود
اگر با سلاح آدمهای اشتباهی
به جنگش نمی رفتی
و امنیت بی غرض آغوشش را
باور می کردی
و صبر می کردی
پریسا زابلی پور
شاید برای دوست داشتنت
به دنیا نیامده باشم
اما از وقتی که
دوستت دارم
به دنیا آمدم
نسترن وثوقی
صدایِ رقصِ قلمِ عشق
روی بوم رنگ نقّاشی می آید
و لبخند رنگین کمانی که
به هوای دیدن تو
از هماوایی باران و خورشید شکل گرفته
عشق به هوای تو
انگار نفسی دوباره یافته
گوش کن
نبض تپش های احساس
چه دلنشین می نوازد
سرود جاودانه ی عشق را
تأخیر نکن
سازت را بردار
نت عشق را کوک کن
سربه سر من بگذار
تو ساز بزن
من تا آخر دنیا برایت بمیرم
عرفان یزدانی
بیا با هم قراری بگذاریم
و یک شهر را دنبال هم بگردیم
آن لحظه ای که پیدا میکنیم هم را
استثنایی ترین آغوش مال من
پیروزی این بازی مال تو
بیا با هم قراری بگذاریم
من چای دم میکنم
و انتظار را می فرستم دنبالت
تو دیر کن خیلی دیر
وقتی آمدی
لذت تماشای چای خوردنت مال من
غرور اینکه کسی اینهمه دوستت دارد مال تو
بیا با هم قراری بگذاریم
تو هر وقت خواستی بروی برو
درد این خواستن و رها کردن مال من
لذت این آزادی مطلق مال تو
پریسا زابلی پور
در حوالی آغوش تو که نه
اما زندگی در میان قلب تو
همیشه زیباست
آنقدر زیباست
که وقتی خودم را حتی در خیال و رویا
در میان قلب تو تصور می کنم
نفس هایم تازه می شود
بغضهایم فراموش می شود
دلتنگی هایم رفع می شود
زندگی ام تازه بوی زندگی می گیرد
لحظه هایم غرق خوشبختی می شود
و این همان آرزوی قشنگی ست
که در میان هزاران آرزوی رنگارنگ
تو را مانند خدا در میان قلبم
تا ابد بی حد و مرز می خواهم
امید آذر
اگر از دریاهای دور
به جزیرهی تنهایی من
بازآیی
ساعت و قطبنما را
در پایت
خواهم شکست
و زورق نمناک تو را
با هیزم پاروها
به آتش خواهم کشید
و فارغ از نگاه حسود ماهیها
تنات را
با شیر گرم
شستوشو خواهم داد
ای نیمی از زن
و نیمی از ماهی
ای که فلسهای تنات
لطیفتر از آواز زنبقهاست
وقتی که آبشار نقرهای گیسوان تو
بر عریانی پیکرت
فرو میریزد
و چشمان مرطوب تو
یاد علفهای بارانخوردهی ماه اردیبهشت را
در خاطرم زنده میکند
با تو خواهم گفت
عشق چیزیست به عظمت ستاره
در سالهای پیش از نجوم
کیومرث منشیزاده
این عاشقانه برای توست
آری برای تمام جانم گفتنهای بیانتهایت
برای تمام دوستتدارم هایی که به دلم نشست
این عاشقانه را برای تو مینویسم
در گوشهای دنج بنشین
و به صدای قلب من گوش کن
میشنوی اش ؟
هر تپش برای توست
میگفتی برای من بنویس
و من حالا برای تو مینویسم
دوستت دارم
شیما سبحانی
سلام
یعنی دلم برایت تنگ شده بود
سلام
یعنی من هم همینطور
امروز هوا خیلی سرد شده
یعنی دیروز نبودی
شاید بارون بیاد
یعنی امروز هستم، نگاهم کن
شعری رو که خواستی پیدا کردم
یعنی دیروز همهاش به فکر تو بودم
میخوام بذارمش تو قاب که هر روز بخونمش
که هر روز به یاد تو باشم
وسط های شعر گریهام گرفت
بس که به تو فکر کردم
فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه میاندازه
کاش آن لحظه پیش تو بودم
اون جا که درباره ترسیدن از عشق بود
من از عشق تو میترسم
یکی هم برای تو قاب می کنم دوست داری ؟
دوست دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
مصطفی مستور
باران زیباست
باران نامها را می شوید
و همه بی نام می شوند
آن وقت
تو برای من می شوی
من برای تو
و ما برای تمام دنیا
باران زیباست
باران دلها را می شوید
آن وقت دل تو برای من می شود
دل من برای تو
و دل ما برای تمام دنیا
باران زیباست
باران آرزوها را می شوید
آن وقت آرزوی من برای تو می شود
آرزوی تو برای من
و آرزوی ما برای تمام دنیا
باران زیباست
باران دنیا را می شوید
آن وقت تمام دنیا برای ما می شود
و ما برای تمام دنیا
باران خاطره ها را می شوید
آن وقت
من و تو
تمام دنیا
خاطره باران می شویم
شیرزاد حسنی
نمی خواهم
نه بهشت را و نه اردیبهشت را
سیب را می چینم
و با تو
به زمین می آیم
تا به دور از چشم های شیطان
دوستت بدارم
مریم ملک دار
رنگ صدای تو را دوست دارم
رنگ صدای تو سپید است
سپیدِ مایل به عشق
با رگه هایی از آفتاب و باران
حرف بزن
من به ملودی خوش آب و رنگِ
صدای تو
دل بسته ام
سوسن درفش
کاش دوست داشتنت
به مانند حرفهایی که در دهان مردم
می پیچد و دست به دست
می رسد به تمام شهر
می پیچید در دهانشان
شهر پر می شد از تو
و من پیروز میدان می آمدم
میان جمعیت برایت دست تکان می دادم
و فریاد می زدم
دیدی ، گفته بودم دیوانه ام
گفته بودم تو را میخواهم
کاش دلهره هایم
رسوایم می کرد
رسوایی گاهی آنقدرها هم بد نیست
وقتی پای یک تو در میان باشد
و یک منِ آواره ی عاشق
رسوایی معنا ندارد
کاش می توانستم تمام قد
رو به روی چشمانت به ایستم
نگاهت کنم
چشمانم را ریز کنم
نزدیکتر بیایم
و آرام بگویم
من عاشقِ
تو هستم
می فهمی ؟
عادل دانتیسم
دلم می خواهد
نیما بخوانم تو گوش کنی
فروغ بخوانم لبخند بزنی
دیوان شمس بخوانم
ادیبانه نگاهم کنی
و گاهی
بند کنم به غزل های منزوی
تا در کلامت
شیطنتی بچه گانه موج بزند
و با بوسه ای غافلگیرم کنی
من هنوز نگفته ام
چه قدر به این عصرانه ها
که با هم شعر می نوشیم
از کلام هم
دل خوش کرده ام
عرفان یزدانی
سال که عوض شود
باید بگویم پارسال بود که دیدمت
باید بگویم سال پیش بود که باهم بودیم
انگار نه انگار که فقط چند ماه گذشته است
باید هی رجوع کنم به سال قبل
اینکه تو را در سال قبل جا گذاشته ام
اینکه امسال از تو ، از خودم جا مانده ام
سال که عوض شود
در لحظه های دلتنگی
باید مسیری طولانی را برگردم
بیافتم در ازدحام خاطرات سال قبل
و در پیچ نبودنت گم شوم
سال که عوض شود
در یک آن
به اندازه یک سال دورتر شده ای
به اندازه یکسال پیرتر شده ام
پریسا زابلی پور
لطیف باش
لطافت خنکای بهار است
که روی تب روزگار
و داغی بی رحمی می وزد
هر چقدر زمانه سخت تر شود
تو لطیف تر شو زیرا لطافت
نوعی تدبیر است
در مواجهه با خشونت
لطافت مرهمی ست
که بر زخم های جهان می گذاری
لطیف باش
تا حال جهان بهتر شود
عرفان نظرآهاری
هیچ شاعری
عاشقانه هایش را
برای هیچ زنی
اتفاقی نسروده است
زن ها زمانی واقعا زن می شوند
که مردی را
شاعر کرده باشند
برای فهم عشق
باید به یک زن متوسل شد
آن ها زیبا و شاهکارند
ساده اند
ساده هم کنارمان می مانند
اما دلشان نازک است
دست از سرشان که برداریم
اشک است که از سقف آرزو هایشان می بارد
پس گاهی به قیمت یک لبخند
باید هوایشان را داشت
مانی دانته
روزهای خوبی را میگذرانی
میخندی
شادمانه به گردش میروی
خوشحالی
همه چیز داری
اما یک شب
بعد از روزهای خوبت
معشوقه أت دیگر دوستت نخواهد داشت
و تو چقدر
به یاد من که عاشقت بودم
اشک میریزی
چقدر حسرت میخوری
و چقدر دلت برای کسی که
دوستت داشته باشد تنگ میشود
یک چیز را میدانی ؟
تازه میفهمم معشوقه بودن
از عاشق بودن
خیلی بهتر است
و من
معشوقه ای هستم
که دیگر عاشقت نیست
نازنین عابدین پور